🌱شهید امیر حاجامینی میگفت؛
اگر به واسطه ی خونم حقی به گردن دیگران داشته باشم به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم.
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
تندخوانیجزء 28۩معتزآقائی.mp3
4.03M
✨💚 قرآن کریم
جزء بیست و هشتم
استاد معتز آقائی، تند خوانی؛ تحدیر
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
2روزماندهتاولادتتعلمدارکمیل...😢
درحالآمادهسازے هدایای برای
تولدشهیدابراهیمهادے
1اردیبهشتماه😍
تولد مبارک داداش هادی😍
#مجموعه_فرهنگی_مجازی_شهید_ابراهیم_هادی♥️
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مشهد
چهارشنبه امام رضایی 🌸❤️
از همین جا سلام میدیم به شاه خراسان
✨أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی✨
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#شهدا
سر کلاس
جواب معلمش را نمیداد...
میگفت :
تا #حجاب نداشته باشی
ما با هم
صحبتی نداریم...
#شهیدمحمدجهانآرا
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🥀خدانکند !!
✨ترسمان از این است که شهدا دستمان را نگیرند ،
دست کم برای ما هایی که حرف شفاعت میزنیم ، دستگیر باشید!
👈اگر قرار بر شفاعت باشد باید اهل دل باشیم تا بخشیده شویم
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
•|🌸|•
هر شھیدی را که دوستش داری..
کوچه دلت را به نامش کن..🔖
یقین بدان در کوچه پس کوچه های
پر پیچ و خم دنیا تنھایت نمـےگذارد...🙂❤️
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
درلحظهیشهادت
لبخندزیباییبرلبانشبود
بعدهاپیغامدادوگفت:
اینبالاترینافتخاربودڪہمن
درآغوشامامزمان(عج)جاندادم
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🔷 شهید آوینی «زن را با اسلحه شاید چندان تناسبی نباشد؛ زن مظهر لطف و مهربانی و حیات است و اسلحه مظهر قهر و شدت و مرگ. اما آنگاه که جهان یکسره در حاکمیت بندگان شیطان است، باید که مومنین لطف و قهر و شدت و زندگی و مرگ را با هم جمع کنند.»
♦️از شیر زنان مدافع خرمشهر قهرمان
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🔴 توصیه ای مهم برای ایام پایانی ماه رمضان
🔵 استاد فاطمی نیا ( رحمه الله ) :
🌕 از اولیاء الهی سینه به سینه یک یادگاری دارم که عمل به آن برکات فراوانی دارد. ماه مبارک رمضان ، این ضیافت الهی را با یک زیارت جامعه کبیره به آخر برسانید.در اثر این عمل این ضیافت چنان رنگین خواهد شد که آثارش از عقول ما خارج است و روزی به کار خواهد آمد که آن روز هیچ چیز دیگری به کار نخواهد آمد.
#رمضان_مهدوی
#ماه_رمضان #رمضان
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
enc_16524458410496490948684.mp3
3.48M
اینجا ایرانه و دورم از کربلا...💔✋
#مداحی
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
🕊•ا﷽ا•
دعاے #روزبیستوهشتم
ماه مبارڪ رمضان 🌙🌱
بہ نیّت شھید مصطفی صدرزاده ✨
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دنیا اومد ؛
اسمشو گذاشتیم . . .
محمد ابراهیم ِ همت :)
#امام_زمان🌹
کانال شهیدمصطفی صدرزاده ❤️
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 نماهنگ | روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا
✏️ رهبر انقلاب، روز گذشته در دیدار دانشجویان: دو سه کتاب دربارهی شهید مصطفیٰ صدرزاده نوشته شده که من خواندهام؛ خب آنجا آدم میبیند که چطور بیتاب است در کار کردن و حرکت کردن. انسان اینها را نگاه کند و پیش برود.
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
یه دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم.
هوا خیلی سرد شده بود.
❄️برف های ریز تو هوا میرقصیدن و آروم رو زمین جا خوش میکردن،
یادم اومد که خیلی وقته چیزی ننوشتم✍
رفتم سراغ کیفم تا دفترچمو در بیارم که چشمم به شماره عرشیا افتاد!
تازه یادم اومد که گفته بود بهش زنگ بزنم!
ساعتو نگاه کردم،
هنوز خیلی دیر نشده بود.
حوالی ده و نیم بود🕥
شمارشو گرفتم و منتظر شدم تا جواب بده📱
صدای گرمی تو گوشی پیچید و گوشمو نوازش داد...
-الو بفرمایید...
-سلام آقای کیانی.
-عه سلام ترنم خانم،یعنی خانم سمیعی... 😅
خوبید؟؟
میدونید چقدر منتظر بودم؟
دیگه ناامید شده بودم از زنگ زدنتون☺️
-معذرت میخوام...فراموش کرده بودم...
