🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#داستانک:
🍃چند ساعتی میشد که حالِ بدِ مادر، بدتر شده بود و فاطمه، ساکت تر از همیشه گوشه ای از اتاق کِز کرده بود. زانُوانِ کوچکش را در بغل میفشرد و چشم هایش مدام پر و خالی میشد.
🍃مادر گاهی چشمانش را باز میکرد و با بی حالی #اسما را صدا میزد و اسما سراسیمه کنار بانو مینشست تا هرآنچه میخواهند، مهیا کند.
🍃بار آخر گوشه ی چشمی به زهرای کوچک میانداخت و در گوش اسما صحبت میکرد. آن قدر گفت و گفت تا قطره ی اشکی از چشمانِ اسما بر تار و پود بستر فرورفت.
بعد از سفارش های لازم، فاطمه را صدا زد و دخترک با بغضی که جان میگرفت کنار #مادر نشست.
🍃خدیجه، آرام، تن نحیف دخترکش را در آغوش کشید و با خود فکر کرد، گل که تابِ فشار #در_و_دیوار ندارد، چه طور بدن نحیف دخترکش پشت در تحمل خواهد کرد؟ و همین بهانه ای شد تا دخترک را محکم به خود بفشارد.
🍃فاطمه اما احساس عجیبی داشت. غمی بزرگ #قلبِ کوچکش را میفشرد. سرش بیحرکت ماند و این یعنی سینه مادر تکان نمیخورد!
🍃از آغوش مادر بیرون آمد و خیره به اسما که هق هق خود را خفه میکرد پرسید: اسما، مادرم دیگر بیدار نمیشود؟ و مبهوت به سمتِ اتاقی که پدر در آن #نماز میخواند، قدم برداشت.
در آغوش پدر پنهان شد...
🍃حضور فاطمه در آغوش پدر، بند از دلِ #رسول_الله پاره کرد و دریافت یارِ باوفای روز و شبهای بندگیش به دیدارِ معبود شتافته.
#خدیجه را در عبای خود پیچید. عبایی که شبهای بسیار، عطر نماز شب هایش را به آغوش کشیده بود.
🍃جانش را که میانِ خاک میگذاشت، تمامِ لحظاتِ بودن خدیجه(س) را مرور میکرد، «بزرگ بانویی که تمامِ مال و ثروت خود را برای #خدا و در راهِ خدا هدیه کرده بود. بانویی که مادرِ فاطمه بود و تاوانِ عشقِ بی نظیرش به #محمد(ص) تنهایی و سختی کشیدن در شعب ابی طالب شد.»
...و حالا رسول الله به سختی دلِ از جانِ خود میکَند.
🍃به خانه که باز میگشت با خود اندیشید، زین پس #دنیا بدونِ خدیجه(ص) همچون گور، سرد و تاریک خواهد بود و پیامبر از دلبرش، تنها #فاطمه را به یادگار داشت که عجیب گرمابخشِ قلبِ خسته ی پدر بود.
🍃محمد(ص) همراهِ خدیجه(س) نیمی از #روح و قلب و جانش را به آغوش خاک سپرده بود.
🥀 به فراخور سالروز وفات جانسوز اُمُ المؤمنین، #حضرت_خدیجه_کبری (س)!
✍ «زهرا قائمی»
🍀 @sad_dar_sad_ziba 🍀