eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
174 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
6.6هزار ویدیو
103 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠عزیز پدر تاثیر عشق و علاقه ای که در برزخ نمود پیدا کرد
سواد رسانه از زبان قرآن» بخش اول🌙 «فَاَصلحوا» 🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
39.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم┋صدقهٔ حرام 🔅حلاوت تلاوت قرآن با لب تشنه از یک شباهت است!
2.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میشه امام زمان عج رو دید ؟ 🥺❤️‍🩹 🎙 حاج مهدی رسولی @sabraqeshm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃یک زوج موفق باید در همه حال رازدار اسرار زندگی مشترک خودشان باشند. ✅حواستان باشد؛ هر چقدر اسرار همدیگر را محکم نگه دارید؛ زندگی شما شیرین و مستحکم می‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تفسیر آیه ۱۵۰ سوره مبارکه نساء ...نؤمن ببعض و نکفر ببعض .. تعهدات مومن، گاه گاهی و دل‌بخواهی نیست. انسان باید در مقابل همه احکام خدا احساس مسئولیت کند. ایمان به پیامبر و رسالت آن حضرت، این تعهد را می‌آورد که؛ دنبال ایشان و در راه ایشان حرکت کنیم. حکم آنچه تو فرمایی، ما بنده فرمانیم . @sabraqeshm
*السلام علیک یا علی ابن ابیطالب(ع)* آیین سنتى ومعنوی *"علم شمشیری"* در جزیره قشم بمناسبت ایام شهادت حضرت علی ابن ابیطالب(ع) وشب های لیالی قدر،، *زمان:* *شنبه: ۱۱ فروردین ماه ۱۴۰۳* *نوزدهمین روز از ماه مبارک رمضان۱۴۴۵* *ساعت حرکت* ۸:۳۰صبح *با نوحه خوانی وسینه زنی وندای دلنشین لبیک یا علی ابن ابیطالب(ع)* *تحت عنوان پیاده روی قافله عاشقی* در مسیر ۱۱ کیلومتری مسجد امام علی ابن ابیطالب(ع) قشم به سمت مسجد الغدیر روستای حمیری با حضور عزاداران علوی،به صورت پیاده روی اربعین حسینی در مسیر رفت ودر *مسیر بازگشت* از *ساعت۱۵:۳۰* بانوحه خوانی ومدیحه سرایی از مسجد الغدیر روستای حمیری به سمت مسجد امام رضا(ع) قشم برگزار خواهد شد.
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
#رمان.جانَم.میرَوَد #قسمت.پنجاه.وهشتم مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت... نگاهی
.جانَم.میرَوَد .پنجاه.ونهم مهیا با دیدن زهرا برایش دست تکان داد و به سمتش رفت _سلام زهرا یه خبر دسته اول دارم برات زهرا با ذوق دستانش را به هم کوبید ــ واقعا چی؟؟ _فردا میریم راهیان نور با مریم... گفت تو هم میتونی بیای _زهرا با تو جایی نمیره هردو به طرف صدا برگشتن نازی با قیافه ای عصبانی نگاهشان می کرد دست زهرا را گرفت _هر جا دوس داری برو ولی لازم نیست زهرارو با خودت ببری تا یه املی مثل خودت بارش بیاری و بعد به مقنعه مهیا اشاره کرد اجازه نداد که مهیا جوابش را بدهد دست زهرا را کشید... و به طرف کافی شاپ رفت مهیا سری به علامت تاسف تکان داد با صدای موبایلش به خودش آمد _جانم مری _کوفت اسممو درست بگو _باشه بابا _عصر بیکاری با هم بریم خرید ــ باشه عصر میبینمت _باشه گلم خداحافظ _بابای عجقم ....... _ببخشید خانم رضایی مهیا به طرف صدا برگشت با دیدن مهران ای بابایی گفت _بله بفرمایید _میخواستم بدونم میتونم جزوه هاتونو بگیرم _چرا خودتون ننوشتید _سرم درد می کرد تمرکز نداشتم مهیا سری تکان داد و جزوه را به سمتش گرفت _خب چطور به دستتون برسونم _هفته دیگه کلاس داریم اونجا ازتون میگیرم من برم دیگه _بسلامت خانم رضایی رضایی را برای تمسخر خیلی غلیظ تلفظ گفت مهیا پوزخندی زد و زیر لب "عقده ای " گفت مهیا تاکسی گرفت و محض رسیدن به خانه به اتاقش رفت و مشغول آماده کردن کوله اش شد _مهیا مادر بیا این آجیله بزار تو ڪیفت مهیا آجیلا را ازدست مادرش گرفت و تشکری کرد مهلا خانم روی تخت نشست و به دخترش نگاه می کرد مهیا مهیای قبلی نبود... احساس می کرد دخترش آرام تر شده و به او و احمد آقا بیشتر نزدیڪ شده سرش را بالا گرفت و خداروشڪری گفت _مامان مامان مهلا خانم به خودش آمد _جانم _عصری با مریم میریم بازار خرید کنیم برا فردا _خب _گفتم که بدونید _باشه عزیزم من برم نهارو آماده کنم قبل از بیرون رفتن از اتاق نگاهی به دخترکش انداخت از کی مهیا برای بیرون رفتن خبر می داد لبخندی زد و در را بست... .دارد...