-خواهش میکنم خانوم...
فدای سرتون😇
خودتون خوبید؟
-ممنونم،شما خوبید؟
-الان عالیم
-چه خوب!
ببخشید که بد موقع تماس گرفتم. گفته بودید کارم دارید،بفرمایید...؟
-عههههه... راستش...
بله کارتون داشتم...
-خب؟
-چجوری بگم...
-هرجور راحتید!چیزی شده که اینقدر سخته گفتنش؟
-بله چیزی شده....
-چی شده؟؟؟😳
-راستش...
امممم...
من...
عاشق شدم❤️
-عاشق؟
به سلامتی...
خب...از دست من چه کاری برمیاد؟؟
-این که منو قبولم کنید💞
-بله؟؟😳
-خانم سمیعی... من خیلی وقته دلم دنبالتونه...
باور کنید من بار اولمه که به این حال و روز میفتم!
-حرفتون تموم شد؟😒
-ترنم خانوم....💕
من کلی با خودم کلنجار رفتم تا تونستم شمارمو بهتون بدم...
هزار بار حرفامو مرور کردم،اما صداتونو که شنیدم همه یادم رفت...😓
من دوستتون دارم...
مگه عشق گناهه؟؟
-هه...عشق؟؟؟
حالم هر از چی عشق و پسر و رابطس بهم میخوره...
فکرنمیکردم بخواید این چرت و پرتا رو تحویل من بدید 😠
-ترنم خانوم...
خواهش میکنم😢
من بیشتر از یه ساله چشم و دلم دنبال شماست...
بهم اجازه بدید زندگی با عشقمو تجربه کنم💕
تو صداش بغض داشت...
دلم یه جوری شد...
اما خاطرات سعید مثل یه فیلم از جلوم رد میشدن...
بازم بدنم داشت داغ میشد...
-آقای کیانی بذارید رابطه ما مثل دوتا همکلاسی بمونه. من هیچ علاقه ای به شما ندارم!
-عیب نداره!
همین که من دوستتون دارم کافیه...❣
دلخوشی من شمایی.
من اصلا به اون کلاس علاقه ای ندارم...
همون جلسات اول میخواستم برم اما عشق شما پابندم کرد...💓
حرفای جدید میزد.
یه لحظه احساس کردم از سعید هم بیشتر دوستم داره!
سعید؟
مگه سعید اصلا منو دوست داشت؟؟
اگه دوستم داشت اون دختر وسط رابطمون چیکار میکرد؟
-من باید فکر کنم...
-باشه.فقط زود...
خیلی زود جوابمو بدید...
انصاف نیست بعد یکسال انتظار،بازم منتظرم بذارید😢
-شب خوش👋
-ممنونم که زنگ زدید...
امشبو هیچوقت فراموش نمیکنم!
امشب بهترین شب زندگیم بود...
شبتون بخیر...👋
یه سیگار درآوردم و روشن کردم...
تا چنددقیقه میخواستم مغزم خالی خالی باشه...
خسته بودم،رفتم روی تختم.
چشمامو بستم که یه پیام برام اومد💌
عرشیا بود!
🍁محدثه افشاری🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان او_را ... 💗
قسمت ششم
-سلام.فکراتونو کردید😅؟
-تو همین نیم ساعت؟؟
-برای من که اندازه نیم قرن گذشت!
نمیخوای یه نفر عاشقت باشه؟
دوستم نداری،نداشته باش!
فدای سرت...
ولی بذار من دوستت داشته باشم و دورت بگردم...
لیلای من شو...
قول میدم مجنون ترین مجنون بشم❣
-آقای کیانی من هنوز وقت نکردم حتی به پیشنهادتون فکر کنم!!😶
-میشه بگی عرشیا؟؟
میشه بهت بگم عشقم؟؟
همونجوری که تو رویام صدات میزنم....
-موقع صحبت پشت گوشی خیلی خوددار تر بودین!😳
-آخ....
قربون این ناز کردنت برم من...😍
هیچوقت نتونستم کسیو مثل تو دوست داشته باشم...
مگه اعتراف به عشق گناهه؟؟
چقدر نیاز داشتم دوباره یکی باهام اینجوری صحبت کنه...
مثل سعید...
اشک از گوشه چشمام سر میخورد و تو آبشار موهام غرق میشد!
-من خیلی خسته ام...
میخوام بخوابم.
شب بخیر!
-ای جانم...
کاش من به جات خسته بودم خانومی...
باورم نمیشه دارم با تو صحبت میکنم ترنم...
بخواب عشق من!
تو مال منی،حتی اگر منو نخوای!
شبت بخیر ترنمم...
حرفاش دلمو قلقلک میداد!
حتی از سعید هم قشنگ تر حرف میزد💕
به مغزم فشار آوردم تا قیافشو یادم بیارم...
