20Rahe raja - <unknown>.mp3
زمان:
حجم:
3.32M
🎵 راه رجا
(در سوگ #شهید_رجایی)
آهنگساز: #احمدعلی_راغب
شاعر: #حمید_سبزواری
خواننده: #محمد_گلریز
«هر دم از این رهگذار، رهگذری میرود»
🔹 به مناسبت سالگرد شهادت شهید رجایی و شهید باهنر در انفجار تروریستی دفتر نخست وزیری به دست منافقین و هفته دولت
1.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 اعتراف باورنکردنی مینو محرز بر بی اثر بودن تمام داروهای تجویز شده برای کرونا و آزمایش آنها روی هزاران نفر! عزیزاتون با داروهای اشتباهی پرپر میشن نه به خاطر کرونا حواستون هست؟
میگه داروهای ابولا مونده بود رو دستشون دادند برای کرونا!!!
✍️ سید سجاد
3.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 همزمان با طوفان وحشتناک در جنوب شرق آمریکا ، آتش سوزی در جنگلهای کالیفرنیا در غرب آمریکا هم ادامه داره آمار فوتیهای کرونا هم روز به روز افزایش پیدا میکنه و دهها حادثه ریز و درشت هم روزانه رخ میده
چون رسانه دستشونه پس همه اینا هم طبیعیه و سیاسی و امنیتی نمیشه
✍️ جناب آقای استیون
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 داستان فردی به نام مجید که به دروغ خود را فرزند شهید جا زده بود و به ریاست شعبه مرکزی بانک ملت رسیده بود !
🔹معدل دیپلم او ۱۰ و معدل لیسانس او ۱۱ بود! به قدری فساد اخلاقی و مالی داشت که روزی یک گزارش به بانک می رسید!
🔹او با ۱۹ سال سابقه خود را بازنشست کرد و بعد از آن به لندن گریخت !!
⭕️وزیر مردمیِ دولت انقلابی
+شنیدی وزیر امور خارجه ژاپن بدون ماشین تشریفات فرودگاه رفته؟
-چقدر اینا با فرهنگ و مردمی هستن
+ولی اون امیر عبداللهیان وزیر امورخارجه کشور خودمون بوده ها!
-بابا اینا عجب پوپولیست هایی هستن، فقط عقده دیده شدن دارن!
+من هیچ، من نگاه😐
✍🏼پهلوانی
#دولت_انقلابی
#دولت_مردمی
💠طلبه شهیدی که هر روز پای مادرش را می بوسید
🌹برادر شهید :
اصغر هميشه با روی خوش با مردم برخورد مي کرد و هنگامي كه به منزل می آمد، ابتدا پاي مادر را می بوسيد و ايشان را تكريم می كرد، به همين خاطر مادرم هميشه او را دعا می كرد
اصغر شخصيتی بسيار مهربان داشت و از همان دوران كودكی، آرزوي روحانی شدن را در سر می پروراند و پيگير درسهای طلبگی می شد.
او در سن ۱۴ سالگی وارد حوزه علميه شهر اميديه خوزستان شد و پس از گذراندن ۵ سال تحصيلی، در حوزه علميه اصفهان به تحصيل ادامه داد و از لحاظ درسی در سطح بسيار بالايی قرار داشت و هيچ گاه انجام كاری را بر درسش ترجيح نمی داد
"شهیدمدافع حرم سیداصغرفاطمی تبار"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
*این داستان واقعی بسیار زیبا و منقلب کننده است حتماً بخوانید و التماس دعاء*
اگه هوای امام حسین رو کردید یادی از من هم بکنید...التماس دعا
یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربلا بود
300 مرتبه به کربلا مشرف شده بود ، تعریف میکرد:
سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم،
در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند.
تعدادی از زائران به من گفتند:
تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد،
آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند،
گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام ومسلمانی ندارند،
حتی در آرایش کردن
گوی سبقت را از غربیها..
ربوده اند...
همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی
به همراه دختر جوانی به
سمت ما آمدند.
وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه میخورد.
وقتی به ما رسیدند گفتند:
کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟
من که توقع این سوال را
نداشتم گفتم:
بله، چطور مگه؟
آنها با خوشحالی گفتند:
اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم.
من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن،
تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند،
به آنها خوش آمد گفتم.
بالأخره همه زائرین سوار
هواپیما شدند
من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از
پرواز شروع کردم
اصطلاحا به امر به معروف و نهی از منکر،
(یعنی به درب میگفتم که دیوار بشنود)
میگفتم این مکانهای
مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند
و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند،
اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود
با حالت ناراحتی و بیاعتنایی
به من فهماند
که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست.
به نجف اشرف رسیدیم
من هم در زمانهای گوناگون میگفتم
که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم،
بی اعتنایی میکرد.
تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم
و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛
پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:
حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است
که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما،
او فقط در درس و شغلش
موفق شده
و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمیداند!
ما تصمیم گرفتیم
او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم
بلکه حضرت جبران کاستی ها
و کمبودهایی که ما
طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی
برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند،
چون آرزوی هر پدر و مادری
عاقبت بخیری فرزندش میباشد.
دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده
تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات نمیداند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت میکنید، او به اتاق می آید دائم میگوید:
منظور حاج آقا فقط من هستم!
چون فقط در این کاروان منم
که سر و وضعم اینگونه است.
ما از شما میخواهیم که رعایت حال ما و دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید.
گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را برای زائرین گوشزد کنم
تا حریم اهل بیت علیهم السلام شکسته نشـود.
گفتگوی ما تمام شد،
و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم.
صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده و دیدم خانمی
با مقنعه بلند و چادر و حجابی کاملمنتظر من نشسته است
و تا من را دید سلام کرد.
وقتی دید من با تعجب او
را نگاه میکنم گفت:
ظاهراً من را نشناختید؛
من همان دختر بیحجاب
چند روز پیش هستم.
از شما تقاضا دارم
اجازه دهید عبایتان را بشویم.
من که شوکه شده بودم گفتم:
اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت امروزتان را نمیفهمم؛
ثانیاً شما هم زائر هستید
هم پزشک؛ در شأن شما نیست که عبای من را بشوئید،
من این کار را نمی کنم.
درحالیکه گریه میکرد از من خواهش کرد
که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه کرده و
تمام کفش های کاروان را
واکس زده بود.
به او گفتم تا نگویی چه شده
من نمیگذارم..
باحال گریه گفت:
دیشب وقتی وارد کربلا شدیم
من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا
ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم.
حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند:
دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی
و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمیتواند به این مکان بیاید.
حرفهایی که مدیر کاروان میزد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری میشد،
برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی.
و بعد فرمودند: دخترم تو
دکتر اطفال هستی،
طفل مریضی دارم میخواهم درمانش کنی.
او در حالیکه گریه میکرد
می گفت:
حضرت طبیب همه عالم هستند...
ولی به من فرمودند دنبال من بیا...
بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و وارد اتاق دیگری شدیم،
روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که مثل قرص ماه میدرخشید
و تیری سه شعبه به
گلویش