#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صد_یک
.
همه خندیدند. شهاب سرش را پایین انداخت.
ـــ وقتی مادرش موضوع را با من در میون گذاشت؛ و گفت شهاب دختری رو برای ازدواج انتخاب کرده،
اینقدر تعجب کردم... آخه میدونید؛ هر موقع در مورد ازدواج باش صحبت می کردیم، اخم و تخم می کرد. ولی الان... موضوع فرق کرده...
شهاب، با خجالت سرش را پایین انداخت.
ـــ الان هم اگه اجازه بدید، برند حرف های خودشون رو بزنند.
احمد آقا لبخندی زد.
ـــ اختیار دارید. مهیا جان بابا، آقا شهاب رو راهنمایی کن.
مهیا، چشمی زیر لب گفت و از جایش بلند شد. شهاب، با اجازه ای گفت و به طرف مهیا رفت. مهیا دراتاقش را باز کرد.
ـــ بفرمایید...
شهاب، وارد اتاق شد. مهیا بعد از او وارد شد
مهیا، روی تخت نشست. شهاب صندلی میز تحریر مهیا را برداشت و روبه روی تخت گذاشت و روی آن نشست. به اتاق مهیا نگاه می کرد، که نگاهش روی قسمتی از دیوار ثابت ماند.
مهیا که سکوت شهاب را دید سرش را بالا آورد که با دیدن نگاه خیره شهاب رد نگاهش را گرفت.
لبخندی به عکس شهید همت زد.
ــــ این چفیه ایه که من بهتون دادم؟!
ـــ بله...
دوباره سکوت بین آن ها حکم فرما شد.
شهاب سرفه ای کرد.
ــــ من اول شروع کنم یا شما؟!
مهیا آرام گفت:
ـــ شما بفرمایید.
ـــ خب! من شهاب مهدوی، 29سالمه، پاسدارم!
این چیزایی که لازم بود در موردم بدونید. بقیه چیزایی که به خانوادم مربوط میشه رو، خودتون بهتر می دونید. دیگه لازم به توضیح نیست.
نفس عمیقی کشید.
ـــ واقعیتش، من به ازدواج فکر نمی کردم اما...
سرش را با خجالت پایین انداخت.
ــــ مثل اینکه خدا خواست که ما هم ازدواج کنیم. واقعیتش من انتظار زیادی ندارم، فقط می خوام همسرم همیشه در همه حال، کنارم باشه؛ تکیه گاهم باشه؛ چیزی از من پنهون نکنه؛ منو محرم اسرارش بدونه...
و موضوع بعدی و مهم تر اینه که من به کارم، خیلی علاقه دارم و برام خیلی مهمه و امیدوارم، همسرم، همیشه در مورد این موضوع، من رو درک کنند.
ــــ شما صحبتی ندارید؟!
مهیا سرش را پایین انداخت.
ـــ من فقط می خواستم یه سوال بپرسم...
ـــ بفرمایید؟!
ـــ شما می خواید برید سوریه؟!
شهاب سرش را بالا آورد.
ــــ نخیر نمیرم، سعادت نداریم.
احساس آرامشی به مهیا دست داد. سرش را پایین انداخت.
ــــ مهیا خانم جوابتون...
مهیا استرس گرفت. احساس سرما می کرد. دستانش می لرزید.
ــــ سکوتتون علامت رضایته؟!
مهیا سرش را پایین انداخت و بله ای گفت.
شهاب خنده ای کرد و خداروشکری گفت.
**
آیا وکیلم:
ــــ با اجازه بزرگترها، بله!
نفس آسوده ای کشید.
صدای صلوات در محضر پیچید.
احساس می کرد، یک بار سنگینی از روی دوشش بلند شد.
اینبار نوبت شهاب بود.
شهاب همان بار اول، بله را گفت. دوباره صدای صلوات در محضر پیچید.
دفتر بزرگی مقابلشان قرار گرفت.
مهیا شروع کرد به امضا کردن... گرچه امضا ها زیادن بودند ولی تک تک آن ها با او ثابت می کردند،
که شهاب الان مرد زندگیش است.
بعد از امضا های شهاب، همه برای تبریک جلو آمدند و کادو های خودشان را دادند. در جمع همه خوشحال بودند؛ شهین خانم لحظه ای از مهیا غافل نمی شد و عروسم عروسم از زبانش نمی افتاد. در آن جمع فقط نگاهای نرجس و خانواده اش دوستانه نبود...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
🍃خواب بینالطلوعین را ترک کن...
