eitaa logo
🌹صدرا🌹
552 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
35.3هزار ویدیو
314 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️اگه یه وقت کروبی کرونا گرفت، نیایید هشتگ واکسن بخرید بزنید ،چون ایشون میتونست تو این اوضاع مهمونی نره یا حداقل ماسک بزند 💬عبدالله گنجی
🔴باحضور اقشار مختلف مردم بصره ، چهل و دومین سالگرد انقلاب اسلامی ایران گرامی داشته شد
📡 رکورد بی سابقه فوت 5000 آمریکایی بر اثر کرونا 🔸آمریکا فوت 5 هزار شهروند خود را به ثبت رساند که این رقم بالاترین رقم گزارش شده رسمی در این کشور است. ‼️ اینا مگه واکسن نداشتن؟! چرا سلبریتیاشون لالمونی گرفتن و مث دولیبریتیای ما صداشون درنمیاد؟!😕
🌺🌺🌺 *بندگی خدا* آیت الله شیخ محمدتقی بهلول رحمت الله علیه می‌فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به «گناباد» می‌رفتیم. 👐وقت نماز شد.مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت کاروان را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان دار گفت ۲ساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم.‌ آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت:نه! می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. .کاروان‌دار گفت:نه مادر.الآن نگه نمی‌دارم. مادرم گفت:نگه‌دار. او گفت:اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم مادرم گفت:بگذار و برو. 💥من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد.وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم ومادرم.دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد وممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد،رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت:بی‌بی کجا می‌روی؟مادرم گفت:گناباد. او گفت:ما هم به گناباد می‌رویم.بیا سوار شو. 😇یک نفس راحتی کشیدم. گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم. سورچی گفت:خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا ماندن شما اینجا خطر دارد کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است ؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت! 💫فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا، اینجا دیگر کسی ننشسته است. 🤓مادرم داخل درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. 👁️👈اگر انسان بنده‌ٔخدا شد، بيمه مى‌شود و خداوند امور او را كفايت و كفالت مى‌كند. *💥«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ- زمر۳۶💥* ‌‌💐💐💐💐💐💐💐
‏اگر میخواهی ببینی از چشم خدا افتاده‌ای یا نه، یک راه بیشتر ندارد؛ هروقت دیدی گناه میکنی وبعد غصه میخوری، بدان که از چشم خدا نیفتاده‌ای اما اگر گناه میکنی و میگویی «مهم نیست» بترس که خط دورت کشیده شده باشد؛ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «بدترین گناه، گناهی است که صاحبش آن را کوچک شمارد.» "آیت الله سید عبدالله فاطمی‌نیا"
🌺🌺🌺 *بندگی خدا* آیت الله شیخ محمدتقی بهلول رحمت الله علیه می‌فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به «گناباد» می‌رفتیم. 👐وقت نماز شد.مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت کاروان را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان دار گفت ۲ساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم.‌ آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت:نه! می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. .کاروان‌دار گفت:نه مادر.الآن نگه نمی‌دارم. مادرم گفت:نگه‌دار. او گفت:اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم مادرم گفت:بگذار و برو. 💥من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد.وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم ومادرم.دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد وممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد،رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت:بی‌بی کجا می‌روی؟مادرم گفت:گناباد. او گفت:ما هم به گناباد می‌رویم.بیا سوار شو. 😇یک نفس راحتی کشیدم. گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم. سورچی گفت:خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا ماندن شما اینجا خطر دارد کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است ؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت! 💫فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا، اینجا دیگر کسی ننشسته است. 🤓مادرم داخل درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. 👁️👈اگر انسان بنده‌ٔخدا شد، بيمه مى‌شود و خداوند امور او را كفايت و كفالت مى‌كند. *💥«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ- زمر۳۶💥* ‌‌💐💐💐💐💐💐💐