eitaa logo
🌹صدرا🌹
552 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
35.3هزار ویدیو
314 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تشرف گروهی به اسلام در کشور نیجریه و انتخاب مذهب تشیع
🌹صدرا🌹
🌹صدرا🌹
⭕️تعصب به ، حلّال بسیاری از مشکلات است ✅آیت الله العظمی : 🔻جوانهای ما تعصّب دارند نسبت به فلان تیم فوتبال؛ یکی طرف‌دار تیم قرمز است، یکی طرفدار تیم آبی است، [آن‌هم] با تعصّب؛ و حتّی [تعصّب به] تیم‌های خارجی؛ یکی طرف‌دار تیم رئال است، یکی طرف‌دار تیم [دیگر]؛ اینها تعصّب نسبت به این تیم‌ها دارند؛ اگر همین مقدار و همین اندازه تعصّب را نسبت به اقتصاد ملّی و تولید داخلی داشته باشیم، بسیاری از کارهای ما اصلاح خواهد شد. ۹۷/۱/۱ ✍🏼پ.ن: به بهانه داغ شدن تعصبات فوتبالی👌
درقبرستان دارالسلام شیراز قبریست معروف به قبر سرباز امام زمان عج که با گذشت بیش ازشصت سال ازعمر آن هنوز گذرزمان نتوانسته طراوتش را ازبین ببرد، در حالی که تمام قبرهای اطراف آن با گذشت زمان فرسوده وقدیمی شده اند. این قبر متعلق به جوانیست اهل خوی که از نواب عام امام زمان عج و درزمان رضا خان به خدمت سربازی فراخوانده می شود ولی با درست عمل کردن به دستورات قرآن واهلبیت (علیهم السلام) مورد لطف وعنایت امام زمان عج قرارگرفته والگوی نیکویی برای جوانان زمان ما می باشد
ماجرای زندگی سربازامام زمان عج دربین مردم شیراز معروف بوده و مردم قدیم این شهر در همان مدت کمی که او در شیراز بوده خاطرات زیادی ازاو به یاد دارند نویسنده کتاب مسجد مقدس جمکران آقای عبدالرحیم سرافراز شیرازی سرگذشت زندگی ایشان را اینگونه نقل می کند:
درزمان مرحوم حاج شیخ محمدحسین محلاتی جدّ مرحوم آیت الله حاج شیخ بهاءالدین محالتی شخصی با لباس کهنه وکوله پشتی وارد مدرسه خان شیراز می شود و از خادم مدرسه اطاقی می خواهدخادم به او می گوید: باید از متصدّی مدرسه درخواست اتاق بکنی متصدی مدرسه در برابر درخواست آن شخص می گوید: اینجا مدرسه است و تنها به طلاب علوم دینی حجره می دهیم
آن شخص می گوید: این را می دانم ولی در عین حال از شما اتاق می خواهم که چند روزی در آنجا بمانم. متصدی مدرسه ناخودآگاه دستور می دهد که به او اتاقی بدهند تا او در رفاه باشد. آن شخص وارد اتاق می شود و در را به روی خود می بندد و با کسی رفت و آمد نمی کند. خادم مدرسه طبق معمول، شبها درِ مدرسه را قفل می کند ولی همه روزه صبح که از خواب بر می خیزید می بیند در باز است
بالاخره متحیر می شود و قضیه را به متصدی مدرسه می گوید. او به خادم مدرسه دستور می دهد امشب در را قفل کن و کلید را نزد من بیاور تا ببینم چه کسی هر شب در را باز می کند و از مدرسه بیرون می رود. صبح باز هم می بیند در مدرسه باز است و کسی از مدرسه بیرون رفته است...
آنها بخاطر اینکه این اتفاق از شبی که آن شخص به مدرسه آمده افتاده است به او ظنین می شوند و متصدی مدرسه با خود می گوید حتما در کار سرّی است ولی موضوع را نزد خود مخفی نگه می دارد و روزها می رود نزد آن شخص و به او اظهار علاقه می کند و از او می خواهد که لباسهایش را به او بدهد تا آنها را بشوید و با طلاب رفت و آمد کند، ولی او از همه اینها ابا می کند و می گوید من به کسی احتیاجی ندارم
مدتی بر این منوال می گذرد تا اینکه یک شب شخص تازه وارد، مرحوم آقای محلاتی و متصدی مدرسه را در حجره خود دعوت می کند و به آنها می گوید چون عمر من به آخر رسیده، قصه ای دارم برای شما نقل می کنم و خواهش می کنم مرا در محل خوبی دفن کنید