eitaa logo
🌹صدرا🌹
552 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
35.3هزار ویدیو
314 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
5.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃💝دیدنِ انوار زیبای خورشیدِ صبحگاهی و آوازِ پرندگانِ جنگلی و آرامشی بی بدیل در دل این‌جنگلِ زیبا 🍃🌸❤️🌸🍃
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏هی میخوان دخل انقلاب رو بیارن و مردم نمیزارن مسئولین(تیم آبی) VS مردم ایران(تیم سفید) "🚩دیده بان"
‏امروز تولد کسیه که فردای قیامت چنگیز مغول میزنه رو شونه‌ش میگه دمت گرم از وقتی رئیس جمهور شدی دیگه تنم تو گور نلرزید... "عرفان"
‏این زوج آمریکایی اول دبیرستان باهم آشنا میشن. سوم دبیرستان ازدواج می‌کنند و وقتی دانشگاه رو تموم می‌کنند سه‌تا پسر داشتند مرد خانواده الان وکیله و شرکت نقشه برداری زمین داره، مادر هم ارشد رشته مددکاری اجتماعی داره تو ایران به اینا میگن کودک همسری و غیره ولی اونا شیک باکلاسن :) "(منزوی)...Hussein🚩"
بسم الله الرحمن الرحیم امام على عليه السلام : كُلُّ حُكْرَةٍ تَضُرُّ بالنّاسِ و تُغْلي السِّعْرَ علَيهِم فلا خَيرَ فيها هر احتكارى كه به مردم زيان رساند و نرخها را بالا برد خير و بركتى ندارد. میزان الحکمه،جلد سوم
‏دیدی سینی چای رو می‌گیرن جلوت، اگه برداری برای خودت، می‌ره سراغ نفر بعدی؛ اگه برداری و بذاری برای نفر کناری، سینی رو جلوی خودت نگه می‌دارن؟ رزق هم همینجوریه اگه برداری برای خودت، می‌ره سراغ بعدی؛ اگه به بقیه برسونی و واسطه خیر بشی، رزقت وسیع می‌شه "مسعود پیرهادی"
با نیروهایم رسیده بودیم به ابوغریب ، شهرک کوچکی نزدیک بغداد. همان جا پیر زنی را دیدیم که حیران بود و مضطرب. جلو رفتم و پرسیدم : چی شده مادر؟ به زبان خودش مویه کرد و خطاب به داعشی ها گفت : بکشید اما قاسم می‌آید. دستش را بالا آورده بود و مدام تکان می‌داد : بکشید ، پسرم قاسم می‌آید. چند دقیقه‌ای کنارش ماندیم. از حال و روزش پرسیدیم. پیرزن ما را مثل بچه های خودش دانست و از غصه‌هایش گفت. خواستیم از پسرش قاسم هم بپرسیم که لابه لای حرف‌هایش فهمیدیم منظورش از پسرم قاسم ، حاج قاسم سلیمانی بوده !! حاجی سلیمانی از همان وقت‌ها جای خودش را توی قلب خیلی‌ها باز کرده بود. خیلی از عراقی ها مثل پیرزن ابوغریبی سُنّی مذهب!! راوی : جابر رجبی "شهید سردارحاج قاسم سلیمانی"
‏بچّه‌ی عفت و رفسنجانی گفته اگه بابام زنده بود حتما ملاقات روحانی با اوباما رو فراهم می‌کرد؛ حتی رهبری رو هم مجبور می‌کرد کوتاه بیاد! اولا: به سر تا پای خاندانش خندیده اینو گفته:) ثانیا: باید گفت ناز شَستِت حضرت عزرائیل:)) "حاج حیدر"
💠 شرعی | حکم استفاده شخصی از اینترنت محل کار👆
سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک☺ قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا . می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمت شم به بودجه مون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!😅 گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه ش و شرایط مون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجه مون بدیم که خیلی عالی بود .😉 فقط یه شرط داشت که همه مونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی !!!!! همه مون مونده بودیم چه کنیم ؟ من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم . دوتا دوست دیگه م ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا بمونین . خلاصه وسایل خونه مونو بردیم خونه ی پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنه رو ببره تا مسجد که جنب خونه بود. پاشد رفت و همراهیش کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. همه مون خندیدیم. شب بعد من رفتم . با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنی پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته ؟ من صبحها ندیدم برای نماز بیدار شید ! به دوستام گفتم از فردا ساعت مونو کوک کردیم ، صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب ، بعد از مسجد ، پیرزن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت ، برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیم و چراغو روشن می کردیم ، کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم . من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیرزن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم😅 اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت.هرسه تامون تغییر کرده بودیم.بعضی وقتا هم پیرزن از یکی مون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم. چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده ، پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش همه مونو تغییر داده بود. خدای بزرگ چقدر سپاسگزارم که چنین فردی را سر راهم گذاشتی 🍃 *خداجو با خداگو فرق دارد* *حقیقت با هیاهو فرق دارد* *خداگو حاجی مردم فریب است* *خداجو مومن حسرت نصیب است* *خداجو را هوای سیم و زر نیست* *بجز فکر خدا،فکر دگر نیست* راستی چقدرشیوه امربه معروف مهمه👏🏻👏🏻👏🏻
سیدمحمد: مقداری خمس بر گردن حاج علی بغدادی (از خوبانِ روزگار) بود که آنرا به عالِمانِ فَقیه پرداخت کرد و راهیِ بغداد شد. در مسیر، با سیّد بزرگواری روبرو شد. عمامه ای سبز داشت و بر گونه اش خالی مشکی بود. آن سیّد، به او سلام کرد و در آغوشش کشید و گفت کجا میروی؟ شبِ جُمعست برگرد کاظمین، تا من و آن شیخ، گواهی دهیم که از دوستان جدّم علی(ع) هستی. آقای بغدادی میگوید: من پیش از این از آیت الله آل یاسین خواسته بودم برای من سندی بنویسد و گواهی کند که من از دوستداران اهل بیت پیامبرم تا آن نامه را در کفنم بگذارم. از سیّد پرسیدم: از کجا مرا شناختی و این گواهی را میدهی؟ گفت: چگونه انسان کسیکه حق او را بطور کامل میدهد، نشناسد؟ گفتم: کدام حقّ؟ گفت: همان حقوقی که به وکیلم شیخ محمد حسن دادی. گفتم: آیا او وکیل شماست؟ گفت: آری. از گفتارش شگفت زده شدم. فکر کردم دوستِ قدیمیِ من است، زیرا در برخورد اول مرا به نامم صدا زد. به خودم آمدم که او چگونه بزرگترین علمای عصر را، وکیل خودش خواند. اما باز غافل شدم و موضوع را فراموش کردم! چیزی نگذشت که دیدم در حرم مطهر کاظمین هستیم بی آنکه از خیابانها و راههایی که به حرم میرسد، عبور کرده باشیم. ورودی حرم ایستادیم. قرار شد چون من نمیتوانستم خوب زیارت بخوانم، ایشان برایمان بخوانند. ابتدا بر پیامبر و امامان سلام داد و پس از نام امام عسکری، گفت: امام زمانت را میشناسی؟ بر او سلام کن! گفتم: اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا حُجَّهَ اللّه یا صاحِبَ الزَّمان... تبسم کرد و گفت: عَلَیکَ السَّلام وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ... وارد حرم شدیم... پس از نماز مغرب، از نظرم ناپدید شد و هر چه گشتم او را ندیدم! تازه به خودم آمدم و فهمیدم که ایشان امام عصر بوده و حیف او را دیر شناختم. النجم الثاقب داستان ۳۱
زمان: حجم: 1.25M
جنگ شناختی چه جنگی است؟ 🎤استاد دلاوری بسیار مهم نشر حداکثری 🌹صدرا🌹