یکی از آقایان خواب دیده بود که برآورده_شدن_حاجت تو به دست فلانی است. به نزد او میرود و میگوید: ابتلا به همّ و غم داشتیم، ما را نزد شما فرستادند و او با خونسردی جواب میدهد: به ما هم گفتند، اگر حاجتت را به ما عرضه داشتی بگوییم که آن خواب_بینالطلوعین_را_ترک_کن، گرفتاری دنیایی تو رفع میشود.
📚در محضر بهجت، ج۲، ص۳۴۵
💖عاقد: خدا
🌟شاهد: رسول خدا (ص)
💐دفتر: لوح محفوظ
🔆مکان: عرش
💞عروس: کوثر
💚داماد: حیدر
🌹🌸سالروز #ازدواج_حضرت_علی_حضرت_فاطمه مبارکباد🌸🌹
🌸🍃
2.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸در این شب زیبای بهاری
✨دعا میکنم
🌸کلبه دلاتون همیشه آرام باشه
✨و شادی و برکت
🌸مثل باران رحمت
✨از آسمان براتون بباره
🌸شبتون گرم از نگاه خدا
✨و سرشار از آرامش
🌸🍃
#بهترین_سرآغاز
#موضوع ؛ از نشانه های نبوّت و معجزات حضرت عیسی(علیهالسلام):
🔹اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
✨﷽✨
(آیه) وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ(۴۸)
وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ۖ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ(۴۹)
#ترجمه؛
🔹از نشانههای نبوّت و معجزات حضرت عیسی(علیهالسلام) :
🔘(از نشانه های پیامبری حضرت عیسی(علیهالسلام) این است که خداوند) به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل میآموزد.
🔘(خداوند،حضرت عیسی(علیهالسلام) را بعنوان)پیامبری، بسوی بنی اسرائیل(فرستاد تا بگوید که)من نشانه و معجزه ای از جانب پروردگارتان برای شما آورده ام( تا پیامبری و نبوت مرا تصدیق کنید و از جمله معجزاتم اینست که)من از گِل چیزی شبیه پرنده میسازم، سپس در آن میدمم پس به اراده و خواست خدا، پرنده میگردد و(از دیگر معجزاتم این است که)کورِ مادرزاد و بیماری پیسی را بهبود میبخشم و شما را از آنچه میخورید و از آنچه در خانه هایتان ذخیره می کنید، می توانم خبر بدهم .اگر ایمان(به خدا)دارید(و بدنبال لجاجت نباشید)مسلماً این(معجزات به عنوان) نشانه(نبوت من)برای شما کافی است.
#جزء3
#سوره_آلعمران /آیه ۴۸،۴۹/صفحه ۵۶
#نزول؛مدینه
🔹طرح#آیه_به_آیه قرآن کریم(موضوع و مفاهیم)
▪️(ثواب آیه به آیه قرآن کریم، هدیه به روح ملکوتی و آسمانی عزیز سفر کرده #خانم_شکرانی)
⏰یک دقیقه با نهج البلاغه
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹حکمت ۲۴۲🔹
حضرت علی علیه السلام در مورد ارزش ترس از خداوند فرمودند:
از خدا بترس هر چند ترسى اندك باشد و ميان خود و خدا پرده اى بیاویز هر چند نازک باشد.
🌺صلوات🌺
#روایت_محله
#مراسم_ختم_قرآن
هم اکنون در جمع خواهران قرآنی مسجد امام حسن علیه السلام 🌷
صبرا قشم
@sabraqeshm
659_42848860585049.m4a
زمان:
حجم:
3.65M
حجتالاسلامسعیدی🌱
اگه واقعن امام زمانتون رو دوست دارید و منتظر ظهورش هستید پس عملی ثابت کنید.
دروغنگید !
غیبت نکنید !
به نامحرم نگا نکنید !
به پدر و مادرتون احترام بزارید !
کمتر گناه کنید !!!
سعی کنید لذت گناه و ترجیح ندید به ناراحتی امام زمان🙂🌱.
همیشه میگفت: " این انقلاب متعلق به امام زمان (عج) و متعلق به خون خیلی از شهداست که تکه تکه شدند، پای این انقلاب و این روضهها اونها این جوری جواب رهبرشون رو لبیک گفتند و حالا نوبت ماست که جواب حضرت آیتالله خامنهای را لبیک بگیم."
#شهید_حجتالله_رحیمی
#سلام_صبحتون_شهدایی🕊🌷