#رمان.جانَم.میرَوَد
#قسمت.شصت
_یعنی نمیاد؟؟
مهیا کیفش را روی دوشش جابه جا کرد
_نه زهرا اینهو برده است برا نازی.. هرچی نازی میگه انجام میده هر کجا نازی میگه میره اصلا هم عکس العملی به توهینایی که بهش میشه نمیده این دختر خره خر...
مریم به مغازه ی اشاره کرد
_بیا بریم اینجا باید برای دخترا مدارس چفیه بخرم
_برا همشون؟؟ خودت بلندشون کن من یکی اصلا نمیتونم
_عقل کل مگه یکی دوتان صدتا چفیه هستن آماده شدن شهاب با حاج آقا مرادی میاد
مهیا لبخند مرموزی زد
_آها بله
بعد سفارش ۱۰۰تا چفیه سفید مریم با شهاب تماس گرفت تا بیاید و سفارشات را تحویل بگیرد
بعد چند دقیقه محسن و شهاب وارد مغازه شدند... سلامی کردن
محسن سرش را پایین انداخت
مریم سلام آرامی کرد و سرش را پایین انداخت
مهیا سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد
_سلام حاج آقا ،خوب هستید
محسن سربه زیر جواب مهیا را داد
شهاب و محسن کیسه هارا بلند کردن و به سمت ماشین بردند مهیا به مریم نزدیک شد
_میگم مریم سرخ شدی چرا ؟؟
مریم هول کرد و دستی بر روی صورتش کشید
_نه نه من سرخ نشدم
_بله راست میگی من چشام یکم مشکل پیدا کردن
شهاب برگشت و به سمت صاحب مغازه رفت و با او حساب کرد وبه سمت دخترا آمد
_مریم اگه کاری ندارید بیاید برسونمتون
مهیا دست مریم را کشید
_نه سید ما کار داریم
نگاهی به مریم انداخت و با ابرو یه اشاره داد
_بریم دیگه مریم جان. ما دیگه رفتیم
مریم دستش را کشید
_وای آرومتر مهیا.. چرا دروغ گفتی ما که خریدامون تموم شده با شهاب میرفتیم دیگه
_مری جان من هنوز خرید دارم میخوام چندتا روسری بگیرمو
روی روسری مریم محکم زد
_از اینا
مریم اخمی به مهیا کرد
_دیونه چرا میزنی خب مثل آدم بگو طلق روسری
_همون
وارد مغازه شدند به سلیقه مریم چند تا
روسری و طلق و گیره روسری خرید
_خب بریم دیگه
_نه عزیزم الان دیگه هوا تاریکه وقت چیه
_خوابه باشه همینجا میخوابیم
مهیا گونه ی مریم را کشید
_نمک، بامزه،الان وقت شامه باید دعوتم کنی بهم شام بدی
_کارد بخوره اون شکمت بریم
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
#ادامه.دارد...
از جمع زائرانت هرچند ما جداییم
پیوسته در هوای رفتن به کربلاییم
بوسیدن ضریحت، رویای هر شب ما
دریاب دردمان را، بسیار بی نواییم
شاید که کربلایت روزی نصیبمان شد
شب های جمعه با هم محتاج این دعاییم
هستیم تا قیامت مدیون لطف ارباب
چون جزو نوکران آن یار آشناییم
ای کاش مرگمان هم باشد میان هیئت
زیرا به روضه هایت عمریست مبتلاییم
شاعر: محسن زعفرانیه
651.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💟 خدایا یه وقتایی از خواستن خواسته هام میترسم! شاید خیر من در اونها نباشه... شاید با داشتنشون از تو دور بشم اما هیچ وقت از اینکه خیرمو دست تو بسپرم نمیترسم. خیالم راحته که بهترین رو نصیبم میکنی.
💟 خدایا من خوشبختم ، نه به خاطر رسیدن به همه خواسته هام به خاطر داشتن خدایی چون تو خوشبختم و آرومم به خاطر اینکه تو آرومم کردی اگر گاهی بی حوصله و بی صبر میشم و چرا، چرا، میکنم ، تو ببخش.
💟 خدا جونم من آرامشی میخوام که با هیچ طوفانی نلرزه و این ممکن نیست مگر در رضایت تو
💟 پس شکرت میکنم برای تمام نعمتهایی که به من دادی.
🌟شبتون بخیر و در پناه خدا🌟