صبح چهارشنبه مثل خانمهای کدبانو دهه شصت پتوها رو کنار اتاق چیدم و فرش رو جارو زدم و به سر و وضع خونمون رسیدم.
خونه که درواقع یک کلاس از یک آموزشگاه در طبقه سوم یک مجتمع تجاری
که پر از میز و صندلی وتخته و...بود.
تا نزدیک ظهر مشغول مرتب کردن خونه جدید بودم ویه قابلمه گذاشتم رو چراغ مازوتی با یکم هویج وسیب زمینی تا شب آب پز بشه برا شام.
حاضر شدم که باحاج خانم بریم برای توزیع ویلچر که یهو سید گفت صاحب مجتمع فهمیده ما اینجا ساکن شدیم ناراحت شده و اصرار که شما نباید اینجا باشید باید بیایید خونه من و برای ما لبنانیها بده مهمونمون تو مدرسه بمونه و ازین حرفا
به زور واصرار سید کمال الحسینی که صاحب سنتر و آموزشگاه هرمل بود رفتیم تا ما را به منزل جدید منتقل کند.
مجتمعی رفاهی شبیه بومگردیهای خودمان پر از درخت پرتقال و...
یک طرف حیاط منزل خودش بود که بیشتر شبیه کافه بود و پر بود از وسایل عتیقه از کل دنیا
ظروف مسی ایرانی و انواع تپانچه وحتی یک کالسکه قدیمی فرانسوی و....
طرف دیگر حیاط هم اتاقهای بومگردی با تم چوبی که در ایام جنگ شده بود انبار
گفت اینجا راتمیز میکنم باید بیایید اینجا و دراین اتاق ها ساکن شوید
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
۲۰ دی
سفرنامه لبنان
ظرف شستن در هوای سرد با آب سرد... اینجا هرگوشه اش نشانی از زنان مقاوم دارد. آنهایی که با کمترین امک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سریع اومدیم به سمت المنصوره برای توزیع
سر راه یه سر جلو حسینیه ایستادیم همان حسینیه ای که خانمها با آب سرد ظرف می شستند.
حالا بچه های تاسیسات برایشان آشپزخانه و آبگرم ساخته بودند و خانمها ظرفهایشان را با آبگرم می شستند.
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
۲۰ دی
18.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازهم جانبازی دیگر...
جوان رعنایی که صورت پر غمش مثل ماه می درخشید...
چروکهای کنار چشمش نشان میداد در همین چند ماه به اندازه چند سال پیر شده
گوشه حیاط روی صندلی نشسته بود و سرش را پایین گرفته بود.
نزدیک شدم، نگاه محجوبش مانع می شد جلوتر بروم وسلام کنم...
مادر وهمسرش آمدند و کم کم سر حرفهایمان باز شد...
خودش وهمسرش هردو فرزند شهید بودند و حالا خودش جانباز...
معلوم بود مادر با دیدن جوان رعنایش در کنج خانه هر لحظه جان می دهد، اما وقتی دستهایش را گرفت تا او را سوار ویلچری کند که به مدد بانیان برایش تهیه شده بود، جانِ دوباره گرفت..
حالا دیگر محمد ساکت نبود، سرش را بالا آورده بود و فرزندش را در آغوش گرفته و می بوسید...
وقاب عکس های خانوادگی
همسر شهید
فرزندان شهدا
وفرزند جانباز
این تصویر قابهای شهر هرمل است
هر کنج این شهر قاب عکسی است از مقاومت، جهاد، شهادت
و نگاه های منتظر
وقت خداحافظی به رسم همیشگی گفتم
سنصلی فی القدس ان شاالله...
لبخند محمد و ان شااللهی که از آن عطر امید جاری بود
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
۲۱ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از مردم مهربان لبنان هم گوشه حیاطش منزلی را برای این جانباز تدارک دیده بود اما هنوز تکمیل نشده بود. علی الظاهر صاحبخانه انها گفته باید خانه را ترک کنند چون خودش دیگر به خانه اش نیاز دارد وحالا یک خانه دیگر برایش داشت آماده میشد
۲۱ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر گوشه از هرمل که میروی حتی باغهای اطراف شهر، هر سرپناه وسقفی بوده چند خانواده در آن جای گرفتند اما نبود امکانات گرمایشی از همه چیز سخت تر است.
