2.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪐خدا با بعضی از ماها، روز قیامت حرف نمیزنه!
#استادشجاعی
#اللَّهُمَّاغْسِلْنِيمِنَالذُّنُوبِ
_________________________________
اگه کسی بعد وضو گرفتن . .
آیت الکرسی رو بخونه .
خدا ثواب ۴۰ سال عبادت رو مینویسه .
و مقامش رو ۴۰ درجه بالاتر میبره .
حالا اگه کسی موقع وضو گرفتن
سوره قدر رو قرائت کنه . .
از گناهانش خارج میشه .
جوری که انگار تازه متولد شده
#لَـیِّنقَـلبیلِوَلِیِّاَمرِک
___________________________________
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅اگر دلت گرفت این کارها رو انجام بده...!
🔰#استاد_کاشانی
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#داستانکاپشن
✍ یکی از قهرمانان ملی ما، شهید مصطفی چمران است.
در یک شب تاریک مصطفی کوچولو،
داشت به خانه شان بر می گشت ،
هوا خیلی سرد بود و برف شدیدی می بارید .
🔺در بین راه ، یک دفعه چمشش ،
به یک فقیری افتاد . او در یک گوشه خیابان نشسته، و داشت از سرما می لرزید .
و هیچ خانه یا اتاق گرمی، برای خوابیدن نداشت.مصطفی خیلی ناراحت شد ،
دلش برای آن مرد فقیر سوخت.
دلش می خواست برای او، یک کاری بکند.
🔺ولی نه پولی داشت که به او بدهد ،
نه جایی می شناخت که آن را ببرد. خیلی فکر کرد…
ولی کاری که از خودش بر بیاید و بتواند انجام دهد به ذهنش نرسید.
خیلی غصه دار شد، با ناراحتی ، به سمت خانه راه افتاد، به خانه رسید.
🔺و آرام در رختخوابش خوابید، اما هر کاری کرد، خوابش نبرد .
نتوانست از فکر فقیر بیرون بیاید.
فردا ، صبح اول وقت، به مسجد محله رفت و دوستانش را جمع کرد.
و چیزی که دیروز دیده بود را ، برایشان تعریف کرد .
🔺مصطفی گفت :
ما پولمان نمی رسد که خودمان تنهایی برای آن نیازمند، لباس تهیه کنیم ،
بیاین هر کی هر چه قدر میتونه پول بذاره. پولامونو جمع کنیم و با هم دیگه براش لباس تهیه کنیم.
بچه ها ، قلک هایشان را شکاندند و پول هایشان را روی هم گذاشتند.
🔺به بازار رفتند. و یک کاپشن گرم خریدند .
آن را کادو کردند و همه با هم به آن نیازمند دادند .
#داستانهای-اموزنده
🔸داستان گردنبند حضرت زهرا سلام الله علیها
🌱روزی پیامبر در مسجد نشسته بودند. عرب بادیه نشینی وارد شد و گفت: ای رسول خدا! من گرسنه ام، لباس مناسبی ندارم، پولی هم ندارم و مقروض هستم. کمکم کنید.
🌱پیامبر به بلال فرمودند: که این مرد را به خانه فاطمه ببر و به دخترم بگو که پدرت او را فرستاده است. بلال آمد و داستان را برای حضرت زهرا تعریف کرد. حضرت گردنبند خود را که هدیه بود باز کردند و به بلال دادند و فرمودند: که این گردنبند را به پدرم بده تا مشکل را حل کنند. بلال بازگشت و امانتی را تحویل پیامبر داد. رسول خدا فرمودند: هر کس این گردنبند را بخرد، بهشت را برای او تضمین می کنم.
🌱عمار یاسر آن را خرید و مرد فقیر را به خانه خود برد. به او لباس و غذا داد و دو برابر میزان قرض به او پول داد. سپس عمار غلام خود را صدا زد و گفت: این گردنبند را به خانه فاطمه زهرا می بری و می گویی که هدیه است تو را نیز به فاطمه بخشیدم. غلام گردنبند را به حضرت داد و گفت: عمار مرا نیز به شما بخشیده است. حضرت نیز غلام را در راه رضای خدا آزاد کردند.
🌱غلام گفت: چه گردنبند با برکتی! گرسنه ای را سیر کرد، بی لباسی را پوشاند و غلامی را آزاد کرد.
منبع: کتاب قصّه مدینه نوشته حجت الاسلام علی نظری منفرد
#قصه #داستان #ایام_فاطمیه
#فاطمیه #شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#ویژه_مربیان_مبلغان_معلمین 👇
🔆 به کانال مهارتهای یک مربی بپیوندید🔆
╭━═━⊰🔅⭐️🔅⊱━═━╮
@maharthayemorabi
╰━═━⊰🔅⭐️🔅⊱━═━╯