eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
174 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
6.6هزار ویدیو
103 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
#رمان.جانَم.میرَوَد #قسمت.پنجاه.وهشتم مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت... نگاهی
.جانَم.میرَوَد .پنجاه.ونهم مهیا با دیدن زهرا برایش دست تکان داد و به سمتش رفت _سلام زهرا یه خبر دسته اول دارم برات زهرا با ذوق دستانش را به هم کوبید ــ واقعا چی؟؟ _فردا میریم راهیان نور با مریم... گفت تو هم میتونی بیای _زهرا با تو جایی نمیره هردو به طرف صدا برگشتن نازی با قیافه ای عصبانی نگاهشان می کرد دست زهرا را گرفت _هر جا دوس داری برو ولی لازم نیست زهرارو با خودت ببری تا یه املی مثل خودت بارش بیاری و بعد به مقنعه مهیا اشاره کرد اجازه نداد که مهیا جوابش را بدهد دست زهرا را کشید... و به طرف کافی شاپ رفت مهیا سری به علامت تاسف تکان داد با صدای موبایلش به خودش آمد _جانم مری _کوفت اسممو درست بگو _باشه بابا _عصر بیکاری با هم بریم خرید ــ باشه عصر میبینمت _باشه گلم خداحافظ _بابای عجقم ....... _ببخشید خانم رضایی مهیا به طرف صدا برگشت با دیدن مهران ای بابایی گفت _بله بفرمایید _میخواستم بدونم میتونم جزوه هاتونو بگیرم _چرا خودتون ننوشتید _سرم درد می کرد تمرکز نداشتم مهیا سری تکان داد و جزوه را به سمتش گرفت _خب چطور به دستتون برسونم _هفته دیگه کلاس داریم اونجا ازتون میگیرم من برم دیگه _بسلامت خانم رضایی رضایی را برای تمسخر خیلی غلیظ تلفظ گفت مهیا پوزخندی زد و زیر لب "عقده ای " گفت مهیا تاکسی گرفت و محض رسیدن به خانه به اتاقش رفت و مشغول آماده کردن کوله اش شد _مهیا مادر بیا این آجیله بزار تو ڪیفت مهیا آجیلا را ازدست مادرش گرفت و تشکری کرد مهلا خانم روی تخت نشست و به دخترش نگاه می کرد مهیا مهیای قبلی نبود... احساس می کرد دخترش آرام تر شده و به او و احمد آقا بیشتر نزدیڪ شده سرش را بالا گرفت و خداروشڪری گفت _مامان مامان مهلا خانم به خودش آمد _جانم _عصری با مریم میریم بازار خرید کنیم برا فردا _خب _گفتم که بدونید _باشه عزیزم من برم نهارو آماده کنم قبل از بیرون رفتن از اتاق نگاهی به دخترکش انداخت از کی مهیا برای بیرون رفتن خبر می داد لبخندی زد و در را بست... .دارد...
.جانَم.میرَوَد .شصت _یعنی نمیاد؟؟ مهیا کیفش را روی دوشش جابه جا کرد _نه زهرا اینهو برده است برا نازی.. هرچی نازی میگه انجام میده هر کجا نازی میگه میره اصلا هم عکس العملی به توهینایی که بهش میشه نمیده این دختر خره خر... مریم به مغازه ی اشاره کرد _بیا بریم اینجا باید برای دخترا مدارس چفیه بخرم _برا همشون؟؟ خودت بلندشون کن من یکی اصلا نمیتونم _عقل کل مگه یکی دوتان صدتا چفیه هستن آماده شدن شهاب با حاج آقا مرادی میاد مهیا لبخند مرموزی زد _آها بله بعد سفارش ۱۰۰تا چفیه سفید مریم با شهاب تماس گرفت تا بیاید و سفارشات را تحویل بگیرد بعد چند دقیقه محسن و شهاب وارد مغازه شدند... سلامی کردن محسن سرش را پایین انداخت مریم سلام آرامی کرد و سرش را پایین انداخت مهیا سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد _سلام حاج آقا ،خوب هستید محسن سربه زیر جواب مهیا را داد شهاب و محسن کیسه هارا بلند کردن و به سمت ماشین بردند مهیا به مریم نزدیک شد _میگم مریم سرخ شدی چرا ؟؟ مریم هول کرد و دستی بر روی صورتش کشید _نه نه من سرخ نشدم _بله راست میگی من چشام یکم مشکل پیدا کردن شهاب برگشت و به سمت صاحب مغازه رفت و با او حساب کرد وبه سمت دخترا آمد _مریم اگه کاری ندارید بیاید برسونمتون مهیا دست مریم را کشید _نه سید ما کار داریم نگاهی به مریم انداخت و با ابرو یه اشاره داد _بریم دیگه مریم جان. ما دیگه رفتیم مریم دستش را کشید _وای آرومتر مهیا.. چرا دروغ گفتی ما که خریدامون تموم شده با شهاب میرفتیم دیگه _مری جان من هنوز خرید دارم میخوام چندتا روسری بگیرمو روی روسری مریم محکم زد _از اینا مریم اخمی به مهیا کرد _دیونه چرا میزنی خب مثل آدم بگو طلق روسری _همون وارد مغازه شدند به سلیقه مریم چند تا روسری و طلق و گیره روسری خرید _خب بریم دیگه _نه عزیزم الان دیگه هوا تاریکه وقت چیه _خوابه باشه همینجا میخوابیم مهیا گونه ی مریم را کشید _نمک، بامزه،الان وقت شامه باید دعوتم کنی بهم شام بدی _کارد بخوره اون شکمت بریم .دارد...
