*السلام علیک یا علی ابن ابیطالب(ع)*
آیین سنتى ومعنوی *"علم شمشیری"* در جزیره قشم
بمناسبت ایام شهادت حضرت علی ابن ابیطالب(ع) وشب های لیالی قدر،،
*زمان:* *شنبه: ۱۱ فروردین ماه ۱۴۰۳* *نوزدهمین روز از ماه مبارک رمضان۱۴۴۵*
*ساعت حرکت* ۸:۳۰صبح
*با نوحه خوانی وسینه زنی وندای دلنشین لبیک یا علی ابن ابیطالب(ع)*
*تحت عنوان پیاده روی قافله عاشقی*
در مسیر ۱۱ کیلومتری مسجد امام علی ابن ابیطالب(ع) قشم به سمت مسجد الغدیر روستای حمیری با حضور عزاداران علوی،به صورت پیاده روی اربعین حسینی در مسیر رفت ودر *مسیر بازگشت* از *ساعت۱۵:۳۰* بانوحه خوانی ومدیحه سرایی از مسجد الغدیر روستای حمیری به سمت مسجد امام رضا(ع) قشم برگزار خواهد شد.
صبرا قشم ( نشر خوبیها)
#رمان.جانَم.میرَوَد #قسمت.پنجاه.وهشتم مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت... نگاهی
#رمان.جانَم.میرَوَد
#قسمت.پنجاه.ونهم
مهیا با دیدن زهرا برایش دست تکان داد و به سمتش رفت
_سلام زهرا یه خبر دسته اول دارم برات
زهرا با ذوق دستانش را به هم کوبید
ــ واقعا چی؟؟
_فردا میریم راهیان نور با مریم... گفت تو هم میتونی بیای
_زهرا با تو جایی نمیره
هردو به طرف صدا برگشتن
نازی با قیافه ای عصبانی نگاهشان می کرد دست زهرا را گرفت
_هر جا دوس داری برو ولی لازم نیست زهرارو با خودت ببری تا یه املی مثل خودت بارش بیاری
و بعد به مقنعه مهیا اشاره کرد
اجازه نداد که مهیا جوابش را بدهد دست زهرا را کشید... و به طرف کافی شاپ رفت
مهیا سری به علامت تاسف تکان داد
با صدای موبایلش به خودش آمد
_جانم مری
_کوفت اسممو درست بگو
_باشه بابا
_عصر بیکاری با هم بریم خرید
ــ باشه عصر میبینمت
_باشه گلم خداحافظ
_بابای عجقم
.......
_ببخشید خانم رضایی
مهیا به طرف صدا برگشت با دیدن
مهران ای بابایی گفت
_بله بفرمایید
_میخواستم بدونم میتونم جزوه هاتونو بگیرم
_چرا خودتون ننوشتید
_سرم درد می کرد تمرکز نداشتم
مهیا سری تکان داد و جزوه را به سمتش گرفت
_خب چطور به دستتون برسونم
_هفته دیگه کلاس داریم اونجا ازتون میگیرم من برم دیگه
_بسلامت خانم رضایی
رضایی را برای تمسخر خیلی غلیظ تلفظ گفت
مهیا پوزخندی زد و زیر لب "عقده ای " گفت
مهیا تاکسی گرفت و محض رسیدن به خانه به اتاقش رفت و مشغول آماده کردن کوله اش شد
_مهیا مادر بیا این آجیله بزار تو ڪیفت
مهیا آجیلا را ازدست مادرش گرفت و تشکری کرد
مهلا خانم روی تخت نشست
و به دخترش نگاه می کرد مهیا مهیای قبلی نبود...
احساس می کرد دخترش آرام تر شده و به او و احمد آقا بیشتر نزدیڪ شده سرش را بالا گرفت و خداروشڪری گفت
_مامان مامان
مهلا خانم به خودش آمد
_جانم
_عصری با مریم میریم بازار خرید کنیم برا فردا
_خب
_گفتم که بدونید
_باشه عزیزم من برم نهارو آماده کنم
قبل از بیرون رفتن از اتاق نگاهی به دخترکش انداخت
از کی مهیا برای بیرون رفتن خبر می داد لبخندی زد و در را بست...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
#ادامه.دارد...
#رمان.جانَم.میرَوَد
#قسمت.شصت
_یعنی نمیاد؟؟
مهیا کیفش را روی دوشش جابه جا کرد
_نه زهرا اینهو برده است برا نازی.. هرچی نازی میگه انجام میده هر کجا نازی میگه میره اصلا هم عکس العملی به توهینایی که بهش میشه نمیده این دختر خره خر...
