💢 احکام | نیت نماز را اشتباهی به زبان آوردن
💠 سوال:
به زبان آوردن نیت اشتباه، نماز صحیح است؟
✍🏻 پاسخ:
◀️ هرگاه فردی به نماز ایستاده و نیت قلبی کرده اما در زبان و خیال خود غیر از نیت قلبی داشت، مثلاً هنگام ظهر قصد نماز ظهر را داشت، ولی اشتباها گفت؛ چهار رکعت نماز عشا می خوانم نمازش صحیح است.
🔷 برداشت غلط:
بسیاری بر این باورند که نیت باید به زبان آورده شود، در حالی که لازم نیست نیت را به زبان بیاورد، بلکه همین قدر که انگیزه انسان از این کار، نماز خواندن برای خدا باشد کافی است.
🔺 العروه الوثقی، فصل فی النیه، مسئله 17
📎 #احکام
📎 #احکام_نماز
📎 #نیت_نماز
💥 رسانه تخصصی فقه واحکام
🆔eitaa.com/ask_ahkam
🔴 مشارکت بالا در انتخابات پشتوانه قدرت گرفتن ایران
مشاور فرماندهی کل سپاه:
🔹قدرتهای جهانی نسبت به 11 سال پیش سیر نزولی داشته اند و ایران در منطقه و جهان سیر صعودی دارد و همه میگویند در چند سال آینده ایران در جهان نقش دارد.
🔹ما در حال قدرتگرفتن هستیم و این قدرتگرفتن احتیاج به یک پشتوانه گسترده مردم در حوزه سیاسی دارد، مردم همانطور که در وعده صادق و تشییع شهدا پشتیبانی خود را نشان دادند در حوزه سیاسی هم باید این پشتیبانی را نشان دهند.
🔹مشارکت سیاسی بالا در تولید قدرت درون و به دنبال آن قدرت بیرون نیاز دارد
🗳 #انتخابات
#امتداد_بدرقه_شهیدان
#حضور_حداکثری
#الگوی_خدمت
#سید_شهیدان_خدمت
🔻ما را به دیگران معرفی کنید.
#روشنا_هرمزگان
https://rubika.ir/roshabandar
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💥حمایت همجنس بازان از #پزشکیان🤦🏻♂
قدیری ابیانه در باره حمایت اصلاح طلبان از پزشکیان و همجنسگرایان
۳:۲۰ دقیقه حمایت میثاق نامه جبهه اصلاحات ایران در انتخابات ریاست جمهوری از همجنسگرایی:
در بخشی از این میثاقنامه آمده است:" با در نظر گرفتن بیانیه ۱۵ بندی آقای خاتمی یعنی تأمین حقوق کلیه شهروندان جامعه رنگین کمانی ایران من جمله: ... حق استفاده از فرصتهای برابر فارغ از ... مذهب ... همه توان خود را بکار گیریم"
مبارک آقای خاتمی و اصلاحطلبان که پردهای از ماهیت خویش را کنار زدند.
جامعه رنگین کمانی یعنی از جمله همجنس بازان!و وقتی از مذاهب صحبت میکنند منظورشان بهاییها هم هستند.این یعنی همجنسبازها و بهاییها هم بتوانند به عنوان نامزد اصلاحطلبان برای ریاست جمهوری و سایر مناسب برخوردار شوند و ازدواج همجنسها هم مثل غرب مجاز و آزاد شود.متاسفم برای شخص خاتمی که سقوط بزرگی را تجربه میکند.قبلا حجاریان تئوریسین اصلاحات هم تأکید کرده بود که همجنس بازی باید قانونی و آزاد باشد.چه شد که احمدی نژاد و خاتمی از تبلیغ اسلام رسیدند به مجاز شمردن شکلگیری قوم لوط؟!رد صلاحیت منتخبین اصلاحات با این افکار طبیعی هست.
✍️ دکتر محمد حسن قدیری ابیان
#سرطان_اصلاحات #انتخابات
38.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 👧🪁کودک و بازی
📹 تهیه شده در گروه حدیث گراف
⏰ لطفاً ببینید و منتشر کنید!
حدیثگراف
@nooredideh
🔻بازیهای مناسب برای کودکان پرانرژی
🔵 بازی با لیوان آب
یک لیوان آب سرخالی به کودک می دهیم و از او می خواهیم مسافت حدود یک متر را با این لیوان برود و برگردد و مواظب باشد که آب از لیوان نریزد. این بازی تمرکز و برقراری، حفظ تعادل بین دست و پا و چشم کودک مان را قوی می کند و باعث می شود که نوشتن از روی کتاب برای کودک آسان شود. بعد از چند روز، به یک مرحله سخت تر می رویم و از کودک می خواهیم که با همان لیوان آب از سه یا چهار پله بالا و پایین برود.
