مقتدر که باشی، پروتکل ها هم به نفع تو تغییر میکنند؛ حساب کار دست نوچه های ملکه می آید؛ شلوار پلنگی های دوران رفسنجانی و روحانی و لاریجانی با حجاب میشوند. دیگر از تحقیر لباس روحانیت با پاهای برهنه عجوزه انگلیسی خبری نخواهد بود!
.
اقتدار که باشد؛ عزت که باشد، جمهوری اسلامی واقعا اسلامی میشود؛ جمهوری اسلامی میشود همان جمهوری تراز انقلاب!
.
فقط خدا میداند چقدر تحقیر شدیم در این هشت سالی که سرنوشت ملت را لیبرالها به دست داشتند؛ اقتدار کشورمان، عزت مان، داشته های مادی و معنوی مان همگی دستخوش ضعف ها و بی کفایتی ها و بی عرضگی های غرب پرستانِ خودی ستیز شد!
.
خدایا شکرت که پس از مدتها سرخوردگی و احساس تحمیل شده حقارت، باز این مردم عزت و غرور را تجربه میکنند؛ کارآیی و عملگرایی را به چشم میبینند!
#عبدالرحیم_انصاری
🔴 رحیمپور ازغدی هم خواستار محاکمه روحانی شد.
🔺️حسن رحیمپور ازغدی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و سخنران مذهبی در رشته توئیتی از دلایل محاکمه حسن روحانی، رئیس دولتهای یازدهم و دوازدهم نوشت.
🔺️۱ـ سوال: آیا صحت دارد که حسن روحانی بعلت بعضی پرونده های فساد یا تخلف از وظایف قانونی و شکایت بیش از نیم میلیون از مردم(تاکنون) از وی، میخواهد بدون محاکمه، از کشور گریخته و مقیم انگلستان شود؟
🔺️۲ ـ آیا روحانی درمورد اتهام تابعیت بریتانیایی یا تقلب در پایاننامه و تخلفات دیگر اساسا در شورای انقلاب فرهنگی مورد سوال قرار میگرفت؟
🔺️۳ ـ پاسخ: خیر. نشنیدهام. اما اصولا در مورد محاکمه حاکمانی که حال و هوای دیکتاتوری و عادیسازی تخلفات دارند، بنده بازخواست و مهار قانونی همه مسئولان متخلف در هر سطحی و هر قوهای را، همزمان با دوره حاکمیت آنان صحیحتر میدانم.
🔺️۴ـ زیرا تشکیل دادگاه پس از پایان کارشان، گرچه تنش کمتری دارد، مانع بسیاری صدمات ملی نمیشود. بازخواست حاکمان، دستکم پس از پایان کار باید در کشور، نهادینه و کاملا عادی شود و قانون هیچکس را مستثنی نکند.
- چرا کشتیش؟
+ آقای قاضی، آخه می گفت اونایی که هشتگ #محاکمه_روحانی رو میزنن، عوامل اجنبیاند!
"محمد نصوحی"
4.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥خاطره جالب رائفیپور از ساختار معیوب صدا و سیما
🔺پیکر علامه حسنزاده آملی در خاک «ایرا» آرام گرفت
🔹دقایقی پیش پیکر پاک علامه حسنزاده آملی پس از سه روز مراسم وداع، تشییع در میان دوستداران و شیفتگانش در زادگاه ابدیاش واقع در روستای ایرا لاریجان آمل آرام گرفت.
🔹علامه حسن زاده آملی پیش از فوتش وصیت کرده بود که پیکرش در زادگاهش روستای «ایرا» و در آرامگاهی که در یکی از اتاقهای خانهاش برای همسرش درست کرده بود، به خاک سپرده شود.
⭕️بحران در انگلیس
🔻انگلیس خواست ادای استقلال ایران رو دربیاره، از اتحادیه اروپا خارج شد.
‼️چندماه نگذشته، تمام سوپرمارکت ها و پمپ بنزینهاشون خالی شده!
چنین کشوری دیگه کبیر نیست، صغیره!
#واقعیت_غرب
#غرب_بدون_روتوش
درسي اخلاقی از سهراب سپهری
خیــــــــــــلی قشنگه حیفه نخونینش!!!
سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند،
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم،
عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
سهراب سپهرى