اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ إِيماناً
لَاأَجَلَ لَهُ دُونَ لِقائِكَ
#خدایا! ایمانی از تو درخواست میکنم
که پایانی جز لقاء تو نداشته باشد ..
#خدای_من💕
#ابوحمزه_ثمالی..🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستور العملی عجیب و نورانی از آیت الله فاطمی نیا برای حاجت خواستن در شب قدر ؛ شبی که تکرار شدنی نیست .
اول : اللهم عجل لولیک الفرج
دوم : اللهم احفظ امامنا خامنه ای
سوم : هرچه میخواهد دل تنگت.
#لبیک-یا-خامنه ای
#خدایا بقیه غیبت و بما ببخش😭
#اللهم لیِّن قلبی لِوَلی اَمرِک
فَمَعَکُم مَعَکُم وَلامَعَ غَیّرَکُم
بزرگواران
خیرخواه همه باشیم و به همه ی گروه ها و برای همه ی دوستان ارسال کنید ،
ان شاءالله زمانی که در به در دنبال یه کار خوب میگردیم در پرونده مون ، یهو چهره مون از شادی برق بزنه و اینو ببینیم .
یا حق التماس دعای ظهور و سلامتی رهبر عزیز .💖💐🇮🇷💖💐🇮🇷💖💐🇮🇷
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت...
😭😭
حسین خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.
🌺شهید سردار حاج حسین خرازی 🌺