2.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🎥 وداع جانسوز همسر شهید حازم اسماعیل هنیه: عید تو در بهشت است. ما به اذن خدا از صابران هستیم*
🌹اینجامعراجشهداست 👇
کانال معراج شهدا
🔴چرا بعضی از دعاها مستجاب نمیشود؟
✅ پاسخ : اگر به جای بنزین مخصوص، گازوئیل یا آب در باک هواپیما بریزیم، پرواز صورت نمیگیرد، دعای کسانی مستجاب میشود که در شکم آنان لقمهای حرام نباشد. در حدیث میخوانیم: من سره ان یستجاب دعائه فلیطیب کسبه ( بحار، ج 90، ص 373. ) هر کس دوست دارد دعایش مستجاب شود، درآمد و لقمه خود را حلال کند. بگذاریم که دعا به معنای طلب خیر است و بسیاری از خواستههای ما خیر نیست و ما خیال میکنیم خیر را طلب میکنیم.
✍حاج آقا قرائتی
*⃣ شیخ حسین انصاریان و دعاهای جالبش
🔹شبکه سه هر سال مراسم احیای شیخ حسین انصاریان را به شکل زنده پخش میکند. امسال نیز تهرانیها در خیابان و کوچههای منتهی به حسینیه همدانیها آمده بودند تا با واعظ شهرشان شب زندهداری کنند.
🔸یکی از نکات جالب توجه شیخ حسین در این شبها، دعاهای طولانی و البته فارسی وی می باشد که با سایر دعاهای مرسوم انتهای سایر منابر متفاوت است. وی در این دعاها برای لوکوموتیورانان و خلبانانی که خسته به منزل رسیده و الان خواب هستند دعا میکند؛ برای کارگران شهرداری و مردمی که تحت فشار گرانی همچنان بندگی میکنند دعا میکند و ...
🔹او در شب احیا باز هم دعای متفاوتی کرد: او از خدا خواست بعضی هم لباسیهایش را که عمدی یا سهوی با کارهایی که کردهاند یا حرف هایی که زدهاند باعث دوری مردم از طلاب و روحانیتی شدهاند که تقصیری نداشتهاند و الان همان آقایان در خواب هستند یا تلویزیون منزلشان خاموش است و صدای شیخ حسین را نمیشنوند در ثواب این احیاها شریک کند!
🔸فارغ از کم و کیف دعاهای شیخ حسین، استفاده حداکثری از دعا به عنوان رسانهای برای پیامرسانی و بالا بردن جایگاه دعا در اذهان مخاطبین قابل تقدیر است؛ او دانش آموخته صحیفه سجادیه است...
🔹نکته مهم دیگر منابر این واعظ شهیر و محبوب، همنوایی با وضعیت روزمره مخاطبانش می باشد؛ او در مواعظ خود در خلأ و بریده از متن زندگی مردم سخن نمیگوید و اینکه این مردم در عین فراگیری فساد در جهان امروز و نیز فشار معیشتی زندگی میکنند همیشه جزو پیش فرضهای وی هستند؛ مثلا او گفت این مردم که در چنین وضعیتی زندگی میکنند نباید به هیچ وجهی طرد شوند و الان فقط دوره جذب است و لاغیر!
🖊 حمید خیبری
💚دیگر دلتنگی هایمان مخصوص شبهای جمعه نیست.
❣روز به روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم.
آقاجان تنها امید ادامه زندگیمان تپشهای قلب شماست.❤️
گویی بی قراری دلهای ما از شوق دیدار شماست. آقا بگو که آمدنت نزدیک است!🌸
آقاجان دیگر از انتظار نگو از وصال بگو.😢
از پایان جمعههای بی تو بگو!
آقاجان بگو که به زودی هدهد صبا خبر از آمدنتان را نوید میدهد.
بگو که میآیی و مرهم دلهای شکسته و خستهی ما میشوی.
بگو که دیگر غریب نیستیم
شب جمعه مسجدجمکران🌹
www.ChadoreKhaki.com1616911913_T7nZ1.mp3
زمان:
حجم:
7.14M
العجل مسیح دنیا...
العجل دل مابیقرارتو..
37.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥ارژنگ امیر فضلی که مهاجرت کرده داره مخارج زندگی توی کانادا رو توضیح میده
🔴 درک ظهور و یار حضرت شدن
🔵 امام صادق علیه السلام فرمودند :
🟢 هر کس سوره اسراء را در هر شب جمعه بخواند نمی میرد تا آنکه زمان قائم آل محمد علیه السلام را درک کند و از یاران او بشود.
📚 ثواب الاعمال شیخ صدوق ص ۲۲۵
صبرا قشم ( نشر خوبیها)
#رمان.جانَم.میرَوَد #قسمت.پنجاه.وهشتم مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت... نگاهی
#رمان.جانَم.میرَوَد
#قسمت.پنجاه.ونهم
مهیا با دیدن زهرا برایش دست تکان داد و به سمتش رفت
_سلام زهرا یه خبر دسته اول دارم برات
زهرا با ذوق دستانش را به هم کوبید
ــ واقعا چی؟؟
_فردا میریم راهیان نور با مریم... گفت تو هم میتونی بیای
_زهرا با تو جایی نمیره
هردو به طرف صدا برگشتن
نازی با قیافه ای عصبانی نگاهشان می کرد دست زهرا را گرفت
_هر جا دوس داری برو ولی لازم نیست زهرارو با خودت ببری تا یه املی مثل خودت بارش بیاری
و بعد به مقنعه مهیا اشاره کرد
اجازه نداد که مهیا جوابش را بدهد دست زهرا را کشید... و به طرف کافی شاپ رفت
مهیا سری به علامت تاسف تکان داد
با صدای موبایلش به خودش آمد
_جانم مری
_کوفت اسممو درست بگو
_باشه بابا
_عصر بیکاری با هم بریم خرید
ــ باشه عصر میبینمت
_باشه گلم خداحافظ
_بابای عجقم
.......
_ببخشید خانم رضایی
مهیا به طرف صدا برگشت با دیدن
مهران ای بابایی گفت
_بله بفرمایید
_میخواستم بدونم میتونم جزوه هاتونو بگیرم
_چرا خودتون ننوشتید
_سرم درد می کرد تمرکز نداشتم
مهیا سری تکان داد و جزوه را به سمتش گرفت
_خب چطور به دستتون برسونم
_هفته دیگه کلاس داریم اونجا ازتون میگیرم من برم دیگه
_بسلامت خانم رضایی
رضایی را برای تمسخر خیلی غلیظ تلفظ گفت
مهیا پوزخندی زد و زیر لب "عقده ای " گفت
مهیا تاکسی گرفت و محض رسیدن به خانه به اتاقش رفت و مشغول آماده کردن کوله اش شد
_مهیا مادر بیا این آجیله بزار تو ڪیفت
مهیا آجیلا را ازدست مادرش گرفت و تشکری کرد
مهلا خانم روی تخت نشست
و به دخترش نگاه می کرد مهیا مهیای قبلی نبود...
احساس می کرد دخترش آرام تر شده و به او و احمد آقا بیشتر نزدیڪ شده سرش را بالا گرفت و خداروشڪری گفت
_مامان مامان
مهلا خانم به خودش آمد
_جانم
_عصری با مریم میریم بازار خرید کنیم برا فردا
_خب
_گفتم که بدونید
_باشه عزیزم من برم نهارو آماده کنم
قبل از بیرون رفتن از اتاق نگاهی به دخترکش انداخت
از کی مهیا برای بیرون رفتن خبر می داد لبخندی زد و در را بست...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
#ادامه.دارد...