وحالا دست قسمت باز ما راکشانده بود به لابلای درختان زیتون و در وسط باغها، مردی که خانه و باغ وحتی انبارش را در اختیارحدود سی نفر از نازحین قرارداده بود.
دست سید راگرفت و تک تک انها را نشان میداد
میگفت والله من فقط جا دارم که به انها تقدیم کردم اما خودم حتی برای بخاری وگرمای خودم مشکل دارم ولی نمیتوانم ببینم اینها دارند از سرما میمیرند.
برایشان هیزم می اورم تا خودشان را گرم کنند اما شما به دادِ آنها برسید.
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
۲۱ دی
چقدر به این بیچاره خندیدیم
سه راه رسیدن به خدا:
پراید ۱۱۱
پراید ۱۳۱
پراید ۱۳۲
ارتباط مستقیم با خدا: پراید وانت
اما حالا همین پراید شده جان پناه
این چندمین پرایدی هست که دیدم از سوریه باهاش اومدن اینجا و شده سرپناه و بهتر بگم جان پناه این مردم مظلوم...
خانم جوانی میگفت ده روز در این ماشین خوابیدم تا از سرما نمیرم تا صاحب باغ ما را به خانه اش آورد😢
یادم باشه دیگه به این بیچاره نخندم
چون نه تنها شده خونه ومامن این نازحین عزیز، که اینجا لابلای ماشینهای خفن که نمیتونن از جاده های باریک رد بشن میبینی یه پراید از کنارت رد شد واز همه مهمتر دیدن پراید تو خیابونها بهمون همون حسی رو میده که تو شهر غریب دوست واشنا ببینی
یهویی میگیم اِ پراید خودمون
😂😂😂😂
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
۲۱ دی
اخر شب بود و همچنان جلسه با مسئول سنتر که ۱۴واحد از سوییتهای داخل مجتمعش را در اختیار نازحین قرار داده بود . وحالا درحال برنامه ریزی با اقا امید برای تجهیز این مکانها و استقرار بیشتر نازحین در سایر سوییتها بود.
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
۲۱ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخر شب ماهم به جمع با کلاسها پیوستیم و با همون چوبایی که پدر پسر شجاع پشت در خونش داشت بخاری روشن کردیم
ولی تاصبح از سرما نخوابیدیم😢😢
۲۱ دی
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبح پنج شنبه
گوشی رو باز کردم تا از اخبار دنیا مطلع بشم
این کلیپ برام اومده بود...
کی میگه اجتماع نقیضین محاله؟
ما تجربه کردیم میشه در یک لحظه کامت هم تلخ بشه هم در اوج تلخی شیرین
میشه هم اشک بریزی از غم، هم بخندی از شادی
میشه در یک لحظه قلبت هم مضطرب باشه، هم آرام
...
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
۲۱ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خیمه که رسیدم چند نفر دور خیمه منتظرم ایستاده بودند.
ته دلم خالی شد
من با دست خالی...
اینها چه میخواهند؟ چقدر احساس ناتوانی داشتم
بر خودم مسلط شدم و رفتم جلو...
نفر اول بانویی جوان بود که شوهرش را در سوریه اسیر کرده بودند چون در ارتش سوریه بوده.
با خانواده اش و پسر یکساله اش به لبنان آمده بود اما خانواده شوهرش بچه و همه مدارک شناساییش را از او گرفته بودند...
مشکل خانوادگی در اوج بی پناهی
وحالا از من میخواست فرزندش را پس بگیرم😔
کاش از من لباس وغذا و حتی مسکن میخواست...
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
۲۱ دی
مردی میانسال با همسر وپنج فرزند قدونیم قدش جلو آمد
میگفت من در ماشین میخوابم و بچه هایم را روز از حسینیه می آورم بیرون وشب برای خواب میروند داخل حسینیه
چون داخل حسینیه ها شلوغ است ومحرم ونامحرم مشخص نیست برای من خیمه ای فراهم کنید یا چند تکه پلاستیک بدهید خودم بسازم
زنگ زدم سید آمد و با یک رابط حزب الله به حسینیه ای رفت که خلوت تر بود و بین زن ومرد تفکیک شده بود...
🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧
https://eitaa.com/safarnameh_lobnan
۲۱ دی