فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😴 مجموعه مستند "خواب پریشان"
✅ نقد جریان فرقه همبوشی (مدعی یمانی احمد بصری)
📺 پخش شده در شبکه استانی قم
#احمدالحسن
*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت ودر حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم ونمي توانم بيايم.*
*قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت وگفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد ومهمانش را هم بياورد.*
*بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين هرچه مي خورم تو هم بخور تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن واگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.*
*مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.*
*وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پراز مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست ولي مهمان رفت ودر بالاي خانه نشست. مهمانان كم كم زياد شدند وهر كس مي آمددر كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد ومهمان به دم در.غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند بعد از غذا ميوه آوردند ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. مهمان بهلول ناگهان چاقوي دسته طلايي ازجيب خود درآورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.*
*مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود ودسته اي از طلا داشت.* *مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا راديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.*
*برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد وگفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.*
*قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟*
*برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.*
*پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند وگفتند چاقو متعلق به پدرآنهاست كه سالها پيش گم شده است.*
*قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند وچاقو را به برادر بزرگ برگردانند.*
*بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.*
*برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما ازبين برود.*
*قاضي رو به بهلول كرد وگفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزادكنم ؟*
*بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول ميدهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.*
*قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود وشب را با بهلول بماند و فرداصبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.*
*برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت وبه خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد به محض اينكه به خانه شان رسيدند بهلول زمزمه كنان گفت: بهترست بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است واحتياج به غذا دارد.*
*مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.*
*بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود ودر حال نشخوار علفها بود.*
*بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرداز شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن هر جا كه من نشستم تو هم بنشين اگر از تو چيزي نخواستند دست به جيبت نبر چرا گوش نكردي هم خودت را به دردسر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش رانتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.*
*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد وگفت: اي خر ، گوش كن فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست بگو نه ، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش برگردانم ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.*
*اگر اين چاقو مال اين شش برادر است آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را
از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟*
*بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود وهميشه بين شهرها در رفت وآمد بود ومال التجاره زيادي به همراه مي برد و با آنها تجارت مي كرد تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.*
*من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند واين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو رانشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود ومن قاتل پدرم را پيدا كنم.*
*اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام اين شش برادر پدر مرا كشته اند واموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*.
*بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد وگفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.*
*صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم واگر چيزي ازمن نخواستند دست به جيب نبرم.*
*بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.
قاضي رو به مرد كرد وگفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟*
*مرد گفت: نه اي قاضي اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم اگر اين چاقو مال اين برادران است من بارغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.*
*قاضي رو به شش برادر كرد وگفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست آن رابرداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت وبا خوشحالي لبخندي زد وگفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.*
*پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند وگفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقومطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.*
*قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟*
*مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت وآمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال واموالش را برده اند من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند و اين چاقوتا دسته در قلب پدر من بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم واز آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند وتقاص خون پدرم را بدهند*
*شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.*
*برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند وگفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست ولي چاقويي ما نيست. قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.*
*مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.*
*_کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی
*_چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی_
*_دادند دو گوش و یک زبان از آغاز_*
*_یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی_
💥 توجه 💥 توجه
با توجه به وقت بسیار کم و مشغله بسیار زیاد
از یاد و شناخت خود و خدای خود غافل نشوید
مراقب باشید ، خیلی زود دیر میشود
🌹 شرکت در کلاس معنوی 🌹
⏰ در هر ساعتی در شبانه روز ⏰
1️⃣ صادقیه در تلگرام
🆔 https://t.me/sadeghiyemohebbi
2️⃣ صادقیه در ایتا
🆔 https://eitaa.com/sadeghiyemohebbi
3️⃣ صادقیه در اینستاگرام
🆔 https://instagram.com/sadeghiye_
4️⃣ صادقیه در آپارات
🆔 https://goo.gl/rUXNUF
5️⃣ صادقیه در یوتیوب
🆔 https://goo.gl/rxqpHn
🎁 به دوستان خود هدیه دهید 🎁
.
✨﷽✨
✍️جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد. جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟... زاهد گفت: مال تو کجاست؟ جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم. زاهد گفت: من هم!
🌨حدیثی زیبا از امیرالمومنین🌨
💠حضرت امام علی (علیه السّلام):
«دنیا خانه ی آرزوهایی است که زود نابود می شود، و کوچ کردن از وطن حتمی است. دنیا شیرین و خوش منظر است که به سرعت به سوی خواهانش می رود، و بیننده را می فریبد، سعی کنید با بهترین زاد و توشه از آن کوچ کنید و بیش از کفاف خود از آن نخواهید و بیشتر از آنچه نیاز دارید طلب نکنید.»
📚نهج البلاغه، خطبه ۴۵
تدریس رساله جامع جلسه شماره 228 تاریخ 98.05.28.MP3
11.92M
#تدریس رساله جامع 🌹
🌺 احکام - جلسه شماره 228
🌸 شکّیات نماز ( 7 )
🌸 احکام دیگر شک های صحیح
🌸 تاریخ 98.05.28
🌸 صفحه 423 مسئله 1473
🆔 @sadeghiyemohebbi
تدریس رساله جامع جلسه شماره 229 تاریخ 98.05.29.MP3
8.87M
#تدریس رساله جامع 🌹
🌺 احکام - جلسه شماره 229
🌸 شکّیات نماز ( 8 )
🌸 احکام دیگر شک های صحیح ( 2 )
🌸 تاریخ 98.05.29
🌸 صفحه 424 مسئله 1478
🆔 @sadeghiyemohebbi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
هجوم میمونها
🌷 https://t.me/sadeghiyemohebbi
💐 🌺 🌼 🌹
https://instagram.com/sadeghiye_
🌷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
—( بسم الله الرحمن الرحیم )—
صلی الله علیک یا ولی العصر ادرکنا
ا ─═ঈঊ 🍂🍃🌸🍃🍂 ঊঈ═─ ا
🔴 فرقه مدعی یمانی، داعش شیعه
🎙 صوت دریافتی از عزیز خوزستانی
📌 اگر به احمد ایمان نیاورید، کشته میشوید . . .
🆔 https://t.me/PayehayePooshaly
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من وتو هیچ بهانه ای برای کارنکردن نداریم....زندگی وسلامتی باکار وتلاش برقرارولذت بخش میشود....
دنیا رو دارن پاک و تمیز و ایزوله می کنن👌🏻
گویا به زودی جهان پذیرای مهمان ویژه ای است🥰😍
🤲🏻اللهم عجل لولیک الفرج🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیه : لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا ...
با صوت خیلی زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ زنگ تفریح
🌸اونقدر شبا تو فضا مجازیه
🍃که روزا چرت میزنه
🌸اینم عاقبتش
بنده خدا چرتش پاره شد
🌺 @sadeghiyemohebbi
🌷➖➖➖➖➖➖➖
🌺 https://instagram.com/sadeghiye_
🌷➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
(بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾
🌷الإمام الجواد عليه السلام 🌷
فَسادُ الاْخْلاقِ بِمُعاشَرَةِ السُّفَهاءِ، وَ صَلاحُ الاْخلاقِ بِمُنافَسَةِ الْعُقَلاءِ.
معاشرت و همنشينى با بىخردان و افراد لااُبالى سبب فساد و تباهى اخلاق خواهد شد؛ و معاشرت و رفاقت با خردمندان هوشيار، موجب رشد و كمال اخلاق مىباشد.
📚 بحارالانوار ج۷۵ ص۸۲
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ والعَنْ أعْدَاءَهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا عجیبه
واقعا آخر الزمان یعنی....
