eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
174 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
103 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️‌سرلشکر سلامی: رژیم صهیونیستی تاوان شهادت مستشار ایرانی را خواهد داد 🔹‌فرمانده کل سپاه در پیامی به مناسبت شهادت مستشار ایرانی در حلب: 🔹‌شهادت پرافتخار پاسدار رشید سپاه اسلام «سعید آبیار» که در حمله جنایتکاران رژیم صهیونیستی به حومه حلب به فیض شهادت نائل آمد را به خانواده معظم و همچنین مردم غیور تبریک و تسلیت عرض می نمایم. 🔹‌مجاهدت‌های صادقانه و شجاعانه آن پاسدار مومن و در عرصه های دفاع از انقلاب و نظام اسلامی و صیانت از امنیت و آرامش این سرزمین برای همیشه ماندگار و الهام بخش جوانان غیرتمند و انقلابی امروز و فردای میهن اسلامی خواهد بود. 🔹‌جنایتکاران کودک کش صهیونیست بدانند تاوان خون های پاک ریخته شده در این جنایت را خواهند پرداخت، در انتظار پاسخ باشند. 🔹‌از درگاه خداوند متعال، برای آن شهید عزیز علو درجات و همنشینی با شهدای کربلا و برای خانواده مکرم و همرزمان ارجمند وی سلامتی، صبر، شکیبایی را طلب می‌کنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 وضو با وجود مانع (لاکِ ناخن) ❇️ با ارسال مطالب به صورت استوری و ارسال پست در روبیکا یا اینستاگرام یا واتساپ؛ در نشر احکام شریک باشید. @ask_ahkam 🙏🙏شما هم ناشر احکام شرعی باشید 🌹 🔹 رسانه نشر احکام در شبکه های اجتماعی @ask_ahkamm
📚 حکم نماز و روزه در وطن اصلی با وجود زندگی در محل دیگر 💠 سؤال: زنی که به دلیل ازدواج و تبعیت از شوهر از وطن اصلی خود کوچ کرده و در شهر دیگری ساکن شده‌ است: ۱ـ زمانی که برای دیدار پدر و مادر به وطن اصلی می‌رود، نماز و روزه اش چه حکمی دارد؟ ۲ـ با توجه به این که بدون قصد اعراض از وطن خارج شده و چند سالی گذشته است؛ آیا حکمِ وطن، باقی است؟ ✅ جواب: به طور کلی زنی که به تبع شوهر در غیر وطن اصلی زندگی می‌کند و قصد اعراض از وطن نکرده است، چنانچه علم یا اطمینان ندارد که تا آخر عمر به وطن برنمی‌گردد بلکه احتمال می‌دهد هر چند پس از طلاق یا مرگ همسر که به آنجا برگردد، حکم وطن باقی بوده و نماز تمام است اما اگر تصمیم دارد یا می‌داند که در هر صورت به وطن برنمی‌گردد یا مدت زیادی (مثلا چهل، پنجاه سال) گذشته و در این مدت به ذهنش هم نیامده به آن جا برگردد، اعراض محقق شده و آنجا وطن او محسوب نمی‌شود و نماز شکسته است و روزه‌ صحیح نیست. ⭕️♻️⭕️♻️ ✳️ شناسه پایگاه تخصصی فقه و احکام در ایتا، روبیکا، تلگرام، اینستاگرام و... 🆔 @ask_ahkam
از‌شخصـے‌پرسیدنـد: تا‌بهـشت‌چقـدر‌راه‌هست⁉️ گفت‌:یڪ‌قـدم.. گفتند‌چطـور؟! گفـت‌:مثـل‌شهیـداݩ‌یڪ پایتـان‌را‌ڪہ‌روۍِ‌نفـس‌بگذاریـد.. پـاۍِ‌دیگرتـان‌در‌بهشـت‌است..! 🌸🌸🌸
به خدا ﮔﻔﺘﻢ خسته ام ﮔﻔﺖ ↯ "ﻻ ﺗﻨﻘﻄﻮا ﻣﻦ رﺣﻤﺖ ﷲ" از رﺣﻤﺖ ﻣﻦ ﻧﺎاﻣﻴﺪ ﻧﺸﻮﻳﺪ. ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﻴﭽﻜﺲ ﻧﻤﻴﺪوﻧﻪ ﺗﻮ دﻟﻢ ﭼﻲ ﻣﻴﮕﺬره. ﮔﻔﺖ↯ "ان ﷲ ﺑﻴﻦ اﻟﻤﺮء و ﻗﻠﺒﻪ" ﺧﺪا ﺣﺎﺋﻞ اﺳﺖ ﻣﻴﺎن اﻧﺴﺎن وﻗﻠﺒﺶ ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﻴﭽﻜﺲ وﻧﺪارم. ﮔﻔﺖ ↯ "ﻧﺤﻦ اﻗﺮب اﻟﻴﻪ ﻣﻦ ﺣﺒﻞ اﻟﻮرﻳﺪ" ﻣﺎ از رگ ﮔﺮدن ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺰدﻳﻜﺘﺮﻳﻢ ﮔﻔﺘﻢ:اﺻلا اﻧﮕﺎر ﻣﻦ و ﻓﺮاﻣﻮش ﻛﺮدی؟ ﮔﻔﺖ‌‌↯ "ﻓﺎذﻛﺮوﻧﻲ اذﻛﺮﻛﻢ‌‌" ﻣﻨﻮ ﻳﺎد ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ را ﻳﺎد ﻛﻨﻢ 🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
