eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
174 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
103 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
💠رمان 💠 قسمت امروز، قرار بود، با مریم به بیمارستان بروند وگچ دستش را باز کنند. بلندترین مانتویش را انتخاب کرد و تنش کرد.اینطور کمی بهتر بود. کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد. _مهیا مادر...بزار منم بیام باهات؟! احمد آقا، پیشقدم شد و خودش جواب همسرش را داد. _خانم داره با مریم میره، تنها نیست که... مهلا خانم با چشمانی نگران، به مهیا که در حال تن کردن پالتویش بود، نگاه می کرد. موبایل مهیا زنگ خورد. _جانم مریم؟! ــ دم درم بیا... _باشه اومدم. مهیا، بوسه ای بر گونه ی مادرش کاشت. _من رفتم... تند تند، از پله ها پایین آمد. در را بست و با برگشتنش ماشین شهاب را دید... اطراف را نگاه کرد؛ ولی نشانی از مریم ندید. در ماشین باز شد و مریم پیاده شد. _سلام! بیا سوار شو... مهیا، چشم غره ای به او رفت. به طرف در رفت. _با داداشت بریم؟! خب خودمون می رفتیم... _بشین ببینم. در را باز کرد و در ماشین نشست. _سلام! _علیکم السلام! _شرمنده مزاحم شدیم. _نه، اختیار دارید. ماشین حرکت کرد. مهیا، سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست. با ایستادن ماشین به خودش آمد. با خود گفت: _یعنی رسیدیم؟! خاک به سرم... خوابم برد. از ماشین پیاده شدند. شهاب ماشین را پارک کرد و به سمتشان آمد. پا به پای هم، وارد بیمارستان شدند. شهاب، به طرف پیشخوان رفت و نوبت گرفت. بعداز یک ربع نوبت مهیا، رسید. مهیا کمی استرس داشت. مریم که متوجه استرس و ترس مهیا شده بود؛ او را همراهی کرد. بعد از سلام واحوالپرسی؛ دکتر، کارش را شروع کرد. مهیا، با باز شدن گچ دستش، نگاهی به دستش انداخت. _سلام عزیزم...... دلم برات تنگ شده بود. مریم خندید. _خجالت بکش... آخه به تو هم میگن دانشجو!!! خانم دکتر لبخندی زد. _عزیزم تموم شد. تا یه مدت چیز سنگین بلند نکن و با این دستت زیاد کار نکن. مریم، به مهیا کمک کرد تا بلند شود. _نگران نباشید خانم دکتر، این دوست ما کلا کار نمیکنه! _حالا تو هم هی آبروی ما رو ببر! مهیا بلند شد. بعد از تشکر از دکتر، از اتاق خارج شدند. _سلام مهیا! مهیا سرش را بلند کرد. با دیدن مهران،اول شوکه شد. اما کم کم جایش را به عصبانیت داد! مهیا، ناخودآگاه به جایی که شهاب نشسته بود، نگاهی انداخت. با دیدن جای خالی شهاب، نفس راحتی کشید و به طرف مهران برگشت. _تو اینجا چه غلطی می کنی؟! مریم، از عصبانیت و حرف مهیا شوکه شد. _آروم باش مهیا جان! مهیا بی توجه به مریم دوباره غرید. _بهت میگم تو اینجا چیکار می کنی؟؟! _می خواستم ازت عذرخواهی کنم. _بابت چی؟! _بابت کار اون روز؛ من منظوری نداشتم. باور کن! _باور نمیکنم و نمیبخشمت. حالا بزن به چاک...فهمیدی؟! بریم مریم! مهیا، دست مریم را کشید و به سمت خروجی رفتند. مهران، جلویشان ایستاد. _یه لحظه صبر کن مهیا... _اولا... من برات خانم رضایی هستم. فهمیدی؟! و دستش را بالا آورد و با تهدید تکان داد. _واگر بار دیگه دور و بر خودم ببینمت بیچارت میکنم... مهران پوزخندی زد. _تو؟!تو می خوای بدبختم کنی؟! و با تمسخر خندید. مهیا، با دیدن شخصی که پشت سر مهران ایستاده بود؛ لال شد. شهاب، که از دور نظاره گر بود؛ ابتدا دخالت نکرد. حدس می زد شاید فامیل یا هم دانشگاهیش باشد. اما با دیدن عصبانیت مهیا، به مزاحم بودنش پی برد. به سمتشان رفته و پشت پسره ایستاده بود. _چرا لال شدی؟! بگو پس؟!کی می خواد بیچارم کنه؟!... تو؟!؟ شهاب، به شانه اش زد.... مهران برگشت. شهاب با اخم گفت: _شاید، من بخوام این کار رو بکنم. مهران، نگاهی به شهاب انداخت. _شما؟! شهاب بدون اینکه جوابش را بدهد، به مهیا نگاهی انداخت. ـــ مهیا خانم مزاحمند؟! مهیا لبانش را تر کرد. _نه آقا شهاب! کار کوچیکی داشتند، الآن هم دیگه می خواند برند. مهیا، دست مریم را گرفت و به طرف در خروجی بیمارستان رفت.... شهاب، با اخم مهران را برنداز کرد و به دنبال دخترها رفت. مهران اعتراف کرد، با دیدن جذبه و هیکل شهاب، و آن اخمش کمی ترسیده بود... موبایلش را درآورد و روی اسم موردنظر فشار داد. _سلام چی شد؟! مهران همانطور که به رفتنشان نگاه می کرد، گفت: _گند زد به همه چی... _کی؟! _شهاب! ـــ ڪیییییی؟! چرا داد می زنی؟! _تو گفتی شهاب باهاش بود!!! _آره... _دختره ی عوضی... مهران کارمون یکم سخت تر شد، کجایی الآن؟! _بیمارستان. _خب من دارم میام خونت... زود بیا! _باشه اومدم! مهران موبایل را در جیبش گذاشت. چهره شهاب، برایش خیلی آشنا بود. مطمئن بود او را یک جا دیده است...
🔘 داستان کوتاه 🔸روزی عارفی، مردم را به دور خود جمع کرده بود و از خدا برایشان سخن میگفت برایشان از شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت سخن می گفت. 🔸او مردم را آماده می‌کرد برای پاسخ به سوال‌هایی که حضرت حق از آنها در مورد حیات‌شان، در مورد دوستی‌هایشان، در مورد عبادت هایشان، نماز و روزه‌هایشان و... خواهد پرسید 🔸درویشی که از آنجا می گذشت رو به جماعت کرد و گفت: 🌸حضرت حق این همه را نمی پرسد فقط یک سوال می‌پرسد و این است: ⁉من با تو بودم تو با که بودی؟ ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
💠امام رضا عليه‌السلام: ملعون است کسی که برادر خود را متهم کند (تهمت بزند) ملعون است کسی که برادرش را فریب دهد ملعون است کسی که خیرخواه برادرش نباشد ملعون است کسی که چیزی را از برادرش دریغ کند و به خود اختصاص بدهد ملعون است کسی که غیبت برادرش را بنماید 📚نزهة‌الناظر ص۱۲۵ منظور از برادر در روایات یعنی برادران مومن اعم از برادر واقعی یا برادر دینی (شیعیان با هم برادرند)
2.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 توصیه میرزا جواد آقای ملکی تبریزی قرائت سه بار سوره توحید بعد از هر نماز و هدیه به امام زمان عج 📌 استاد مؤیدی 🖇 🖇 🖇 •┈┈••••✾•✨🌕✨•✾•••┈┈•
1.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸✨خداوندا 🌸✨فردایمان را همانطور 🌸✨که میخواهی 🌸✨نقاشی کن 🌸✨ما به قلم رحمتت 🌸✨ایمان داریم. 🌸✨شب تون قشنگ و رویایی 🌸✨لحظه هاتون لبریز از آرامش 🌸✨و فردایی پراز خیر و برکت 🌸✨براتون آرزو میکنم 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ عاقبت کفّار در دنیا و قیامت: 🔹اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم ✨﷽‌✨ (آیه) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَىٰ جَهَنَّمَ ۚ وَبِئْسَ الْمِهَادُ [۱۲] : 🔹عاقبت کفار در دنیا و قیامت: (ای پیامبر) به کافران بگو :(هر قدر هم در دنیا به کفرورزی و تکذیب آیات قرآن و طغیانگری ادامه دهید، بالاخره پیروز نخواهید شد) و بزودی (در همین دنیا) شکست می‌خورید و (بزودی در قیامت نیز بدست مأموران الهی ) بسوی جهنم راننده می‌شوید، (براستی) چه بد جایگاهی (را بدست خودتان انتخاب می‌کنيد). /آیه ۱۲ /صفحه ۵۱ ؛مدینه 🔹طرح قرآن کریم(موضوع و مفاهیم)
farahmand4_270538606995571405.mp3
زمان: حجم: 1.22M
{اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَالذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی‌قَضَاءِ حَوَائِجِهِ}🤲 ❇️ تجدید عهد روزانه با امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) هرروز بعد از نماز صبح✨ 🎧 با‌‌صدای‌دلنشین‌:‌استاد فرهمند 🍃أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
🌹بسم الله الرّحمن الرّحيم🌹 قُلْ هُوَ اللهُ أَحَد اللهُ الصَّمَد لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يولَدْ وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أحَدْ 🌸اللّهمّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و‌َ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🌹بسم الله الرّحمن الرّحیم🌹 اللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ أعْرِفْ نَبيَّكَ اللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى 🌸اللّهمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و‌َ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🌹بسم الله الرّحمن الرّحيم🌹 يا اللهُ يا رَحْمنُ يا رحيمُ يا مُقَلِّبَ الْقلوبْ ثَبِّتْ قَلْبى عَلَى دينك 🌸اللّهمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و‌َ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🌺 به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمانمان هديه به پیشگاه امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف و آباء و آله الطاهرينشان قربة إلى الله🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💚حدیث 🌷امیرالمؤمنين علی عليه السلام ؛ 🌼صلوات بر پیامبر گناهان را 🌷بسانِ ریختنِ آب بر آتش از بین می برد. 🌼اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌷وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷🍃