💠رمان #جانَم_میرَوَد
💠 قسمت #هفتاد_وچهار
شهاب نگاه آخر را به بیرون انداخت پرده را کشید و روی تخت نشست...
سردردش امانش را بریده بود اتفاقات امروز اصلا باورش نمی شد...
از گم شدن مهیا
از کاری که نرجس کرد
از شکستن دست مهیا
تا سیلی خوردن مهیا
هیچکدام برایش قابل هضم نبود
با صدای در به خودش آمد
_بفرما
مریم وارد اتاق شد
صندلی را برداشت و روبه روی تخت گذاشت
_شهاب حالت خوبه
شهاب دستی به صورتش کشید
_نمیدونم مریم امروز خیلی اتفاقات بدی افتاد هضم کردنشون برام سخته.... مخصوصا کاری که نرجس انجام داد
مریم با ناراحتی سرش را پایین انداخت
_میدونم برات سخت بود امروز برای هممون اینطور بود... اما کاری که نرجس انجام داد... واقعیتش خودمم نمیدونم چی بگم باورم نمیشه نرجس همچین کاری کرده باشه
شهاب نیشخندی زد
_انتظار دیگه ای از تک فرزند «حاج حمید» نداشته باش
_شهاب چرا مهیا اینقدر زخمی بود من نتونستم ازش بپرسم
شهاب با یادآوری مهیا و حال نامساعدش چشمانش را محکم روی هم فشار داد
_مریم جان میشه فردا برات تعریف کنم الان خیلی خستم فردا هم باید برم سرکار
مریم از جایش بلند شد
_باشه شبت بخیر
مهیا با کمک مهلا خانم لباس راحتی تنش کرد
مهلا خانم پانسمان هایش را برایش عوض کرد بعد از خوردن سوپ مرغ روی تخت دراز کشید
_مهیا مادر من برم برات آب بیارم دارواتو بخوری
مهیا پتو را روی خودش کشید در باز شد
_مامان بی زحمت چراغو خاموش کن
با نشستن احمد آقا کنارش... سرش را با تعجب را بالا آورد
احمد آقا گونه اش را نوازش کرد
_اینو زدم که بدونی خیلی نگرانت بودیم دیگه کم کم داشتم از نگرانی سکته می می کردم
مهیا شرمنده سرش را پایین انداخت
_وقتی محمد آقا درو زد و مارو به خونش دعوت کرد دلم گواهی بد می داد ولی به خودم دلداری می دادم... چیزی نشده تو موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاقی نمی افته اما با دیدن دخترشون مریم که چشماش اشکی بود دیگه خودمو برای شنیدن یه اتفاق بد آماده کرده بودم... اون لحظه هم که بهت سیلی زدم نمیدونم چرا و چطور زدم... فقط می خواستم جوری تنبیه ات کرده باشم که دیگه این چیزو تکرار نکنی
مهیا پدرش را درآغوش گرفت
_شرمنده... من نمی خواستم اینجوری بشه
احمد آقا بوسه ای روی سرش کاشت
_دیگه زیاد خودتو لوس نکن من برم تو استراحت کن
_اصلا حاجی معلومه خیلی عذاب کشیدید بیاید یکی دیگه بزن تو صورتم
_بس کن دختر بخواب
احمد آقا چراغ را خاموش کرد
_هر جور راحتی حاجی دیگه از این فرصتا گیرت نمیاد
احمد آقا سرش را با خنده تکان داد و در را بست
مهیا با لبخند به در بسته خیره شد
حرف پدرش ذهنش را خیلی مشغول کرده بود
" موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاق نمی افته"
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
696K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸الـهـی دریـــای
✨زنـــدگـیتـون
🌸پــراز امواج زیبـای سـلامتی
✨آسمون دلتـون خالی از
🌸ابرای غـم و ناراحتی
✨و ساحل عمـرتون پراز
🌸ماسه های برکت باشـه
شــبتون بخیر 🌸
🌸🍃
#بهترین_سرآغاز
#موضوع؛ حروف مقطعه، مشخصات معبودواقعی:
🔹اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
✨﷽✨
(آیه)
الم [۱] اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ[۲]
#ترجمه:
🔹حروف مقطعه:
الم ( الف، لام، میم) از حروف مقطّعه قرآن کریم هستند( امام صادق (علیهالسلام) میفرماید: «الم» در اول سوره آل عمران به معنای «انــا
الله المجيد" است؛ الف یعنی انا ، لام یعنی الله، ميم يعنى مجيد).
🔹مشخصات معبود واقعی:
(معبود واقعی و شایسته پرستش همان) الله (است) که هیچ معبودی( شایسته پرستش) غیر از او نیست (و او) همیشه زنده است (و مانند سایر معبودهای غیر واقعی، مرگ ندارد) و همیشه پاینده و پایدار است (و هستی و پایداری سایر موجودات و مخلوقات زمینی و آسمانی به وجود او بستگی دارد و او به کسی یا چیزی وابسته نیست).
#جزء3
#سوره_آلعمران /آیه ۱،۲/صفحه ۵۰
#نزول؛مدینه
🔹طرح#آیه_به_آیه قرآن کریم(موضوع و مفاهیم)
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴#کلیپ_حجت_الاسلام_عالی
🔻تحلیل جالب: اگر گناه هم کردید از ما رو برنگردونید
#امید_به_خدا
.
🔷یاالله یا زهرا سلام الله علیها🔷👆
🔆بخـــــوان 🍀#فراز ۵۵ #جوشن_کبیر 🍀
به نیت رفع موانع ظهور مولا #امام_زمان
🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد رحیم پور ازغدی
اول میگن بی حجابی قانونی بشه
قدم بعد میگن مثل غرب اسم پدر رو از شناسنامه حذف کنن چون اونجا اغلب بچه ها پدرهاشون معلوم نیست کی هستن و پدرها مسئولیت نمیپذیرن!
قدم بعد.