امروز توی الفجیره دبی اتفاق اوفتاده ماهی به صیادان حمله میکنه دونفر فوت میکنن
🌷 https://t.me/sadeghiyemohebbi
💐 🌺 🌼 🌹
https://instagram.com/sadeghiye_
السلام علیک یا اباصالح المهدی
عزیزی میگفت: با خودم حساب کردم دیدم از هشتاد میلیون جمعیت ایران حداقل 50 میلیون نفر روزانه دست کم بیست بار از کرونا حرف میزنند یا میشنوند. چرتکه انداختم که اگر هر کدام روزی بیست بار گفت و شنود کرونایی داشته باشند، میشود روزی یک میلیارد. با خودم گفتم اگه به جای کلمه کرونا هر کدام خدا را تلفظ میکردند چه میشد!؟
حرفش خیلی به دلم نشست
دیدم عجب دردی است این دلمشغولی کرونایی.
با خودم فکر کردم و گفتم: امام زمان علیه السلام صاحب و مولای ماست. خودش فرموده به واسطه من بلا از شما دور میشود. ای کاش به جای آن یک میلیارد کرونا گفتن، به نیت امام زمانمان صلوات می فرستادیم.
اصلا بیایید با هم قراری بگذاریم.
هر جا اسم کرونا آمد، برای سلامتی امام زمان صلوات بفرستیم.
امام هم، مهربان است و کریم. خیالتان راحت زیر دین کسی نمی ماند...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شگفتی_خلقت_عظمت_خدا
🐠 ماهی بادکنکی با رنگی عجیب
🌺 فتبارک الله احسن الخالقین
🌷 https://t.me/sadeghiyemohebbi
💐 🌺 🌼 🌹
https://instagram.com/sadeghiye_
🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگرانی علماء وهابی از اینکه
اهل سنه دارند شیعه میشوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پلیس خوابآلو 😄😄
😆
تدریس رساله جامع جلسه شماره 230 تاریخ 98.05.30.MP3
12M
#تدریس رساله جامع 🌹
🌺 احکام - جلسه شماره 230
🌸 شکّیات نماز ( 9 )
🌸 احکام گمان در نماز
🌸 تاریخ 98.05.30
🌸 صفحه 426 مسئله 1488
🆔 @sadeghiyemohebbi
🔔🔔 زنگ تفریح :
می گفت :
ﺭﻓﺘﻢ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ🐑 ﺧﺮﯾﺪﻡ …
ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺴﺘﯿﺶ؟؟
ﻣﯿﮕﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﺮﻩ …
ﻣﯿﮕﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﻪ ﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﯿﺒﺴﺘﯿﺶ؟؟.
ﺍﻻﻥ ۲ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻩ ﻣﺎﺩﺱ،ﻣﯿﮕﻪ ﭘﺲﭼﺮﺍ ﺑﺎﺯﺵ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ؟؟
ﻣﯿﮕﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﺮﻩ !!
ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻨﻮ ﺍﺳﮑﻮﻝ ﮔﯿﺮ ﺁﻭﺭﺩﯼ؟
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺩﻭﺟﻨﺴﻪ ﻫﻢﻣﮕﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ؟؟؟!!!
گوسفند🐑 از خنده سرشو میکوبید به درخت🌴…😂😂😂
⭕️
💥 توجه 💥 توجه
با توجه به وقت بسیار کم و مشغله بسیار زیاد
از یاد و شناخت خود و خدای خود غافل نشوید
مراقب باشید ، خیلی زود دیر میشود
🌹 شرکت در کلاس معنوی 🌹
⏰ در هر ساعتی در شبانه روز ⏰
1️⃣ صادقیه در تلگرام
🆔 https://t.me/sadeghiyemohebbi
2️⃣ صادقیه در ایتا
🆔 https://eitaa.com/sadeghiyemohebbi
3️⃣ صادقیه در اینستاگرام
🆔 https://instagram.com/sadeghiye_
4️⃣ صادقیه در آپارات
🆔 https://goo.gl/rUXNUF
5️⃣ صادقیه در یوتیوب
🆔 https://goo.gl/rxqpHn
🎁 به دوستان خود هدیه دهید 🎁
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی سنگی از ارتفاع بالا به داخل آتشفشان انداخته میشود، چه اتفاقی میافتد؟