26.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ناگفتههایی از ساخت سریال امام علی(ع)
⭕️ «محمد بیکزاده» تهیه کننده سریال امام علی(ع):
هیچکس همت نکرد پای فیلمنامه امام علی(ع) را امضاء کند، جز رهبر انقلاب
داریوش ارجمند در صحنه صفین واقعاً ترسید، مهدی فتحی با مرغابیها منقلب شد.
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گناهانی که در شب قدر باید از آن توبه کرد کدامند؟
▪️حضرت آیتالله خامنهای در دهه ۵۰ این چنین پاسخ میدهد.
1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥از رضا پهلوی میپرسه آخرین نوروز و سال تحویلی که در کنار پدر گذرانده چه سالی بوده است؟ و او پاسخ میدهد: اگر اشتباه نکنم تابستان ۵۷
▪️احتمالا احمق هنوز نفهمیده آئین سال تحویل و عید نوروز در اول بهار برگزار میشود.😂😁
🍃🌹🍃
⭕️ خاطرات بند انگشتی
🍂 جناب سرهنگ
اسمش یوسف بود. اما بخاطر انضباط و لفظ قلم حرف زدنش ما بهش می گفتیم جناب سرهنگ. دو سالی می شد که اسیر شده بود و با ما تو یک اردوگاه بود. بنده خدا چند بار افتاده بود به التماس که جان مادرتان این قدر به من نگویید جناب سرهنگ. کار دستم می دهید ها. اما تا می آمدیم تمرین کنیم که دیگر به او جناب سرهنگ نگوییم، باز از دهان یکی در می رفت و او دوباره می شد جناب سرهنگ.
تا اینکه یک روز در آسایشگاه باز شد و یک گله عراقی مسلح ریختند تو آسایشگاه و فرماندشان نعره زد: « سرهنگ یوسف، بیا بیرون!» یوسف انگار برق سه فاز ازش پریده باشد، پا شد و جلو رفت. فرمانده که درجه اش سرگرد بود گفت: «چشمم روشن. تو سرهنگ بودی و ما نمی دانستیم.» یوسف با خنده ای که نوعی گریه بود گفت: «اشتباه شده. من…»
ـــ حرف زیادی نباشه! ببرید این قشمار(مسخره) را!
تا آمدیم به خود بجنبیم یوسف را کت بسته بردند و دست ما بجایی نرسید. چند مدتی گذشت و ما از یوسف خبری نداشتیم و دل نگران او بودیم و به خودمان بد می گفتیم که شوخی شوخی کار دست آن بنده خدا دادیم.
چند ماه بعد یکی از بچه ها که به سختی بیمار شده بود و پس از هزار التماس و زاری کردن به عراقیها به بیمارستان برده بودند، پس از بهبودی برگشت اردوگاه. تا دیدیمش و خواستیم حالش را بپرسیم زد زیر خنده. چهار شاخ ماندیم که خدایا مریض رفت و دیوانه برگشت! که خنده خنده گفت: «بچه ها یوسف را دیدم!» همه از جا پریدیم: یوسف!
خندید و گفت: « به همه سلام رساند و گفت که از همه تشکر کنم.» چشمان همه به اندازه یک نعلبکی گرد شد!
ـــ آره. چون نانش تو روغنه. بردنش اردوگاه افسران ارشد. جاش خوب و راحته. می خوره و می خوابه و زبان انگلیسی و آلمانی و فرانسه کار می کنه.
می گفت بالاخره با ضرب و کتک عراقیها قبول کرده که سرهنگ است. و بعد از آن، کلی تحویلش گرفته اند و بهش می رسند.
یکی از بچه ها گفت: «بچه ها راستش من تیمسارم
بروید به عراقی ها بگید تا مراهم ببرند
خاطرات شهدا را در کانال عشاق الشهدا دنبال کنید
📅سالگرد ازدواجمان بود....
❗️فکر نمی کردم که یادش باشد . داشت توی زیر زمین خانه کار می کرد.
مغرب شد. با همان لباس خاکی و گچی رفت بیرون
و با دسته گل و شیرینی برگشت.
گفتم: "تو این طوری با این سر و وضع رفتی شیرینی فروشی؟"
گفت:"آره مگه چه اشکالی داره؟
سالگرد ازدواجمونه؛ نباید شیرینی و گل می گرفتم؟!"
🔺گفتم:" وقتای دیگه اگه خط اتوی لباست می شکست ،
حاضر نبودی بری بیرون!"
گفت:" آره ، اما اگه می خواستم لباس عوض کنم ،
شیرینی فروشی تعطیل می شد."
📌راوی : همسر #شهید_سید_محمد_مرتضی_نژاد
خاطرات شهدا را در کانال عشاق الشهدا دنبال کنید
3.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️امشب شب قدر و به لب اقرار دارم من
از معصیت ها یک دل بیمار دارم من
پرونده ای آلوده از کردار دارم من
در پیشگاه حضرت استغفار دارم من
شب_قدر
ماه_رمضان
امشب برای ظهور امام زمانمان دعا کنیم⚫️ ⚫️
«معنی سال نو این نیست که چون زمین یک بار به دور شمس میگردد عید است. ما وقتی عید داریم که حرکت خودمان به مقصد برسد. وگرنه زمین به دور شمس بگردد به ما چه؟! ما اگر اهل سیر و حرکت بودیم و به مقصد رسیدیم برای ما عید است.»
✍آیت الله جوادی آملی
اولین کسی که گفت هر روزتان نوروز كه بود ؟
أتی عَلیٌ بِهَدیّةَ النَّیروز، فقالَ «علیهالسلام»: «ما هذا؟». قالوا: یا أمیرالمؤمنین! ألیومُ النَّیروز. فقال«ع»: «إصنَعوا لَنا کُلُّ یَومٍ نَیْروزاً».
برای علی«ع» هدیۀ نوروز آوردند. فرمود: «این چیست؟». گفتند: ای امیرمؤمنان! امروز، نوروز است. فرمود: هر روزِ ما را نوروز سازید!
من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص۳۰۰ - وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۲۱۳.