💠رمان #جانَم_می رَوَد 💠 قسمت #نود_وپنج _وای بابا! باورم نمیشه، یعنی میگید برم مشهد؟! _آره! مهیا نمی
ـــ لباس پوشیدی... جایی میری؟! ـــ آره مامان! با دخترها و آقا محسن میریم معراج شهدا... ـــ بسلامتی قبول باشه! دعامون کنید. ـــ محتاجیم به دعا! بابایی نیستش؟! ـــ نه! رفته مسجد. جلسه دارند. ـــ باشه... پس من رفتم دیر کردم نگران نشید چون ممکنه برا نماز هم اونجا بمونیم. ـــ باشه عزیزم؛ ولی زنگ زدم موبایلت رو جواب بده. ـــ چشم! از پله ها پایین آمد. در را باز کرد. دخترها دم در بودند. ـــ سلام! همه جواب سلامش را دادند. مهیا، به ماشین محسن اشاره ای کرد. ـــ بریم دیگه؟! مریم به او اخمی کرد. ــ انتظار ندارید که همتون رو همراه خودم و حاجیم ببرم... سارا، ایشی گفت! ـــ پس با کی میریم؟! انتظار داری پشت سرتون سینه خیز بیایم؟! مریم خندید. ـــ دیوونه تو و سارا و... چشمکی به او زد. ـــ نرجس جونت با شهاب میاید! این بار مهیا، برعکس بارهای قبلی با آمدن اسم شهاب، اخم هایش در هم جمع شد. شهاب و نرجس آمدند. نرجس با دیدن مهیا، حتی سلامی نکرد. مهیا آرام سلامی گفت؛ که شهاب با اخم جوابش را داد. مهیا اخم هایش را جمع کرد. و در دلش به خودش کلی بدو بیراه گفت؛ که چرا سلام کرد!! همه سوار شدند. مهیا که اصلا حواسش به بقیه نبود، سرجایش مانده بود. حتی وقتی سارا صدایش کرد؛ متوجه نشد. شهاب بلند تر صدایش کرد. مهیا به خودش آمد. ـــ خانم محترم بیاید دیگه! و با اخم سوار ماشین شد. مهیا، دوست داشت، بیخیال رفتن شود. اما مطمئن بود؛ شهاب این بار مسلماً کله اش را می کند. سوار ماشین شد. نرجس جلو نشست و سارا و مهیا پشت. مهیا با ناراحتی به شهاب و نرجس نگاهی انداخت. نمی دانست چرا تا الان فکر می کرد؛ شهاب، از نرجس دل خوشی ندارد. اما اشتباه فکر می کرد. یاد رفتارهای اخیر شهاب افتاد. دوست نداشت بیشتر از این به این چیز ها فڪر کند... چشمانش را محکم روی هم بست. ـــ حالت خوبه مهیا؟! مهیا به طرف سارا برگشت. لبخندی زد. ـــ خوبم! سرش را بلند کرد، با اخم شهاب در آینه مواجه شد. مجبور شد سرش را پایین بیندازد. موبایل مهیا زنگ خورد. مهیا بی حوصله موبایلش را درآورد. با دیدن اسم مهران، از عصبانیت دستانش مشت شد.رد تماس زد، اما مهران بیخیال نمی شد. ـــ مهیا خانم؛ نمی خواید به تلفنتون جواب بدید؛ خاموشش کنید. سرمون رفت. و آرام زیر لب شروع به غرغر کردن کرد. سارا و نرجس که خیلی از رفتار شهاب شوکه شده بودند؛ حرفی نزدند. سارا به مهیا که در خودش جمع شده بود، و چمشانش سرخ شده بودند نگاهی انداخت. مهیا، دلش از رفتار جدید شهاب، شکسته بود. باور نمی کر د، این مرد همان شهابی باشد، که روز هایی که ماموریت بود، شب و روز به خاطر نبودش گریه می کرد. به محض رسیدن مهیا پیدا شد. سارا قبل از پیاده شدن روبه شهاب گفت: ــــ آقا شهاب! رفتارتون اصلا درست نبود. نرجش حالت متعجب به خود گرفت: