eitaa logo
🌹صدرا🌹
552 دنبال‌کننده
28.9هزار عکس
35.3هزار ویدیو
314 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. @sadrasadat74 پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
3.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸جمله رهبر معظم انقلاب خطاب به آمریکایی‌ها که با خنده شدید حضار همراه شد 😂😂😂👍👍👍👏👏👏🇮🇷🇮🇷🇮🇷
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸شهروند مسیحی عراقی تبار ساکن کشور سوئد:همانطور که جوانان حشدالشعبی باشکست داعش صلیبهای کلیساهای ما مسیحیان رادر عراق به جای خود بازگرداندند من نیز پرچم لبیک یاحسین رابلند میکنم
🔸شهید مدافع حرمی که مزارش در مسیر زوار اربعین است 🔹زیارت مزار هادی ذوالفقاری یادتان نرود 😪
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🎥ماجرای دق کردن دختر شهید مدافع حرم بعد از شنیدن خبر چگونگی شهادت پدر 😭* * 😭* *بمیرم برات رقیه جان 😭* *🏴سالروزشهادت دردانه امام حسین ع حضرت رقیه بنت الحسین تسلیت باد🏴*
حاج محمود کریمییا رقیه کریمی_۲۰۲۲_۰۹_۰۲_۱۲_۴۲_۰۰_۶۸۵.mp3
زمان: حجم: 12.26M
روضه حضرت رقیه سلام الله علیها آقای محمود کریمی التماس دعا مخصوصا برای جانبازان عزیز.
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرم حضرت رقیه سلام الله علیها. السلام علیک یا عمه سادات رقیه سلام الله علیها
🔸 خانه پدری سردار سلیمانی ثبت ملی شد 🔹این خانه واقع در استان کرمان، شهرستان رابر، بخش هنزا، دهستان جواران، روستای قنات ملک، در فهرست آثار واجد ارزش تاریخی – فرهنگی به ثبت رسیده است. 🔹سردار سلیمانی ۲۰ اسفندماه سال ۱۳۳۵ در روستای قنات ملک متولد شد و تا نوجوانی در این روستا زندگی می کرد.
4_5805277865440185429.opus
زمان: حجم: 1.72M
سلام، همکارای عزیزفابل ازطرف وزارت ارسال شده توضیحات کامل داده شده، بعدازگوش دادن فایل هیچ سوالی درمورد رتبه بندی برای شما پیش نمیاد، موفق باشید
2.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تواضع علما در برابر پدرانشان را مقایسه کنید با رفتارهای خودمان در برابر پدرهایمان
2.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 کلام مختار در فتنه صدری ها در عراق #صدر #اربعین
☀️به روایت طاهره کاوه: یک روز دختر بی حجابی آمد توی مغازه، خانواده اش از آن شاه دوست های درجه یک بودند. محمود گفت: ما با شما معامله نمی کنیم، پرسید: چرا؟ گفت: چون پول شما خیر و برکت نداره. دختر با عصبانیت گفت: حسابت رو می رسم ها! محمود هم خیلی محکم گفت: هر غلطی می خواهی بکنی، بکن... تمام آن روز نگران بودیم که نکند مامورهای کلانتری بیایند محمود را ببرند؛ آخر شب دیدیم در می زنند. همان دختر بود، منتهی با پدرش. محمود گفت: ما اختیار مال مان را داریم، نمی خواهیم بفروشیم. حرفش تمام نشده بود که دختر با یک سیلی زد توی گوش محمود. خواست جواب گستاخی او را بدهد که پدرم نگذاشت؛ آخر اگر پای مامورین به آن جا باز می شد، برایمان خیلی گران تمام می شد؛ توی خانه نوار، اعلامیه و رساله امام داشتیم. بعد از این موضوع محمود هیچ وقت به آن ها جنس نفروخت. ☀️به روایت حسن معدنی: فهمیدیم عده ای تو مجلس عروسیشان، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد مزاحمت کرده اند. محمود سریع یک گروه از بچه های سپاه را فرستاد آن جا؛ که چند نفری را که مست بودند، گرفتند و آوردند. مدتی گذشت تا آقای معصوم زاده برای هر کدام شان یک حکم صادر کرد. یکی از مجرمان، مردی بود که فروشگاه لوازم یدکی داشت و ما مشتری دائم اش بودیم؛ مدام می گفت: من بهتون خدمت می کنم، لوازم براتون می خرم، ببخشید. همه می دانستند محمود این جور وقت ها ملاحظه غریبه ها را نمی کند. برای همین گفت: بخوابانید، شلاقش را بزنید. یکی دیگر از آن ها رئیس بانک بود. می گفت: به همه ی شما ها وام می دهم، فقط این بار رو ندیده بگیرین. محمود گفت: کسی این جا محتاج وام و پول شما نیست، حکمی را که برات صادر شده اجرا می کنیم، نه کمتر نه بیشتر... ☀️به روایت حسن سیستانی: نرسیده به روستای سرا، محمود ایستاد. آهسته گفت: کمین! طولی نکشید که از سه طرف به ما تیراندازی کردند. اولین باری بود که کمین می خوردیم. محمود گروه را آرایش نظامی داد. با اسلحه تخم مرغی اش هر چند گاهی تیراندازی می کرد، تا ضد انقلاب جرأت نکند جلو بیاید. باید تا آمدن نیروی کمکی مقاومت می کردیم. در آن اوضاع و احوال محمود تغییر موضع داد و آمد وسط بچه ها. گفت: این جا جایی است که اگه چیزی از خدا بخواین اجابت می شه، خدا به شما نظر داره. صحبتش تاثیر عجیبی روی بچه ها گذاشت؛ طوری که احساس کردیم بدون نیروی کمکی می توانیم از پس دشمن بر بیاییم. با هدایت محمود، پخش شدیم تو منطقه تا دورشان بزنیم. در همین گیر و دار، نیروی کمکی هم رسید. از همه طرف روی سر دشمن آتش می ریختیم. آن ها که این چشمه اش را نخوانده بودند، پا به فرار گذاشتند. ه روایت ابراهیم پور خسروانی: یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی، چیزی گفت، جوابش را بدهم. او یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم... منبع : خبرگزاری
4.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیا از زیارت اربعین جا موندن؟ 🍃🌷°°🌷🍃