🔵 بازی با برگ کاغذ
برای افزایش تمرکز در خوب گوش دادن و نوشتن دیکته، در کودکانی که این اختلال را دارند، می توانیم از یک بازی استفاده کنیم؛ به این ترتیب که یک برگه کاغذ جلوی دهان مان می گیریم و کلمه ای را به آرامی می گوییم و از کودک بخواهیم آن کلمه را به ما بگوید. دلیل کاغذ گرفتن جلوی دهان، جلوگیری از لب خوانی کودک است. اگر لب خوانی کند، دیگر توجه و دقتی به خوب گوش دادن نمی کند.
کودک باید از ساختار شنیداری خود کمک بگیرد و توجه کند تا بتواند کلمه شما را تشخیص دهد. اگر تا چند بار نتوانست کلمه را تکرار کند، کمی تُن صدای خود را بالاتر ببرید. پس از گذشت چند روز از بازی، می توانید تعداد کلمات را بیشتر کنید و تا پنج کلمه برسانید.
مرحله بعدی این است که از کودک بخواهید که کلمات را به طور منظم به شما بگوید. (برای نمونه، شما می گویید میز و بعد از گفتن کودک می گویید دیوار و کودک باید بگوید میز، دیوار و همینطور تا کلمه پنجم.)
بچه های بیش فعال در خوب گوش دادن و نوشتن دیکته مشکل دارند.
🔵 راه رفتن روی جدول
با کودک خود به کوچه بروید و از او بخواهید مسافتی را روی جدول کنار کوچه یا خیابان راه برود و دست های خود را باز نگه دارد؛ این بازی کمک زیادی به حفظ تعادل بدن و تمرکز او دارد.
🔵 بازی فوت کردن شمع
از کودک می خواهیم شمعی را که روشن کرده ایم فوت کند، بدون خاموش شدن شعله، یعنی فقط شعله شمع حرکت کند ولی خاموش نشود. این بازی هم ممکن است مثل بازی های دیگر برای بچه ها سخت باشد ولی کودک شما با تمرین و تشویق موفق به انجامش می شود.
🔵 بازی با توپ تخم مرغی
یک توپ تخم مرغی را روی میزی به طول تقریبا یک متر بگذارید. خود شما در یک طرف میز و کودک تان سمت دیگر میز بنشینید و این توپ را با کمک فوت کردن به سمت مقابل هدایت کنید؛ طوری که توپ به جای دیگری نرود و اگر هم رفت، با کمک فوت آن را به مسیر درستش برگردانید.
این بازی ها برخلاف ظاهر ساده ای که دارند، برای بچه هایی که دچار بیش فعالی - نقص توجه اند، خیلی سخت هستند، چرا که این بازی ها تاثیر مستقیمی روی مغز بچه ها می گذارند و باعث ایجاد تمرکز و تقویت حافظه و دقت آنها می شوند.
معمولا بچه های خیلی زود از انجام این بازی ها خسته می شوند که این خستگی را می توانیم با شاد کردن محیط بازی و فشار نیاوردن به کودک کمتر کنیم. ممکن است کودک وقتی می خواهد برای اولین بار این بازی ها را انجام دهد، متوجه توضیحات شما نشود و حوصله اش برود و اشتیاقی به بازی پیدا نکند.
در این شرایط بهتر است شما اول این بازی را انجام دهید تا برای کودک قابل فهم شود.
@nooredideh
🍃 عبد باش!
بهجای اینکه «عابد» باشی «عبد» باش.
شیطان ششهزار سال عبادت کرد؛
عابد شد، اما عبد نشد.
تا عبد نشوی، عبادتت سودی به حالت ندارد.
عبدبودن یعنی ببینی خدایت چه میخواهد نه دلت!
🍃
#علامه_حسنزاده_آملی
#جملات_ناب
@Medadsiahvira✏️
https://eitaa.com/joinchat/3988062430C2fce75eb24
صبرا قشم ( نشر خوبیها)
#رمان_جانم_میرود #قسمت_صدویازده چه آرامشی... لیوان را به سمت شهاب گرفت. شهاب چایی را از دستش گرفت
#رمان_جانم_میرود
#قسمت_صد_ودوازده
مهیا، سریع از مغازه بیرون آمد و به سمت جاده دوید. سریع دستی برای تاکسی تکان داد؛ تاکسی کمی جلوتر، ایستاد. مهیا، سریع به سمت ماشین رفت و سوار شد و آدرسی که زهرا برایش پیامک کرده بود؛ به راننده جوان گفت.
راننده با تعجب به او نگاه کرد و سری تکان داد.
مهیا، سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست. قلبش، تند تند می زد. اضطراب شدیدی داشت
. نمی دانست چه به سر زهرا آمده؛ که اینگونه گریه می کرد. بعد نیم ساعتی چشمانش را باز کرد.
به اطراف نگاه کرد. از شهر خارج شده بود.
ــ آقا، اینجا کجاست؟! دارید کجا میرید؟!
ــ خانم همون آدرسی که بهم دادید دیگه...
مهیا سری تکان داد.
نگرانیش بیشتر شد.
بعد از ده دقیقه ماشین ایستاد.
ــ بفرمایید خواهرم. رسیدیم.
مهیا، با تعجب نگاهی به ساختمان نیمه ساز که اطرافش زمین خالی و خرابه بود؛ انداخت.
ــ مطمئنید آدرس رو درست اومدید؟!
ــ بله خانوم اینجا خیلی پرته. ولی چون ما خونمون تو یه روستایی نزدیک اینجاست؛ اینجارو میشناسم.
مهیا، کرایه را داد. تشکری کرد و پیاده شد.
ــ خانم؟!
ــ بله؟!
ـ می خواید، من بمونم خدایی نکرده اتفاقی نیفته براتون؟!
مهیا لبخندی زد.
ــ نه! خیلی ممنون!
راننده جوان، سری تکان داد و رفت.
مهیا رو به ساختمان ایستاد.
ــ زهرا! آخه برای چی اومدی اینجا؟!
غروب بود و هوا کم کم تاریک می شد. مهیا، وحشت کرده بود. اما مجبور بود؛ به خاطر زهرا اینکار را بکند.وارد شد. از بین آجر و کیسه های گچ و سیمان گذشت، فریاد زد:
ــ زهرا کجایی؟!
صدا در ساختمان پیچید و همان باعث شد، مهیا بیشتر بترسد.
زیر لب صلوات می فرستاد. آرام آرام از پله های نیمه کاره را بالا رفت.
ــ زهرا؟! کجایی؟! بخدا الان سکته میکنم.
صدایی نشنید. هوا تاریک شده بود. به طبقه اول رسید. کلی اتاق بود.
با صدای لرزونی گفت:
ـــ زهرا؟! توروخدا جواب بده. دارم میمیرم.
مهیا، دیگر از ترس اشک هایش روی گونه اش، سرازیر شده بود. تصمیم گرفت که به شهاب زنگ بزند،
تا خواست موبایلش را دربیاورد، صدای گریه ی زهرا را، از یکی از اتاق ها شنید. با خوشحالی به طرف اتاق رفت.
ــ زهرا! عزیزم کجایی؟!
تک تک اتاق ها را سرک کشید.
ــ زهرا کدوم اتاقی؟!
صدا از اتاق آخری بود. سریع به طرف اتاق آخری رفت، که پایش به آجرها گیر کرد و افتاد.
ـــ آخ...
دستش را به دیوار تکیه داد و بلند شد. وارد اتاق شد. ولی از چیزی که دید، شوکه شد.
به ظبط صوتی، که صدای گریه از آن پخش می شد، نگاهی کرد؛ که با بسته شدن در، با جیغ بلندی به سمت در چرخید.
با دیدن شخص روبرویش احساس کرد، که قلبش دیگر نبض نمی زد. آرام زمزمه کرد.
ـــ مهران..
مهران، با لبخند شیطانی به سمتش آمد.
ــ اسمم هنوز یادته؟! من فک کردم با وجود این اخوی؛ دیگه اسمم رو یادت بره!!
مهران، هر چقدر نزدیک تر می آمد؛ مهیا به عقب می رفت، تا به دیوار برخورد کرد. خودش را در کنج اتاق پنهان کرد. ساختمان نیمه ساز و هوایی که دیگرکامل تاریک شده بود و حضور مهران... همه دست به دست داده بودند، که مهیا را به حد مرگ، برتسانند! مهیا کنترلی بر اشک هایش و دستان لرزانش نداشت.
ــ خب، این همه فرار کردی، جواب تلفنم رو ندادی، بهم بی محلی کردی...
که چی؟! دیدی الان روبه روم ایستادی! نه می تونی کاری کنی؛ نه شهاب جونت میتونه نجاتت بده!
مهران نزدیک تر آمد.
دهان مهیا، از ترس خشک شده بود.
ــ نزدیکم نشو! بخدا جیغ میزنم.
مهران بلند خندید. مهیا با وحشت به خنده بلند و شیطانیش نگاه می کرد.
ــ جیغ بزن! اصلا می خوای من به جای تو دادو بیداد کنم؟!
مهران شروع کرد به فریاد زدن...
ـــ آهای به دادم برسید. مهران، من رو با نقشه کشونده اینجا... الان یه بلایی سرم میاره!! شهااااب کجایی؟! آخ... عزیز دلم کجایی که بیای نجاتم بدی!!
مهران شانه هایش را بالا داد.
ــ دیدی کسی نیومد!
مهیا، بلند زیر گریه زد. خودش را لعنت کرد، که چرا به شهاب خبر نداد. چرا حرف زهرا را باور کرد و آمد.هر چه مهران به او نزدیک تر می شد، گریه ی مهیا بیشتر می شد.
و شهاب را زیر لب صدا می کرد؛ دیگر فاصله ای بین آن ها نمانده بود.
که مهیا بلند جیغ زد:
ـــ شهاااااب...
ــ ولش کن!
مهیا از شنیدن صدای زنانه ای، شوکه شد. احساس کرد که مهران از او دور شد. آرام چشماش را باز کرد، که با دیدن کسی که روبه رویش بود نالید.
_ نازنین...
مهران اخمی به نازنین کرد.
ــ قرارمون این نبود...