بدون تردید از نظر تاریخی این مسئله واقع شد. یعنی پیامبر(صلی الله علیه وآله) گروهی را انتخاب کرد و همراه خود برای مباهله آورد.
در روایات اسلامی که مفسّران و محدّثان نقل کردهاند آمده است «هنگامی که آیه فوق نازل شد پیامبر(ص) به مسیحیان نجران پیشنهاد مباهله داد، بزرگان مسیحی از پیامبر(ص) یک روز مهلت خواستند، تا در این باره به شور بنشینند. اسقف (اعظم) به آنها گفت: "نگاه کنید، اگر فردا محمد با فرزند و خانوادهاش برای مباهله آمد از مباهله با او بپرهیزید، و اگر اصحاب و یارانش را همراه آورد با او مباهله کنید که او پایه و اساسی ندارد".
فردا که شد که پیامبر(ص) آمد، در حالی که دست حضرت علی(ع) را گرفته بود و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) پیش روی او حرکت میکردند، و حضرت فاطمه(علیها السلام) پشت سر او مسیحیان و در پیشاپیش آنان" اسقف اعظم آنان بیرون آمدند.
هنگامی که پیامبر(ص) را با همراهان مشاهده کرد، پرسید: اینها چه کسانی هستند؟ " گفتند: "این یکی، پسر عمو و داماد او است، و این دختر زادههای او هستند، و این بانو، دختر او است که از همه نزد او گرامیتر است. " اسقف نگاهی کرد و گفت: "من مردی را میبینم که مصمّم و با جرأت در مباهله آمده و میترسم او راستگو باشد، و اگر راستگو باشد بلای عظیمی بر ما وارد خواهد شد. " سپس گفت: "ای ابوالقاسم (محمد(ص)) ما با تو مباهله نخواهیم کرد، بیا با هم صلح کنیم"»!
و در بعضی از روایات آمده که اسقف اعظم گفت: «من صورتهایی را مینگرم که اگر از خدا بخواهند کوه را از جا برکند چنین خواهد شد! پس مباهله نکنید که هلاک خواهید شد»!
همین مضمون با تفاوتهایی که به اصل قضیه ضرر نمیزند، در بسیاری از تفاسیر دیگر نیز آمده است، مانند تفسیر فخر رازی (جلد ۸، صفحه ۱۰) و قرطبی (جلد ۲، صفحه ۱۳۴۶) و روح البیان (جلد ۲، صفحه ۴۴) و روح المعانی (جلد ۳، صفحه ۱۸۸) و بحر المحیط (جلد ۲، صفحه ۴۷۲) تفسیر بیضاوی (ذیل آیه مورد بحث) و تفاسیر دیگر.
🌸🍃
❈❣ ﷽ ❣❈
⚜ #حدیث_روز
🔆امام رضا (علیه السلام) ؛
✨خداوند ، پاکان بندگان خود را در آیه #مباهله مشخص ساخته است...👌
☜این مزیتی است که هیچ کس در آن بر اهل بیت (علیهم السلام) پیشی نگرفته ؛❎
✓فضیلتی است که هیچ انسانی به آن نرسیده
✓و شرفی است که قبل از آن هیچ کس از آن برخوردار نبوده است.💯
📚{عیون اخبار الرضا ، صفحه۲۲۹}
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
@akse_nab 🌷🍃
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯پنجشنبه است
🥀به یاد آنهایی
🥀که دیگر میان ما نیستند
🥀و هیچکس نمیتواند
🥀جایشان را در قلب ما پر کند
🥀نثار روح پدران و مادران آسمانی
🥀فرزندان خواهران وبرادران درگذشته
🥀و همه در گذشتگان بخوانیم
🕯فاتحه و صلوات
روحشون شاد یادشون گرامی
🌼🍃
#انرژی_مثبت
🌸آنگاه که از پیری سخن می گویی و به جای احساس جوانی کردن به گذر زمان تمرکز می کنی، آیا میدانی که در حال خلق سلولهای معیوب در بدنت هستی؟
🔹 افکار و احساسات شما کارخانه تولید سلولهای بدن شما هستند و شما بواسطه نوع ارتعاشات خویش ، سلولهای بیماری یا سلامتی را جذب می کنید.
🌸 بنابراین سعی کنید از بیماری سخن نگویید ، افکاری مثبت در جهت سلامتی را در خود پرورش دهید و با شادی بگویید که من هر روز شادابتر و سالمتر میشوم، به بدن خود عشق بدهید ،
❤️ عشق نیروی رشد دهنده سلامتی شماست.
👌 همه چیز در این دنیا ، بی نظیر طراحی گردیده است، باورش کنید تا اتفاقات ، شما را شگفت زده کند.
🌸 شاد وسرشار از حسهای عالی باشید...
🌸🍃
3.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نکته ای ناب در رابطه با #فرزندآوری امام حسین علیه السلام!
🔸 #امام_حسین علیه السلام در چه سنی صاحب اولاد شدند؟
👤 موضوعی در رابطه با فرزند آوری که نشنیدهاید!
🔺 به بهانه ۲۰تیر روز جهانی جمعیت
#پای_خانواده_ایستاده_ایم
👌اونهاییکه میتونن..
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ ۲۱ تیر سالروز تولد مردی که حجت را بر همه تمام کرد، شهید محسن حججی💐
شهید#محسن_حججی🕊🌹
سالروز تولد:۱۳۷۰/۴/۲۱😍❣
همزمان با روز #حجاب و عفاف و #اجتماع_مردمی_عفاف_وحجاب
داستان کوتاه
"درویشی" تهی دست از کنار "باغ کریم خان زند" عبور میکرد.
چشمش به "شاه" افتاد و با دست اشاره ای به او کرد.
کریم خان "دستور" داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «"نام من" کریم است و "نام تو" هم کریم و "خدا" هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال "کشیدن قلیان" بود. گفت: «چه میخواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، "مرا بس است."»
چند روز بعد درویش قلیان را به "بازار" برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و "تحفه" برای خان ببرد، که از قلیان خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست.
پس "جیب درویش" پر از "سکه" کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
چند روزی گذشت. درویش "جهت تشکر" نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:
* «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.» *
🟡🟣🟢