مریم به مغازه ی اشاره کرد
_بیا بریم اینجا باید برای دخترا مدارس چفیه بخرم
_برا همشون؟؟ خودت بلندشون کن من یکی اصلا نمیتونم
_عقل کل مگه یکی دوتان صدتا چفیه هستن آماده شدن شهاب با حاج آقا مرادی میاد
مهیا لبخند مرموزی زد
_آها بله
بعد سفارش ۱۰۰تا چفیه سفید مریم با شهاب تماس گرفت تا بیاید و سفارشات را تحویل بگیرد
بعد چند دقیقه محسن و شهاب وارد مغازه شدند... سلامی کردن
محسن سرش را پایین انداخت
مریم سلام آرامی کرد و سرش را پایین انداخت
مهیا سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد
_سلام حاج آقا ،خوب هستید
محسن سربه زیر جواب مهیا را داد
شهاب و محسن کیسه هارا بلند کردن و به سمت ماشین بردند مهیا به مریم نزدیک شد
_میگم مریم سرخ شدی چرا ؟؟
مریم هول کرد و دستی بر روی صورتش کشید
_نه نه من سرخ نشدم
_بله راست میگی من چشام یکم مشکل پیدا کردن
شهاب برگشت و به سمت صاحب مغازه رفت و با او حساب کرد وبه سمت دخترا آمد
_مریم اگه کاری ندارید بیاید برسونمتون
مهیا دست مریم را کشید
_نه سید ما کار داریم
نگاهی به مریم انداخت و با ابرو یه اشاره داد
_بریم دیگه مریم جان. ما دیگه رفتیم
مریم دستش را کشید
_وای آرومتر مهیا.. چرا دروغ گفتی ما که خریدامون تموم شده با شهاب میرفتیم دیگه
_مری جان من هنوز خرید دارم میخوام چندتا روسری بگیرمو
روی روسری مریم محکم زد
_از اینا
مریم اخمی به مهیا کرد
_دیونه چرا میزنی خب مثل آدم بگو طلق روسری
_همون
وارد مغازه شدند به سلیقه مریم چند تا
روسری و طلق و گیره روسری خرید
_خب بریم دیگه
_نه عزیزم الان دیگه هوا تاریکه وقت چیه
_خوابه باشه همینجا میخوابیم
مهیا گونه ی مریم را کشید
_نمک، بامزه،الان وقت شامه باید دعوتم کنی بهم شام بدی
_کارد بخوره اون شکمت بریم
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
#ادامه.دارد...
485.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💟 اگر او را بلند بخوانی، صدایت را می شنود و اگر با او آهسته نجوا کنی راز و نیازت را می فهمد
💟 گلایه ها و شکوه هایت را نزد او ببر، برطرف شدن غم هایت را از او طلب کن، در کارهایت از او مدد بگیر، و هر چه می خواهی از خزائن رحمت او بخواه، چیزهایی که هیچکس جز او توان بخشیدنش را ندارد
💟 از افزایش طول عمر تا سلامتی وسعت و گشایش در روزی او کلیدهای گنجینه هایش را در دو دست تو نهاده وقتی که درخواست از خودش را به تو رخصت داده
💟 پس هرگاه اراده کردی درهای نعمتش را با دعا باز کن
🌟شبتون بخیر و در پناه خدا🌟
#بهترین_سرآغاز
#موضوع؛ آثار و نتیجه ریا در انفاق:
🔹اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
✨﷽✨
( آیه ) أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ ۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ [266]
#ترجمه؛
🔹آثار و نتیجه ریا در انفاق:
کدامیک از شما دوست دارد که باغی داشته باشد که هر نوع میوه از جمله خرما و انگور در آن باغ وجود داشته باشد و از زیر درختان آن رودها جاری شود و در حالی که به سن پیری هم رسیده باشد، فرزندانی خردسال و ضعیف هم داشته باشد و ناگهان در این حال گردبادی سوزان به آن باغ برسد و (همۀ درختان و میوههایش را ) بسوزاند،( آری ریا، منّت و آزار ، باغ انفاق را اینچنین میسوزاند و هیچ نتیجه ای برای قیامت باقی نمی گذارد) خداوند( با این مثالها) اینگونه آیات (و احکامش) را توضیح میدهد تا اینکه فکر کنید (و بفهمید).
#جزء3
#سوره_بقره /صفحه ۴۵ /آیه ۲۶۶
#نزول؛ مدینه
🔹طرح#آیه_به_آیه قرآن کریم(موضوع و مفاهیم)
جزء 17.mp3
زمان:
حجم:
3.8M
💠فایل صوتی: تند خوانی جزء هفدهم قرآن کریم
🔹 با صدای استاد معتز آقایی
19.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبحتون پر طراوت 🌸🍃
امروزتون مملو از شادی 🌸🍃
#طرح_مسطورا
گزارش تصویری 📸
#هرمزگان
#قشم
#مدرسه_علمیه_ریحانه_الرسول_سلام_الله_علیها
🔆طرح مسطورا ویژه نوجوانان
🔹️زندگی با آیه ها،تفسیر آیات قرآن کریم با محوریت کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن به همراه مسابقه، معما و بازی های قرآنی توسط مبلغ فعال حوا گهره قشمی در حال اجرا می باشد.
مکان: پایگاه مقاومت زینبیه
#انسان_بامسئولیت
#طرح_مسطورا
#زندگی_با_آیهها
@sabraqeshm
1.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعـای روز هفدهم
مـاه مبـارک رمضـان 🌺
#ماه_رمضان
🌸🍃