💢عطر شهادت 🔹روایتی از شهید عباس معصومی برگرفته از کتاب در مسیر آسمان @shohadanaja

بوی ِ عید ُ کوله ی پر از سربندُ چفیه های تا شده ُ چادر های خاکی میاد :))) بو کن رفیق ... بوی یادمان ها داره میاد:) #راهیان_عشق @shohadanaja

💢دلتنگی از جنس دختر شهید 🔹فرزند شهید مهدی آزمون @shohadanaja

💢شهید ابوالفضل بادرستانی 🔹3 اسفند 1384 🔹بر اثر درگیری با اشرار مسلح 🔹کویر ساغند یزد @shohadanaja

. 💢 روزتان مبارک شهدای مهندس 🔹 یاد و خاطره تمامی شهیدان مهندس دوران هشت سال دفاع مقدس به ویژه شهدای سنگرساز بی سنگر را گرامی می‌داریم ... @shohadanaja

💢 #اینفوگرافی | #عملیات_خببر 🔹 اینفوگرافی معرفی یادمان شهدای عملیات خیبر #طلائیه 🔹 سوم اسفند ماه سالروز عملیات خیبر گرامی باد. @shohadanaja

💢پلیسی که هم گلوله می خورد هم فحش 🔹شهید عباس معصومی از کارکنان پلیس راه جاسک میناب استان هرمزگان پنجم اسفند 95 در حال کنترل تردد خودروهای عبوری مورد ترور افراد مسلح ناشناس قرار گرفته و به شهادت می رسد. 🔹این در حالی است که پلیس کشورمان در مواقع امنیت مورد آماج حملات و توهین ها از افراد مشهور قرار می گیرد و به وقت ناامنی با گلوله از او پذیرایی می کنند. @shohadanaja

💢سرزمین آرزو ها 🔹حالا کی عاشق کی معشوق ... 🔹راهیان نور انتظامی کشور @shohadanaja

💢 سردار "حسین اشتری" در دیدار با خانواده شهید ستوانسوم امین سعیدی با تبریک و تسلیت وی، اظهار داشت: این شهید خدمتگزار خوبی برای اهالی منطقه اسلامشهر در طول خدمت خود به حساب آمده و قطعا شهادت ایشان تسکین دهنده خانواده محترم او خواهد بود. 🔹وی افزود: این شهید گران قدر برای حفظ دین و نظام جانش را تقدیم انقلاب اسلامی کرده و قطعا این شهید افتخاری برای نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده و برای صدها سال خاطره او در اذهان آینده گان باقی خواهند ماند. 🔹فرمانده کل انتظامی کشور تصریح کرد: این شهید برای حفظ آرامش و آسایش جامعه جانش را از دست داده و قطعا خانواده محترم این شهید در اجر شهادت آن سهیم خواهند بود و راه این شهید ادامه داشته و همکاران او با همین روحیه در کل کشور با تمام توان در حال خدمتگزاری هستند. 🔹گفتنی است این شهید در هفتم آذر ماه سال جاری در درگیری با اوباش و سوداگران مرگ در شهرستان اسلامشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

💢مهندس شهید!!! 🔹۵ اسفند ماه روز مهندس گرامی باد . @shohadanaja

💢شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم 🔹به نیابت از شهدای ناجا 🔹سلامی خدمت ارباب بی کفن حسین علیه السلام 🔹اسلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین @shohadanaja

💢استوری 🔹شهید سیروس حیدری @shohadanaja

#جمعه‌های‌انتظار 🍂تک‌تک شمارم لحظه‌ها،تک‌تک سپارم جمعه‌ها چون میرسندم یک به یک در انتظارم جمعه‌ها 🍂طاقت ندارم بیش از‌‌این کی میرسد آن نازنین تا کی رسد آن دلنشین، من بیقرارم جمعه‌ها 🍂از دوری آن دلستان رفت از بَرَم تاب و توان از صبر و از آرام جان من بر کنارم جمعه‌ها 🍂هر دم نشینم کنج در، شاید رسد یار از سفر شاید بیاید در نظر در رهگذارم جمعه‌ها #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🍃صبحتون امام زمانی @shohadanaja

❝ پدرِ نُدبه‌هاۍ دلتنگۍ ، اِۍ کھ چشمت همیشه شبنم داشت ماجراۍ ظهور تو هر بار سیصد و سیزده نفر کم داشت..؛🥀 @shohadanaja

💢هدیه تولد 🔹روایتی از زندگی علیرضا شهمرادی بر گرفته از کتاب در مسیر آسمان @shohadanaja

💢شهادت پر افتخار 🔹این پلیس جوانی که در تصویر مشاهده می کنید شهید محمدحسین رحیمی از کارکنان پلیس فارس هستند که ششم اسفند ۹۲ در درگیری با باند قاچاق موادمخدر در شهر خرامه پس از به هلاکت رساندن سه قاچاقچی و کشف بیشن از ۴ تن موادمخدر به شهادت رسید. @shohadanaja