انگاری قیافشم از سعید خوشگل تر بود!
یعنی عشق جدید سعید هم از من خوشگل تره؟؟
سعید که میگفت هیچ دختری به نازی من نمیرسه...😭
همیشه با خودم رو راست بودم...
بدون اینکه بخوام با خودم لج کنم و مزخرف تحویل خودم بدم،بهش فکر کردم...
به عرشیا
به سعید
سعید هرچند زباناً خیلی عاشقم بود ولی صداقت تو حرفای عرشیا خیلی بیشتر بود...
نمیدونم!
شایدم زبون باز تر بود!
بی رودربایستی ازش بدم نیومد!
حداقل یکی بود که سرگرمم کنه و حوصلم کمتر سر بره!
هرچی بود از تنهایی بهتر بود!
همه اینا بهونه بود،
میخواستم به گوش سعید برسه تا فکرنکنه تونسته نابودم کنه!👿
نمیدونم،شایدم واقعاً عرشیا میتونست آرامش از دست رفتمو بهم برگردونه!
سرم داشت میترکید.
باید میخوابیدم!
فردا جمعه بود و میتونستم هرچقدر که میخوام بهش فکر کنم!
حوالی ساعت8بود که چشامو باز کردم.
برای صبحونه که پایین رفتم،
از دیدن مامان تعجب کردم😳
-سلام😳
-سلام صبح بخیر عزیزم ☺️
-صبح شماهم بخیر!چی شده این موقع روز خونه اید؟
-آره،یه قرار کاری داشتم که دو ساعت انداختمش عقب.گفتم امروز رو باهم صبحونه بخوریم😊
البته پدرت نتونست جلسشو کنسل کنه یا به تعویق بندازه.برای همین عذرخواهی کرد و رفت 😉
-خواهش میکنم😐
-چی میل داری دخترم؟
مربا،خامه،عسل؟؟
-شما زحمت نکشید خودم هرچی بخوام برمیدارم😄
-بسیارخب...
ترنم جان باید باهات صحبت کنم!
-بله،متوجه شدم که بی دلیل خونه نموندین.بفرمایید؟
-عزیزم نزدیک عیده و حتماً هممون دوست داریم مثل هرسال بریم مسافرت!
ولی متاسفانه من و پدرت یه سفر کاری به خارج از کشور داریم و حدود ده روز اول سال رو نمیتونیم کنارت باشیم!
البته اگر بخوای میتونی باهامون بیای!
اگر هم دوست نداری میبریمت خونه ی مادربزرگت😊
-شما از کل سال فقط یه عید رو بودید،اونم دیگه نیستید؟؟😏
مشکلی نیست،من عادت کردم!
جایی هم نمیرم.همین جا راحتم.
با مرجان سعی میکنیم به خودمون خوش بگذرونیم😏
-یعنی تنها بمونی خونه؟؟
فکر نمیکنم پدرت قبول کنه!
-مامان! من بزرگ شدم!
بیست و یک سالمه!
دیگه لازم نیست شما برام تعیین تکلیف کنید😕
-اینقدر تند نرو...
آروم باش!
با پدرت صحبت میکنم و نظرشو میپرسم و بهت میگم نتیجه رو.
حالا هم برم تا دیرم نشده 😉
مراقب خودت باش عزیزم،خداحافظت👋
- شهیدمصطفیصدرزاده:
هرڪسیبیادعاتربود،بالاترنشست ؛
آبرومندنددردرگاھتو،افتادھها:))🌱!
#شهیدانه
╭─✨♥️─↷
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
خاطره_شهید 🎙
یه روز حاج قاسم برای جلسه ی عملیاتی اومدن حلب...
بعد جلسه، رفقا شروع کردن با حاجی عکس گرفتن📸
کم کم اطراف حاجی خلوت شد...
سید گفت حالا بریم خدمت حاجی😍۴ نفری ایستادیم و سید با حاجی گرم صحبت شد...
بعد صحبت ، میخواستیم عکس بگیریم که متوجه شدیم حاجی خیلی فکرش درگیره و سرش پایین و به یه نقطه خیره شده...
یه دفعه سید رو به حاجی گفت: حاجی سرتو بگیر بالا، اینجوری فک میکنن که آویزونت شدیم😂😁
⃟🇮🇷#شهید_مصطفے_صدرزاده
⃟🇮🇷#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
╭─✨♥️─↷
حرم حضرت ابالفضلالعباس ..
عباسِ بیبی
#ارسالی_مخاطبین
شهدا رو یاد کنیم با ذکر صلوات⚘🌱
💎کانال شهید مصطفی صدر زاده
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
@sadrzadeh1
شهید مصطفی 😊🌱
⃟🇮🇷#شهید_مصطفی_صدرزاده
╭─✨♥️─↷
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