✍امام صادق (علیه السلام) :
مال و ثروت از آن خداست، که نزد انسان به امانت میگذارد، و به انسانها اجازه میدهد که با رعایت میانه روی بخورند و بپوشند و ازدواج کنند و سوار شوند و اضافه آنرا به مومنان نیازمند بدهند.
📚 بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۳۰۴
در این #ماه_شعبان نمازشب را به نیت ظهور آقا #امام_زمان (عج) بخوانیم
خواهرم #حجاب باعث خوشنودی قلب امام زمان (عج) می شود...
•┈┈••••✾•✨🌕✨•✾•••┈┈•
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرآن میگه هر کار دسته جمعی که کفار را عصبانی کند عمل صالح است
💭#استادقرآئتی
⋆C᭄زندگے بــا خدا زیــباستC᭄⋆
☜ تَࢪڪِگُناہ
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یه_کنج_از_حرم💔🥺
#شب_زیارتی_ارباب💔
#السلام_علیک_یااباعبدالله_الحسین(ع) 🥀💔
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_بیست_پنجم
محمد آقا پدر مریم به سمت دخترش آمد
شهین خانم با دیدن همسرش آن را مخاطب قرار داد
ــــ محمد آقا بیا یه چیزی بگو می خوان این دخترو ببرن با خودشون یه کاری بکن
محمد آقا نزدیک شد
ـــ سلام خسته نباشید من پدر شهاب هستم
ما از این خانم شکایتی نداریم
ـــ ولی ..
مریم کنار مهیا ایستاد
ـــ هر چی ما راضی نیستیم
ــــ هر جور راحتید ما فردا هم مزاحم میشیم ان شاء الله که بهتر بشن
ـــ خیلی ممنون
مهیا خجالت زده سرش را پایین انداخت انتظار برخورد دیگه ای از این خانواده داشت ولی الان تمام. معادلاتش بهم خورده بود
ـــ مهیا مادر
مهیا با شنیدن اسمش سرش را بلند کرد مادرش همراه پدرش به سمتش می آمدن پدرش روی ویلچر نشسته بود دلش گرفت بازم باعث خرابی حال پدرش شده بود چون هر وقت پدرش ناراحت یا استرس به او وارد می شد دیگر توانایی ایستادن روی پاهایش را نداشت و باید از ویلچر استفاده می کرد
مهیا با فرود آمدن در آغوش آشنایی که خیلی وقت است احساسش نکرده بود به خودش آمد
آرامشی که در آغوش مادرش احساس کرد آن را ترقیب کرد که خودش ر ا بیشتر در آغوش مادرش غرق کند
ـــ آقای رضایی شما اینجا چیکار می کنید
همه با شنیدن صدای محمد آقا سرهایشان به طرف احمد آقا چرخید
ــــ سالم آقای مهدوی خوب هستید من پدر مهیام .نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم دخترتون تماس گرفت...
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد.... *
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_بیست_ششم
گرفت و مقداری از قضیه رو تعریف کرد من مدیون شما و پسرتون هستم
ـــ نه بابا این چه حرفیه شهاب وظیفه ی خودشو انجام داد ماشاء الله مهیا خانم چقدر بزرگ شدن
مهیا با تعجب این صحنه را تماشا می کرد
شهین خانم روبه دخترش گفت
ـــ مریم میدونستی مهیا دختر آقای رضاییه ??
ـــ منم نمی دونستم ولی اون روز که حال آقای رضایی بد شده بود منو شهاب رسوندیمش بیمارستان
اونجا دونستم
مهلا خانم با تعجب پرسید
ــــ شما رسوندینش
ـــ بله مهیا پیش ما تو هیئت بود اونجا خیلی گریه کرد و نگران حال آقای رضایی بودن حتی از هوش
رفت بعد اینکه حالش بهتر شد منو شهاب اوردیمش مهیا زیر لب غرید
ـــ گندت بزنن باید همه چیو تعریف می کردی
اما مهلا خانم و احمد آقا با ذوقی که سعی در پنهان کردنش داشتن به مهیا نگاه می کردند
مهیا روی تختش دراز کشیده بود یک ساعتی بود که به خانه برگشته بودند در طول راه هیچ حرفی
میان خودش و مادر پدرش زده نشد
با صدای در به خودش آمد
ـــ بیا تو
احمد آقا در را آرام باز کرد و سرش را داخل اورد
ـــ بیدارت کردم بابا
مهیا لبخند زوری زد
ــ بیدار بودم
مهیا سر جایش نشست احمد آقا کنارش جا گرفت دستان دخترکش را میان دست های خود گرفت
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد... *
گل از گلم وا میشود در هر شب جمعه
غم از دلم پا میشود در هر شب جمعه
گلهای اشکم با سلام گریهداری باز
تقدیم آقا می،شود در هر شب جمعه
روی سیاه نوکر جوْنِ تو ای ارباب
با گریه زیبا میشود در هر شب جمعه
زخمی که از دوریِّ تو دیگر شده ناسور
کمکم مداوا میشود در هر شب جمعه
وقتی خدا از عرش میآید به دیدارت
صحن تو غوغا میشود در هر شب جمعه
با نالههای " یا بنیَّ " " یا بنیَّ " باز
خون بر دل ما میشود در هر شب جمعه
تا روضهخوان میگوید از شرحِ وداعِ تو
غم تا کمر تا میشود در هر شب جمعه
جمعه تو را کشتند پس " عَجّل فرج " گفتن
با گریه معنا میشود در هر شب جمعه
پیراهن خونین و صد چاکت که با مهدیست
تحویل زهرا میشود در هر شب جمعه
میراثی از چشم کبود حضرت یاس است
چشمی که دریا میشود در هر شب جمعه
محمد قاسمی
#بهترین_سرآغاز
#موضوع؛ اعتراض سران بنی اسرائیل به انتخاب طالوت _ اعتراض به پادشاهی طالوت:
🔹اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
✨﷽✨
(آیه) وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا ۚ قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ ۚ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ۖ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ [247]
2.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام آقا 💚
دوباره جمعه ☘
کبوترانه ❤️🕊
سر بر آستان انتظارت می ساییم
تا بیایی...🍃
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج ❤️🌺🍃
🌷🍃
888.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼اصلا به اینجای اسفند که می رسد،
باید بزنی سر شانه خودت،
که این همه فکر و خیال و
دوندگی را رها کن!
بیا برویم نفس بکشیم؛
بوی بهار می آید.
🌼هرچند که هیچ کس هم نمی داند
به این روزها که می رسیم،
چرا کارها بیشتر می شود
و استرس سرازیر.
ولی باید بزنی سر شانه خودت،
🌼که هرسال که حرص خوردی چه شد
و کجای دنیا را گرفتی.
بیا برویم کمی نفس بکشیم
🌼می دانی❗️
اصلا همه مزه بهار 🌸
به روزهای قبل از آمدنش است.
به بویش،
به آفتابش که هنوز رمق ندارد.
خودش لطفی دارد و انتظار آمدنش
لطفی دیگر.
آخ آخ که چقدر می شود از بهار نوشت..🌸
همه چیز را کنار بگذار؛
بیا برویم کمی نفس بکشیم؛
بوی بهار می آید! 🌸🍃
🌸🍃