💢استوری 🔹شهید مهدی زنگویی در تاریخ ۵ اسفند ۱۳۷۶ در درگیری با اشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید . @shohadanaja

💢آقاجان ... 🍃معنی چشم انتظاری رانفهمیدم ولی ... 🍃جان مادران مفقود الاثر العجل 🍃اسلام علیک یا صاحب الزمان @shohadanaja

💢شهید مردم دار 🔹روایتی از شهید حسن زاهد برگرفته از کتاب در مسیر آسمان @shohadanaja

💢شهید مدافع وطن عباس معصومی نیروی پلیس راه جاسک مورخ 1395/12/5در انجام مأموریت جاده ای و پیشگیری از تصادفات بود که توسط معاندین نظام مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به فيض شهادت نائل گردید. @shohadanaja

💢گذری بر زندگی شهید سید عباس الحسینی

🔹زنده یاد سید عباس الحسینی در روز جمعه سال 1340 شمسی در روستای کودزر از توابع شهرستان اراک در خانواده ای مذهبی و از سلاله جلیل القدر چشم به تماشای صنع الهی گشود ، پاسدار شهید پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی به تهران عزیمت نمود تا در آنجا هم ادامه تحصیل دهد وهم برای تامین معیشت خانواده به کار بپردازد وی روزها کار می کرد وشب ها به تحصیل ادامه می داد ، به هنگام اوج گیری مبارزات مردم علیه رژ یم ستم شاهی در راهپیمایی ها حضوری فعال داشت چنان که در راهپیمایی 17 شهریور 57 مورد ضرب وشتم قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح گردید . روان شاد الحسینی پس از پایان خدمت سربازی به منظور حراست جدی تر و همه جانبه از حریم باورهای انقلابی آثار و ثمرات ارجمند حاکمیت اسلامی و حمایت از رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) به کمیته انقلاب اسلامی پیوست. روح بلند این مجاهد مخلص ، در فضای کوچک این دنیای دون نمی گنجید ، عشق به معبود او را به سوی جبهه ها روان ساخت و در حضور پیاپی اش در جبهه چندین بار به سختی مجروح شد ولی پس از بهبودی دیگر بار درصحنه های نبرد، دلاورانه حضور می یافت . شایستگی های معنوی بسیاری در شخصیت شهید بزرگوار موجود بود او اهل عرفان و عبادت بود ، سعی داشت که شب را بدون نماز شب ، صبح نکند ، همواره با وضو بود، برخوردی خوش و اخلاقی پسندیده داشت ، اهل دعا ، توسل ومناجات بود. در مجالس دعا و سوگواری ابا عبدالله الحسین علیه السلام شرکت فعال داشت ، در امر به معروف و نهی از منکر بسیار جدی وبا صلابت بود وبا کمال قاطعیت این وظیفه بزرگ الهی را انجام می داد او انسانی صبورو قاطع، با اراده و نستوه بود جراحتها و ترکشهایی که در بدنش مانده بود ،و اثار موج انفجار...که همواره او را رنج میداد هرگز او را خسته نکرد و از درد و رنج شکایت نکرد و هیچ یک از این مشکلات روح بلند او را تسخیر نکرد.وی در 17/2/64 در منطقه فاو در عملیات والفجر8 بر اثر اصابت ترکش ،همنوایی با کاروان شهیدان را ساز کرد و عروجی عاشقانه یافت. @shohadanaja

🎥 بدون تعارف با دو سرباز فداکار و پهلوان و پاکدست این مرز و بوم 🔹سرباز مرزبانی و سرباز انتظامی @shohadanaja

💢شهادت حال میخواهد نه بال 🔹شهید مدافع وطن مجید رجایی مورخ 1399/12/7 هنگام دفاع در مقابله حمله اشرار مسلح به پاسگاه کورین زاهدان براثر اصابت گلوله اشرار به شهادت رسید. @shohadanaja

