eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
174 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
6.6هزار ویدیو
103 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
💠رمان 💠 قسمت چند روز از آن روز می گذشت... در این چند روز اتفاقات جدیدی برای مهیا افتاد اتفاقاتی که او احساس می کرد آرامش را به زندگیش باز گردانده اما روزی این چیز ها برایش کابوس بودند بعد آن روز مریم چند باری به خانه شان آمده بود و ساعاتی را کنار هم می گذراندن.... امروز کلاس داشت... نازی از شمال برگشته بود و قرار گذاشته بودند بعد کلاس همدیگر را در آلاچیق دانشگاه ببینند مهیا با دیدن دخترا برایشان دست تکان داد به سمتشان رفت لبخندی زد و با صدای بلندی سلام کرد _به به سلام دخیا اما با دیدن قیافه ی عصبی نازی صحبتی نکرد _چی شده به زهرا اشاره کرد _تو چرا قیافت این شکلیه _م... من... چیزیم نیست فقط.... نازی با عصبانیت ایستاد _نه زهرا تو چیزی نگو من بزار بگم مهیا خانم تو این چند روزو کجا بودی چیکار می کردی... اها حسنات جمع می کردی این به زهرا اشاره کرد و ادامه داد _این ساده ی نفهمو هم دنبال خودت ڪشوندی که چه... مهیا نگاهی به زهرا که از توهینی که نازی به او کرده بود ناراحت سرش را پایین انداخته بود انداخت _درست صحبت کن نازی _جمع کن برا من آدم شده "درست صحبت کن " مقنعه اش را با تمسخر جلو آورد _برا من مغنعه میاره جلو دستش را جلو اورد تا مقنعه مهیا را عقب بکشد که مهیا دستش را کنار زد _چیکار میکنی نازی تموم کن این مسخره بازیارو نازی خنده ی عصبی کرد ببین کی از مسخره بازی حرف میزنه دو روز میری خونه حاج مهدوی چیکار چیه هوا برت داشته برا پسره بگیرنت.... آخه بدبخت توی خرابو کی میاد بگیره با سیلی ڪه روی صورت نازی نشست نگذاشت ڪه صحبت هایش را ادامه بدهد... همه با تعجب به مهیا نگاه می کردند مهیا که از عصبانیت می لرزید انگشتش را به علامت تهدید جلوی صودت نازی تکان داد _یه بار دیگه دهنتو باز کردی این چرت و پرتارو گفتی به جای سیلی یه چیز بدتری میبینی فهمیدی کیفش را برداشت و به طرف خروجی رفت نازی دستی بر روی گونش کشید و فریاد زد _تاوان این ڪارتو میدی عوضی خیلی بدم میدی مهیا بدون اینکه جوابش را بدهد از دانشگاه خارج شد از عصبانیت دستانش می لرزید و نمی توانست ڪنترلشان ڪند احتیاج به آرامش داشت گوشیش را از کیفش دراورد و شماره مریم را گرفت _جانم مهیا _مریم کجایی ـــ خونه چیزی شده چرا صدات اینطوریه _دارم میام پیشت _باشه گوشیش را در کیفش انداخت با صدای بوق ماشینی سرش را برگرداند مهران صولتی بود _مهیا خانم مهیا خانم مهیا بی حوصله نگاهی به داخل ماشین انداخت _بله _بفرمایید برسونمتون _خیلی ممنون خودم میرم به مسیرش ادامه داد ولی مهران پروتر از اونی بود که فکرش را می کرد _مهیا خانم بفرمایید به عنوان یه همکلاسی می خوام برسونمتون بهم اعتماد کنید _بحث اعتماد نیست _پس چی؟ بفرمایید دیگه مهیا دیگه حوصله تعرف زیاد را نداشت هوا هم بارانی بود سوار ماشین شد _کجا می رید؟؟ _طالقانی برای چند دقیقه ماشین را سکوت فرا گرفت که مهران تحمل نکرد و سکوت را شکست _یعنی اینقدر بد افتادید که تا الان جاش مونده؟؟؟ مهیا گنگ نگاهش کرد که مهران به پیشانی اش اشاره کرد مهیا دستی به پیشانی اش کشید _آها.نه این واسه یه اتفاق دیگه است مهران سرش را تکان داد _ببخشید من یکم کنجکاو شدم میشه سوالمو بپرسید _اگه بتونم جواب میدم با ابرو به زخم مهیا اشاره کرد _برا کدوم اتفاق بود مهیا جوابش را نداد _جواب ندادید _گفتم اگه بتونم جواب میدم نگاهش به سمت بیرون معطوف کرد گوشیش زنگ خورد بعد گشتن تو کیفش پیدایش کرد _جانم مریم _کجایی _نزدیکم _باشه منتظرم ........ _آقای صولتی همینجا پیاده میشم _بزارید برسونمتون تا خونه _نه همین جا پیاده میشم موقع پیاده شدن مهران مهیا را صدا کرد _بله _منو صولتی صدا نکنید همون مهران بهتره مهیا در را بست و یکم به طرف ماشین خم شد _منم مهیا خانم صدا نکنید لبخندی روی لب های مهران نشست مهیا پوزخندی زد _خانم رضایی صدا کنید بهتره به طرف کوچه راه افتاد _پسره ی بی شعور جلوی در خانه ی مریم ایستاد اف اف را زد _بیا تو در با صدای تیکی باز شد در را باز کرد و وارد حیاط شد نگاهی به حیاط سرسبزو با صفای حاج آقا مهدوی انداخت عاشق اینجا بود....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سنگی که به راه اوست زر می‌گردد از نور زبرجدش قمر می‌گردد مسکین برود به خانه‌اش بی‌تردید از محضر او کریم بر می‌گردد به استقبال ولادت کریم اهل بیت علیهم‌السلام علیه‌السلام 🌸🍃
2.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💟 حالا هر قفلی که می‌خواهد بر درگاهِ خانه‌ات باشد. 💟 آسوده باش که عشقِ خدا پیچکی ست که دیوار نمی‌شناسد، این عشق از دیوارِ دلِ تو نیز بالا می‌رود 💟 آرامشِ من صدهزار مرتبه شکرت که هرجا خسته شدم خودت نورِ امید به قلبم بخشیدی و حالِ دلم و خوووب کردی، شکرت که دارمت 🌟شبتون بخیر و در پناه خدا🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
229.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃 ✨خدايا... 🌷به حرمت و برکت 🌸روزمیلادامام حسن مجتبی(ع) 🌷نيکوترين سرنوشتها 🌸حلالترين روزيهـا 🌷پربارترين زيارتها 🌸خالصترين نيتها 🌷صالحترين عملها 🌸مقبولترين عبادتها 🌷را براي دوستانم مقدربفرما آمیـن...🙏 🌸🍃
؛ نتیجه انفاقهای ریاکاران: 🔹اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم ✨﷽‌✨ ( آیه ) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ كَالَّذِي يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۖ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا ۖ لَا يَقْدِرُونَ عَلَىٰ شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا ۗ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ [264] ؛ 🔹نتیجه انفاقهای ریاکاران: ای مومنین، صدقه ها و انفاقهای خود را با منّت نهادن و رنجانیدن (حاجتمندان) باطل نکنید و همانند کسی نباشید که مال خود را برای خودنمایی به مردم ،انفاق می‌کند(در واقع چنین کسی) ایمان به خدا و روز قیامت ندارد (و هیچ نتیجه ای از انفاقهای خود بدست نخواهد آورد) بنابراین داستان چنین کسانی مانند سنگی سخت و صاف است که بر روی آن خاکی باشد( که بذری هم در آن خاک بوده باشد و) رگبار باران به آن سنگ ببارد (و همۀ خاکها و بذرها را بشوید و ببرد) و سنگ را همچنان صاف (و بدون خاک و بذر) باقی گذارد. (ریاکاران هر صدقه و انفاقی بدهند)، نمی‌توانند چیزی از (پاداش الهی) بدست آورند (زیرا خداوند اتفاقی را که از روی خودنمایی باشد، پاداش نمی‌دهد و چنین کسانی همانند کافران هستند) و خداوند کافران را (توفیق) هدایت نمی‌دهد. /صفحه ۴۴ /آیه ۲۶۴ ؛ مدینه 🔹طرح قرآن کریم(موضوع و مفاهیم)
🇮🇷بسم الله الرحمن الرحیم علیهم السلام علیهما السلام ❤️ یا بقیة الله اسعد الله أیامکم ❤️ 💝 جهت عرض تبریک و هدیه به: 🌹 رسول خدا 🌺 جان رسول خدا 🌸 دختر رسول خدا 🌼 سبط اکبر رسول خدا 🌷 آخرین جانشین رسول خدا 💐 صلوات💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا