من که جزو باتقواها نیستم اما خداهم با ما معامله متقین کرد صبح فاطمه زهرا تو یه مغازه یه کیک تولد دید بچم خیلی دلش خواست یه جوری نگاهش میکرد مثل نگاههای کوزت به اون عروسکه برای اینکه قار وقور شکمش رو ساکت کنم براش کیک ساده مثل پچ پچ های خودمون خریدم با شیر و چیپس شب که اومدیم مقر برای استراحت، علی الظاهر به مناسبت سال نو برای صاحبخونه کیک تولد آورده بودند وسید هم یه تکه بزرگ برای فاطمه زهرا فرستاد. اونجا بهش گفتم مامان دیدی صبر کردی خدا بهت کیک بهتر از اون تومغازه ایه داد. دوباره رفتم مغازه و از اون کیکه عکس گرفتم تا براش ان مع العسر یسرا یه خاطره ملموس بمونه خداکنه این چیزی که برای فاطمه زهرا گفتم، یه روز ملکه ذهنم بشه اینکه رزق لایحتسب الهی رو جدی بگیرم اینکه با هر سختی آسایشی هست... اینکه اگه از شیرینیهای کوچک دنیا بگذری خدا شیرینی بالاتری بهت میده اللهم الرزقني حلاوة ذكرك 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

صبح پنج شنبه باحضور در انبار شروع شد. خانمهای حزب الله برای هرخانواده پک لباس مناسب سایز وجنسیت آماده کرده بودند. 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

بردن مهر برای حاج خانمی که در خواست مهر و سجاده داشت. سجاده پیدا نکردیم مهرش رو براشون بردیم. اینجا خیلی از خانمها مدتهاست نماز نخوانده اند چون متاسفانه احکام را بلد نیستند. مثلا آب نبوده غسل کنند یا وضو بگیرند تیمم هم بلد نبودند. یا قبله را نمیدانستند. یا لباسشان نجس بوده و لباس دیگر نداشتند و.... از همه بدتر اینکه طبق فتوای مراجعشان نباید بدون حائل بین زن ومرد نماز بخوانند و اینجا هیچ حائلی نیست... و کسی هم نبوده از آنها احکام بپرسند. فکر میکردند میتوانند نماز نخوانند وبعدا فضایش را به جا بیاورند. اما این حاج خانم دغدغه اصلیش از روز اول نماز بود و قبله و احکام نماز و... را پرسید و بااینکه خاک دوروبرش زیاد بود دلش پیش سجاده و مهر نمازش بود. 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

شواغیر منطقه خوش آب و هوای هرمل قراره پذیرای خانواده های شهدا باشه در کمپهای چادری بچه های تاسیسات از صبح زود درحال نصب وتجهیز چادرها بودند تا این خانواده ها از حسینیه ها به این مکان منتقل شوند 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

بچه های سیره شهدای قم اینجاهم اومدن پای کار خانواده شهدا

چندروزه محمدحسین رو فقط چند دقیقه تو کار می بینم، یه جورایی دیگه داره غریبه میشه برام 😢 الانم پیش بچه های تاسیسات مشغوله هم کارای فنی هم کار رسانه 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

مقصد بعدی قربانی کردن گوسفندهای اول ماهی بود که از ایران سفارش داده بودند

بچه های این خیمه قراربود مهمان داشته باشند. داشتند دور خیمه رو تمیز میکردند ام جعفر رفته بیمارستان بانرجس کوچولو برگرده اما انگار باید تنها مرخص بشه😔😔

اولین رفیقای من تو هرمل جعفر و هادی بودند. مادرشان بارداربود ونتوانسته بود آمپول ریه را بزند، سزارینی بود وباکمک بچه های ایران کلبه اش را گرم وآماده تولد نرجس کرده بود. حالا بچه ها من را دیدند و سریع آمدند دورم خالتو خالتو گفتنشان دلم را میبرد. نرجس مشکل تنفسی دارد با آمبولانس برده اند بعلبک مادرم امشب به خانه می آید اما تنهاست یک آقای ایرانی پدرم را با نرجس به بعلبک برده دعاکنید نرجس زنده بماند😢 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

جمعه مقصد اول پارک بادی و کتابخونه سیار چون یه تیم مستند ساز همراهمون بودند وقراربود در مورد نقش بانوان در پشتیبانی از جبهه مقاومت و حضور در فعالیتهای جهادی فیلم بگیرند خیلی فرصت فیلم وعکس پیدا نکردم

دل جعفر خیلی گرفته بود برخلاف همیشه که رو لباش پر خنده بود، امروز آرومتر شده بود. گفتم جعفر چته؟ چرا تو خودتی؟ به عربی یه چیزی گفت نفهمیدم از حاج خانوم که لبنانی هستند و همراهمون بودند خواستم برام ترجمه کنند گفته بود دلم یه بلندگو دستی میخواد تا از الان برا محرم تمرین کنم چندبار دیده بودم میره بالای تل و برای خودش یه چیزی میخونه حاج خانم ازش خواست برامون بخونه وانگار دل گرفته جعفر بهانه پیدا کرده بود که خودش رو سبک کنه ولی دل ما پر شد از غم دلِ گرفته جعفر وحالا صدای جعفر شده روضه خلوتهای من روضه اسارت و خرابه روضه رقیه... رقیه عمه حبیبک امطول غیابه.... 😭😭😭😭 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

دور خیمه رزمنده های جنگ با داعش جمع شده بودند خیلی با نشاط میگفتند ما همه باید سرامون بریده بشه اما الان اینجاییم و بعد به ذبح خودشون توسط مسلحین میخندیدند از کم وکسریهاشون میگفتند و... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan