3.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ویژگیهای محقـــقشــــــده و محققنــــــشده یاران #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه)...
#استاد_پناهیان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
پویش پرچم افتخار
#پرچم _ افتخار
#راهپیمایی_۲۲بهمن
#پویش
شما هم میتونید عکس های خودتون رو جهت انتشار در کانال برای ما بفرستید 🌸
آیدی دریافت عکس👇👇
@montazerolQaem313
#صبرا_قشم
https://eitaa.com/sabraqeshm
گروه سرود نجم الثاقب1_9463190141.mp3
زمان:
حجم:
10.15M
🎙قله نزدیکه ✌️🇮🇷
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
✌️ پای کار انقلابیم ✌️
https://eitaa.com/sabraqeshm
دور کردن فقر
🌺✨ امام صادق علیه السلام فرمود :
🌺✨هر کس در هر روز سی (30) مرتبه بگوید :
⚜ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّلهُ الْمَلِكُ الْحَقُ الْمُبِينُ ⚜
🌺✨ رو به غنا و ثروت خواهد آورد و فقر و فاقه را پشت سر خواهد گذاشت و درب بهشت را می کوبد.
📚 وسائل الشیعه ج ۷ ص ۲۲۲
در این #ماه_رجب نمازشب را به نیت ظهور آقا #امام_زمان (عج) بخوانیم
خواهرم #حجاب باعث خوشنودی قلب امام زمان (عج) می شود...
•┈┈••••✾•✨🌕✨•✾•••┈┈•
🔴 سؤال: کسی که خیلی مشکلات زندگی به او فشار آورده چهکار کند؟
✍ حضرت آیتالله بهجت (ره) قدسسره: تا میتواند «أستغفرالله» بگوید، «أتوب إلى الله» بگوید، «صلوات» بفرستد، سلاحی که بهدست ما داده شده همینهاست.
📚بیانات در درس خارج فقه، کتاب حج
در این #ماه_رجب نمازشب را به نیت ظهور آقا #امام_زمان (عج) بخوانیم
خواهرم #حجاب باعث خوشنودی قلب امام زمان (عج) می شود...
•┈┈••••✾•✨🌕✨•✾•••┈┈•
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 فیلم کمتر دیده شده از تکبیر گفتن حاج قاسم سلیمانی در شب ۲۲ بهمن ماه، الله اکبر
🔸سبحان در ایتا، تلگرام و سروش:
🆔 @sobhan_news
پویش پرچم افتخار
بچه های انقلابی محله چاهتنگو ✌️
https://eitaa.com/sabraqeshm
پویش پرچم افتخار
ممنون از دوستی که این عکس را ارسال کردند 🌷
https://eitaa.com/sabraqeshm
#قــسمــتــــ_پنجـــاه وهــــشـــتـــمـ
♥️عــــشـــق پــــــایـــــدار♥️
با لحنی حاکی از گلایه گفتم:اره خاله خانم ازدواج...باید به عرضتون برسانم که پسر اقا جلال ادرس محل زندگی شما را به ما داد...
خاله صغری در حالیکه با آخ وتیف به سمت اشپزخانه میرفت گفت:آهان از سوپر سر محله...اقا غلامرضا ،ادرس گرفتید ودرحالیکه به سمت مادرم لبخندی میزد گفت:مریم جان دخترت درسته شکل ظاهریش مثل خودته اما مثل شما صبور نیست وحرفش,را زود میزنه,انگار به باباش رفته...
جلال که ازدواج نکرد.
بعداز رفتن تو انگار این زندگی هم باید میپاشید اول غلامحسین وبعدش احمد اقا وبه فاصله ی دوسال بعدش هم کبری له رحمت خدا رفتند.
غلامرضا پسرخوانده ,جلال هست یعنی توکه رفتی,گم وگور شدی,جلال به خیال اینکه شاید ردی ازت بگیره رفت ابادی خودمون ,اونجا غلامرضا را که بچه ای تک وتنها بوده وخانواده اش همه درسیل از دست رفته بودند واز عموزاده های جلال هم هست,باخودش میاره,الانم به اسم خودش براش شناسنامه گرفته,این را گفتم که بدونی جلال ازدواج نکرده,حالا توبگو این مرد خوشبخت کی هست که باهاش ازدواج کردی؟همین یه بچه را داری؟
و...
مادرم پشت سر خاله صغری رفت اشپزخونه ودیگه صداشون برام مفهوم نبود,اما ذهنم درگیر درگیر بود ,یعنی بابا جلال واقعا عاشق مادرم بوده,اینهمه مدت یه مرد تنها,فقط بایه دفتر خاطرات واتفاقات گذشته روزش را شب کنه...این هیچ معنی نداره جز عشق وبرای مادرم هم همینطور,با کلی خواستگار کوتاه وبلند,بازم هیچ کس را لایق همسری خودش ندونست,حتی به خواستگاری دوباره ی میرزا محمود ,خواستگار ایام جوانیش هم پشت پا زد....
دلم یه جوری بود....فکر میکردم اتفاقاتی در راهه....وشاید این اتفاقات میمون ومبارک باشه....
یه لحظه چهره ی بهروز اومد مد نظرم....میدانستم اگر شماره ای,از من داشت الان گوشی تلفن را سوخته بود,از این فکر لبخندی روی لبم اومد که ناگاه با صدای چرخیدن کلید ,من متوجه در ورودی اپارتمان شدم...
یعنی کی میتونه باشه؟تا جایی که میدونم فی الحال خاله صغری تنهاست که....
ادامه دارد....
#براساس واقعیت
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
#قــسمــتــــ_پنجـــاه_نهم
♥️عـــشــــق پـــایـــــدار♥️
در با صدای تیزی باز شد مردی که چهره اش برایم غریبه بود اما نگاهش گرمی خاصی داشت وارد شد....
انگار که خانه خودش بود نه یاالله ای گفت ونه حرفی اما همینکه در را بست و سرش را بالا گرفت نگاهش به من افتاد سریع سرش را پایین انداخت انگار که خجالت کشید ،منم که هول شده بودم از جا بلند شدم وبا لکنت گفتم:س سلام ....
سرش پایین بود خیلی آرام جواب سلامم را داد و بلندتر گفت:یا الله...صاحبخونه...مهمون دارین؟
خاله وما در بااین صدا متوجه هال شدند مامانم درحالیکه سینی چای دستش بود زودتر آمد بیرون تا چشمش به تازه وارد افتاد انگار بهتش زد زیر لب زمزمه کرد جلال!!و سریع سرش را پایین انداخت و لرزش دست اش کاملا مشهود بود حالا میفهمیدم این مرد روبروم پدرم جلال هست ،حال خودم دگرگون بود اما حال مادرم از من بدتر بود ،به طرفش رفتم سینی چای را از دستش گرفتم وگفتم:بشین مامان راحت تری...
مامان همانطور که سرش را تکان میداد بی اراده همونجا که ایستاده بود روی پتوی کناره ای بغل دیوار نشست.
تازه متوجه حال غریب بابا شدم،بابام انگار خیلی دلش نازک بود بیشتر از ما محو مادر مبهوت میهمانان نورسیده شده بود ،اون هم آرام آرام روبروی مادرم روی زمین نشست وگفت:مریم......تو.....کجا بودی؟دنیا را دنبالت زیرورو کردم وناگاه انگار تازه متوجه من وشباهتم به مادر شده بود گفت:این...این دختر خانم،دخترته؟وخودش را جم کرد وادامه داد:یعنی شما ازدواج کردین؟...
محو حرکاتشان بودم و منتظر جواب مادرم که خاله صغری گفت....
ادامه دارد...
#براساس واقعیت
▪کُپی برداری بدون ذکر نام نویسنده حَرام اَست▪
💦⛈💦⛈💦⛈
نویسنده #طاهره_سادات_حسینی
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلول ماه شعبان 🌙
💫ماه میلاد سیدالشهداء
🌸حضرت حسین بن علی( ع)
💫و حضرت علی بن الحسین
🌸 سیدالساجدین (ع)
💫و حضرت ابوالفضل العباس
🌸قمر بنی هاشم (ع)
💫و ماه میلاد آقا و سرور شیعیان
🌸حضرت ولی عصر
💫عجل الله تعالی فرجه الشریف
🌸بر تمامی عاشقان و ارادتمندان
اهل بیت علیهم السلام مبارک باد💐