🔴 بیداری بین الطلوعین در شب قدر
🔹 مرحوم آية الله شيخ عبّاس قوچانى، شاگرد سلوكى و وصىّ عارف بالله سيّد على قاضى- رضوان الله عليهما- نقل میکردند:
▫️«شب بيست و سوّم ماه مبارك رمضانى بود كه ما خدمت مرحوم قاضى رسيديم و ايشان تأكيد بليغ نمودند كه تا صبح، يعنى طلوع خورشيد بيدار بمانيم.»
▫️مرحوم قوچانى می فرمودند: «براى اينكه در بين الطلوعين خوابم نبرد گفتم به صحن مطهّر أميرالمؤمنين عليه السّلام بيايم و در آنجا گوشه اى بنشينم تا خورشيد طلوع كند.
▫️به صحن مطهّر آمدم و همينطور در ميان صحن قدم می زدم، ولى چون خسته بودم در گوشه اى نشستم و به تفكّر و تأمّل پرداختم امّا غافل از اينكه خستگى ناشى از بيدارى شب مرا به خواب فرو برد.
▫️يك مرتبه از خواب بيدار شدم و ديدم خورشيد طلوع كرده است و پاسى از آن گذشته است. بسيار متأسّف شدم و بر اين إهمال و كوتاهى، خود را سرزنش نمودم و به خانه مراجعت كردم.
▫️هنگامى كه طبق معمول خدمت مرحوم قاضى رسيدم، تا چشم ايشان به من افتاد فرمودند:
مگر نگفتم مواظب باشيد كه خوابتان نبرد! به واسطه اين غفلت از فيض بزرگى محروم گشتيد.
📕منبع: کتاب «نوروز درجاهلیت و اسلام
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
4_237594863510487204.mp3
زمان:
حجم:
8.03M
🔻جزءبیست وسوم قرآن کریم
🔸به روش تندخوانی (تحدیر)
🔹با صدای استاد #معتز_آقايی
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تجلی دیپلماسی قرآنی در دل هندوستان با برنامه محفل
تصویری از جمعی از مردم در هندوستان که در فضای باز و با اشتیاق، برنامه قرآنی «محفل» را تماشا میکنند، فراتر از یک لحظهی معمولی است. این صحنه، نشانهی بیدار شدن ظرفیتی است که سالها نادیده گرفته شده بود؛ ظرفیتی به نام قرآن.
اینجا دیگر فقط تماشای یک برنامه نیست، بلکه تجلی «دیپلماسی قرآنی» است؛ یعنی قرآن، فراتر از زبان و ملیت، تبدیل به پیوندی میان دلها و ملّتها شده. اتفاقی که نشان میدهد اگر به قرآن میدان داده شود، میتواند دوباره محور وحدت جهان اسلام باشد.
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب ای دل غرق معنی می شوی
غرق در جام تولا می شوی
قصه هجران به پایان می رسد
دفتر عشقی و امضا می شوی
تشنه وصلی اگر شب تا سحر
غرق در وصل و تماشا می شوی
باغبان با مهر از ره می رسد
غنچه پاکی ، شکوفا می شوی
گرچه تنها بوده ای عمر دراز
عاقبت ای قطره دریا می شوی
"سید حسین حسینی"
14.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویر هوایی از ترکیه که گستردگی اعتراضات علیه رجب طیب اردوغان را نشان میدهد.
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتی تکاندهنده از زبان غسال در برنامه محفل شبکه سه
🔹مادری که قربانی کرونا شد و فرزندانش با بیرحمی، او را در غسالخانه رها کردند!
✅کانال اخبار 20:20👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
#خاطرات_اسارت
🍃⭕️ موذن زندانی ⭕️🍃
⛓در اسارت، 🌴#اذان_گفتن🌴 با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا #اذان_میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.⛓
روزي جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و #اذان_گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت:
«چیه؟ #اذان_میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ #من_اذان_گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. #من_اذان_گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به #اذان_گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت:
«بدان که #من_اذان_گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. 💥⛓زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.⛓💥
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد».
🌴🌻میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم.
گفتم: 🌺یا فاطمه زهرا! 🌺 امروز افتخار میكنم که مثل فرزندتان💐 آقا حسین بن علی💐 اینجا تشنهکام به شهادت برسم».🌻🌴
سرم را گذاشتم زمین و گفتم:
🌺یا زهرا!🌺 افتخار میکنم. این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین.
او از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام.
اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید:
💧بیا که آب آوردهام.💧
🌺او مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم.🌺
عراقیها هیچ وقت به 🌺حضرت زهرا (سلام الله علیها)🌺 قسم نمیخوردند. تا نام مبارکت 🌺حضرت فاطمه (سلام الله علیها)🌺 را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار به حال آمدم. بلند شدم. او گفت:
به حق 🌺 فاطمه زهرا 🌺 بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم.
گفت: دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل 🌺حضرت زهرا(سلام الله علیها)🌺 شرمنده کردی. الان 🌺حضرت زهرا(سلام الله علیها)🌺 را در عالم خواب زیارت کردم.
🌿ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور، اگرنه همه شما را نفرین خواهم کرد.🌿
🔹منبع:
حماسههای ناگفته(به روايت سید علي اكبر ابوترابي)،
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