فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 شما برای ازدواج کدام یک را انتخاب می کنید؟
چرا؟
#آرمانشهر 🌃
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍃🌸🍃_ _ _🍃🌸🍃
آن که امروز را از دست می دهد
فردا را هرگز نخواهد یافت!
هیچ روزی
با ارزش تر از امروز و
هیچ لحظه ای بهتر از اینک نیست!
❇️ امروز را از هم اینک زيبا بسازیم.
#همدلانه ☕
☁️🌨☁️
🌨💚🌨
☁️🌨☁️
༻☕ @sad_dar_sad_ziba ☕༺
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 مقایسه ی سرعت و حجم ارسالی یک پیامرسان ایرانی با پیامرسان واتس اپ
#جهان_جوان
/جهان رسانه 📡 💻 📱
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
راهکار سازمان ملل متحد برای مشکل سوء تغذیه و گرسنگی در جهان: 🤢 سوسک بخورید! ……………………………………… #آوا
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕷 تبلیغ حشره خواری توسط بازیگران هالیوودی
نیکول کیدمن
آنجلینا جولی
و...
#جاهلیت_مدرن
#خـوراک_نـاپاک
#تمدن_نکبت
………………………………………
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦌 تصاویری از زیبایی و شکوه مرال،
سلطان جنگلهای هیرکانی
ارتفاعات مازندران
#ایرانَما
/نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
زندگیت را فدای حرف مردم نکن!
👈 برخی مردم کتاب رایگان نمیخوانند؛
چون رایگان است!
👈 کتاب پولی هم نمیخوانند؛
چون گران است!
👌🏼 فقط حرف میزنند؛
چون مفت است!
#بیداری ⏰
💠|↬ @sad_dar_sad_ziba
⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «الهه ی عشق» ⏪ بخش پنجم: در این میان، بی چاره حاج عبدالله هم که هرچی اصرار کرده بود
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «الهه ی عشق»
⏪ بخش ششم:
من هم برای اینکه کم نیاورده باشم، سریع گفتم:« نه... ولی مهمون داریم. آدم خوبه پیش مهمون تر و تمیز بگرده که نگویند طرف بچه دهاتیه!»
حاج عبدالله نیشخندی زد و گفت:
«عحب دوره و زمونه ای شده... بگذریم... باباجان، حالا بیا این میوه شیرینی ها رو از دستم بگیر که از کَت و کول افتادم.»
میوه و شیرینی را که می بردم به سمت آشپزخونه، جواب مامان منیر را هم می دادم که می پرسید:
«مامان جان، خاله مریم بود؟»
گفتم:«نه، حاج عبدالله است؛
زحمت کشیده و میوه شیرینی خریده برای...»
سه نقطه را تو دلم گفتم «برای عروسش».
از خوشحالی داشتم پر در می آوردم. با این افکار، جون گرفته بودم و شاد و شنگول شده بودم. بالأخره هم انتظار به پایان رسید.
🍂🍂🍀🍂🍂
ساعت حدود دَه شب بود که زنگ در به صدا درآمد. با خوشحالی، جَلدی پریدم طرف آیفون و گوشی را برداشتم؛
«بله... بفرمایید... شما؟»
صدایی نیامد. دوباره پرسیدم:
«شما؟.. با کی کار دارید؟»
صدایی آهسته که گویی داشت از آیفون دور می شد، جواب داد:«لطف کنید چند لحظه تشریف بیارید دمِ در.»
ترسیدم، برای همین کلید آیفون را نزدم.
حاج عبدالله پرسید:
«باباجان مجتبی، کی بود؟»
ابروهایم را در هم کشیدم و لب و لوچه ای بالا انداختم و گفتم:
«نفهمیدم!»
_پس برو ببین کی بوده؟
راه افتادم به طرف در حیاط. ناخودآگاه ضربان قلبم، تند شده بود.
با ناامیدی در حیاط را باز کردم...جلوی در، کسی نبود.
آهسته سرم را به بیرونِ درآوردم و نگاهی به اطراف کردم؛ خبری نبود... اما چرا...یک تاکسی فرودگاه، کمی جلوتر، در تاریکیِ کوچه، پارک کرده بود و مردی هم مشغول صحبت با کسی بود که گویی در صندلی عقب ماشین نشسته بود.
چند لحظه نگذشته بود که دیدم، در عقب ماشین باز شد و خانمی پیاده شد .
در تاریکی معلوم نبود کیست.
صدای کفش های پاشنه بلندِ آن چنانی اش، در فضای کوچه می پیچید و نزدیکتر می شد.
بگی نگی می شد فهمید که خاله مریم است.
اما در نگاه اول اصلا نمی شد تشخیص داد! خیلی خیلی فرق کرده بود.
نگاهی به من کرد و گفت:
«آقا مجتبی! شما هستید؟»
دهانم خشک شده بود... با منّ و منّ جواب دادم:«بـــ..بـــ..بله؛ خودم هستم.
بفرمایید!»
همین طور که از پاشنه در، داخل می شد پرسید:
«منیر خونه است؟...مامان منیر؟»
نفس راحتی کشیدم و گفتم:
«سلام خاله جون... رسیدن به خیر... به سلامتی کی رسیدید؟...بچه ها چی ؟...همگی...»
نگذاشت حرف هایم را ادامه دهم و همین طور که به طرف حوض می رفت گفت:
« حالا، حالش چه طوره؟
خوب شده یا نه؟!»
از این برخورد خاله مریم، خیلی ناراحت شدم و مانده بودم که چه طوری جوابش را بدهم که حاج عبدالله در ایوانِ منزل ظاهر شد و با «یا الله» گفتن، حضور خودش را به خاله مریم فهماند.
خاله مریم هم که از دیدن حاج عبدالله، رنگ به رخسارش نمانده بود، آن یک تکّه پارچه ای که دور گردنش انداخته بود، روی سرش کشید و بدون آن که سرش را بالا بیاورد، سلام داد و گفت:
«حاج آقا اجازه هست؟»
حاج عبدالله هم نفسی عمیق کشید و بدون این که نگاهی به خاله مریم بیندازد، گفت:
«بفرمایید... خیلی خوش آمدید!
رسیدن به خیر! منیر هم منتظر دیدن شما است.»
خاله مریم به قدری هُل شده بود که نزدیک بود آن کفش های پاشنه بلند آن چنانی اش، کار دستش بدهد و از بالای پله های ایوان، کلّه پایش کند وسطِ حیاط. اما خدا رحم کرد.
⏪ ادامه دارد....
...................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 خانه ی هنر
⇨🔹http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
┄┅══✼✨🌻✨✼══┅┄
202030_818046662.mp3
4.53M
🌿
🎶 #شمال
🎙 «روزبه بمانی»
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
_____
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
☀️
تنها خداست که هر روز صبح
از نشان دادن خورشیدش،
به آن ها که اهل دیدن هم نیستند
هرگز خسته نمی شود!
🌄 به امید صبحی نو و روزی پرروزی!
🌞 @sad_dar_sad_ziba 🌞
🌱
💠 ایمان
💧 انس
💧 الفت
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
17.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 بیانی از امیر المؤمنین امام علی (درود خدا بر او):
زندگی با ترس، زیبا نیست!
🎤 «علی رضا پناهیان»
#نردبان
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌴 بیانی از امیر المؤمنین امام علی (درود خدا بر او): زندگی با ترس، زیبا نیست! 🎤 «علی رضا پناهیان»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃_ _ _🍃🌸🍃
برای طبیعت دوستان
💢 شیری در محاصره ی تمساح ها
👌🏼 #شیر باش!
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