💢فرازی از زندگینامه شهیدحسین ودرخانی 🔹 به روایت همسر بزرگوار ایشان: شهید در شیراز چشم به جهان گشود پدرش شیرازی و مادرش اهل اصفهان بود. فرزند چهارم خانواده بود پدرش در ارتش خدمت می‌کرد و پدر را در ده سالگی از دست داد و یکی از برادرانش او را با خود به تهران برده و متکفل امورات وی می‌شود او در تهران مشغول تحصیل می‌شود و در هجده سالگی وارد ژاندارمری تهران شد. شهید 19 ساله بود که با من ازدواج کرد آن موقع من 13 سال بیشتر نداشتم و من از اصفهان به شیراز در خانه مادر شهید رفتم و شهید در تهران خدمت می‌کرد پس از آن برادر شوهرم او را به اصفهان منتقل کرد و آن موقع من دو فرزند داشتم او سه چهار سالی در اصفهان ماند و بعد برای گذراندن دوره گرمسیر به سیستان و بلوچستان منتقل شد و در پاسگاه ملأ شریف در مرز افغانستان مشغول خدمت شد او فرمانده پاسگاه بود در آنجا کمبود نیرو داشت زمان شاه بود و هر چه می‌گفت نیاز به نیرو دارم برایش نیرو نمی‌فرستادند و به ناچار من مجبور بودم به او کمک کنم مثل یک سرباز برایش نگهبانی می‌دادم لباس نظامی به تن می‌کردم یک بار با پنج نفر از نیروهایش به آن سوی مرز و لب رود «هیرمند» رفت و من ماندم و یک پاسگاه بی سرباز، لباس سربازی پوشیدم و تفنگ دیده بانی را برداشتم و بچه‌هایم را وادار کردم که سر و صدا کنند تا اگر کسی از آنجا عبور کند فکر کند کسی در پاسگاه می‌باشد مشغول دیده بانی بودم که دیدم دو نفر در تاریکی شب و زیر نور مهتاب با لباس شخصی به طرف پاسگاه می‌آمدند اسلحه را مسلح و صدایم را مردانه کردم و ایست دادم و آن دو دست هایسشان را بالا برند و گفتند آشنا هستیم که به سرعت از کنار پاسگاه متواری شدند و همسرم که به نزدیکی پاسگاه رسیده بود با صدای ایست من به سرعت یکی از سربازها را به کمکم فرستاد. در زاهدان فرزند سوم من به دنیا آمد حدود دو سال در آنجا بودیم و بعد از آن شهید به مشهد منتقل شد و در مشهد در پاسگاه آبروان واقع در جاده سرخس مشغول خدمت شد دو سه سالی آنجا بودیم که بعد از آن به شیراز منتقل شدیم و شهید در پاسگاه «هنگام» واقع در قیرکازین هنگ فیروز آباد فارس مشغول خدمت شد و آنجا بودیم که انقلاب شد او حامی انقلابیون بود. خیلی مردم دار بود، نماز شبش ترک نمی‌شد او برای نماز شب مرا بیدار می‌کرد و می‌گفت همین برای آدم می‌ماند خیلی جاها خودش پیشنماز می‌شد و بقیه به او اقتدا می‌کردند حقوقش کم بود ولی اگر کسی به خاطر نداشتن پول پایش به کلانتری می‌رسید به آنها پول می‌داد و نمی‌گذاشت کسی به دلیل نداشتن پول زندگیش از هم بپاشد. خیلی به حرام و حلال اهمیت می‌داد. دوره شاه اجازه نمی‌دادند کسی ریش بگذارد ولی او محاسن خود را داشت به خاطر همین رفتارش بود که در تمام سختی‌ها کنارش بودم در «هنگام» که بودیم آب خوردن نداشتیم آب مانده باران را که آبی شور و کثیف بود از دامنه کوه می‌آوردم و گرم می‌کردم و به بچه‌هایم می‌دادم زایمان من در غربت بود هیچ کس کنارم نبود دوش به دوش همسرم بودم خلاصه چند سالی در آنجا بودیم و حدود سال 1360 بود که به اصفهان آمدیم با توجه به روحیه مذهبی و انقلابی، تقاضای اعزام به جبهه جنگ را داشت که با او موافقت نشد و او پس از 20 سال خدمت خودش را بازنشست کرد و به صورت بسیجی و داوطلب به جبهه اعزام شد به او گفتم مرا با بچه‌ها تنها نگذار گفت: «مردم به من احتیاج دارند هر کاری همسران شهدا و بچه‌هایشان می‌کنند شما هم همان کار را بکنید» سال 1364 دختر کوچکم سه ساله بود بهانه پدرش را می‌گرفت عمویش به او می‌گفت پدرت به جبهه رفته برایت عروسک بیاورد و وقتی پیکر پاک شهید را آوردند عروسکش را روی تابوت پدرش گذاشتند و به دخترم دادند. پسر بزرگم 18 ساله بود و در بانه خدمت می‌کرد که به او زنگ زدیم که پدرت شهید شده است فرزند دومم نیز خدمتش کردستان بود و فرزند سوم من هم در شلمچه شیمیایی شد و اکنون از جانبازان شیمیایی می‌باشد. برادرم هم جزو غواص‌های شهید بود که بعد از 23 سال پیکر او را آوردند وقتی برادرم را آوردند نه پدرم و نه مادرم زنده بود، پدرم آنقدر گریه کرد که چشمانش کور شد و از دنیا رفت. به ارواح خاک این دو شهید و به حرمت چه در دوره شاه و چه در انقلاب یک تار موی مرا کسی ندید. بعد از شهادت همسرم خودم مشغول آرایشگری شدم و تا آنجایی که توان داشتم کار کردم و بچه‌هایم را به خانه بخت فرستادم. @shohadanaja