485.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💟 اگر او را بلند بخوانی، صدایت را می شنود و اگر با او آهسته نجوا کنی راز و نیازت را می فهمد 💟 گلایه ها و شکوه هایت را نزد او ببر، برطرف شدن غم هایت را از او طلب کن، در کارهایت از او مدد بگیر، و هر چه می خواهی از خزائن رحمت او بخواه، چیزهایی که هیچکس جز او توان بخشیدنش را ندارد 💟 از افزایش طول عمر تا سلامتی وسعت و گشایش در روزی او کلیدهای گنجینه هایش را در دو دست تو نهاده وقتی که درخواست از خودش را به تو رخصت داده 💟 پس هرگاه اراده کردی درهای نعمتش را با دعا باز کن 🌟شبتون بخیر و در پناه خدا🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ آثار و نتیجه ریا در انفاق: 🔹اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم ✨﷽‌✨ ( آیه ) أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ ۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ [266] ؛ 🔹آثار و نتیجه ریا در انفاق: کدامیک از شما دوست دارد که باغی داشته باشد که هر نوع میوه از جمله خرما و انگور در آن باغ وجود داشته باشد و از زیر درختان آن رودها جاری شود و در حالی که به سن پیری هم رسیده باشد، فرزندانی خردسال و ضعیف هم داشته باشد و ناگهان در این حال گردبادی سوزان به آن باغ برسد و (همۀ درختان و میوه‌هایش را ) بسوزاند،( آری ریا، منّت و آزار ، باغ انفاق را اینچنین می‌سوزاند و هیچ نتیجه ای برای قیامت باقی نمی گذارد) خداوند( با این مثالها) اینگونه آیات (و احکامش) را توضیح می‌دهد تا اینکه فکر کنید (و بفهمید). /صفحه ۴۵ /آیه ۲۶۶ ؛ مدینه 🔹طرح قرآن کریم(موضوع و مفاهیم)
جزء 17.mp3
زمان: حجم: 3.8M
💠فایل صوتی: تند خوانی جزء هفدهم قرآن کریم 🔹 با صدای استاد معتز آقایی
مهربان باشیم 🌺 ♥️🍃 اینکه صبحت رو چطور و با چه دیدی شروعش کنی، خیلی مهمه خوب باش و امروزت رو به بهترین شکل بگذرون. ‌‌
19.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبحتون پر طراوت 🌸🍃 امروزتون مملو از شادی 🌸🍃
گزارش تصویری 📸 🔆طرح مسطورا ویژه نوجوانان 🔹️زندگی با آیه ها،تفسیر آیات قرآن کریم با محوریت کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن به همراه مسابقه، معما و بازی های قرآنی توسط مبلغ فعال حوا گهره قشمی در حال اجرا می باشد. مکان: پایگاه مقاومت زینبیه @sabraqeshm
1.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعـای روز هفدهم مـاه مبـارک رمضـان 🌺 🌸🍃
متنی زیبا خداوند ميفرمايد: ای فرزند آدم تو را در شکم مادرت قرار دادم و صورتت را پوشاندم تا از رحم متنفر نگردی! برایت متکا در سمت راست و چپ قرار دادم که در راست کبد و در سمت چپ طحال ميباشد تا بيارامی! بر تو در شکم مادر نشست و برخواست را آموزش دادم! بدان که کسی جز من توانای چنین کاری نبود... وقتی مدت حمل به پایان رسيد و مراحل آفرينشت تکمیل گرديد، بر فرشته مامور بر ارحام امر کردم که تو را از رحم خارج کند و با نرمش بالهایش، به دنيا وارد کند! دندانی که چیزی را ريز کند نداشتی!! دستی که بگيرد نداشتی!! قدم و گامی برای رفتن نداشتی!! از دو رگ نازک در سينه مادرت طعامی بصورت شيرخالص برایت فراهم کردم. که در زمستان گرم و در تابستان سرد باشد.... مهر و محبتت بر قلب پدر و مادرت قرار دادم تا تو را سير نميکردند، خود سير نميشدند و تا تو را نمی آسودند خود استراحت نمیکردند! اما وقتی پشتت قوت گرفت و بازوانت پرتوان شد،از من حيا ننمودی!!! اما باز هم اگر بخوانی مرا اجابتت میکنم و اگر از من بخواهی برآورده می کنم!!! و هر گاه به سويم بازآیی ميپذيرمت!!!..... شگفتا از تو ای فرزند آدم هنگام تولد، در گوشت اذان گفتند بدون نماز و هنگام مرگت نماز بر تو اقامه شد بدون اذان !!! شگفتا بر تو ای فرزند آدم هنگام تولد، ندانستی چه کسی تو را از شکم مادر خارج گردانيد و هنگام مرگ ندانستی چه کسی تو را بر قبر وارد نمود! شگفتا بر تو ای فرزند آدم هنگام تولد غسل و نظافت شدی و هنگام مرگ نيز غسلت دادند و نظافتت کردند! شگفتا از تو ای فرزند آدم هنگام تولد بر شادي و مسرت اطرافيانت آگاه نبودی و هنگام مرگ بر سوگ و شیون و گریه واندوهشان كاری كرده نميتوانی! عجبا از تو ای فرزند آدم در شکم مادر، در مکان تنگ و تاریک بودی و بعد از مرگ دوباره در مکان تنگ و تاریک قرار ميگيری ! عجبا ای فرزند آدم وقت تولد با پارچه پیچانده شدی تا به پوشانندت و وقت مرگ باز با پارچه می پيچانندت تا پوشانده شوی!!!! شگفتا بر تو ای فرزندآدم وقتی متولد ميگردی و بزرگ میشوی ازمدارکت و مهارتهايت مردم جویا ميشوند و وقتی بمیری ملائکه از کردار و اعمال صالحت خواهند پرسيد!!! پس برای آخرتت چه مهيا و آماده کرده ای ؟؟ ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─