هوا تاریک شد وهمچنان در حال توزیع مازوت زیر نور گوشیها

بعد از اینکه فیلم محمد رو که تخریبچی بود و پاهاش رو توخنثی کردن مین از دست داده بود گزاشتیم چند نفر بانی خرید ویلچر برقی شدند با اینکه این ویلچرها قیمتشون تقریبا بالاست، اما بعضی از خیّرین عزیز هستند که با اهدای این مبالغ باعث شادی این خانواده ها میشن وما رو هم از شرمندگی در میارن اونروز که وضعیت محمد رو دیدیم فکر نمیکردیم به این سرعت بانی ویلچر برقی برای چند جانباز فراهم بشه شیرینی خنده های محمد ومادرش گوارای وجود خیّرین عزیز 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

صبح شنبه شد با دیدن این کلیپ احساس کردم حرف دلم تو همین چند جمله خلاصه شد... من کجا وهرمل کجا؟! صد بار قربانت شوم بازهم بدهکارم... اینجا هرمل نیست، اینجا بهشت عاشقان علی است 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

یه اتاق تو قله هرمل😢 نه بخاری، نه آب ، نه وسایل پخت وپز و خانم بارداری که ده روز دیگه بچش بدنیا میاد احتیاجات منزل لیست شد تا ان شالله تا ده روز دیگه تجهیز بشه 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

اتاق دیگر هم یک خانم باردار هفت ماهه و یک بچه کوچک اینجا بخاری داشت اما مازوت نداشت که مازوت تقدیمشان شد 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

برای من که ترس از ماشین سنگین دارم چیزی وحشتناکتر از این نبود که با یه ون پر از کپسول گاز ومازوت 😱 از سراشیبی وحشتناک پایین بیاییم 😢 صدای قِل قِل کپسولها ی عقب ون هم به ترس از ارتفاع، ترس از انفجار رو اضافه کرده بود😭😭 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

برای من که از ترس سراشیبی و ویراژ دادن با ون مملو از کپسول گاز ومازوت تو کوچه های تنگ هرمل، تپش قلب گرفته بودم وفشارم افتاده بود یه سینی کشکیک و زعتر کنار بخاری مثل قرص آرامبخش بود... نزدیک یک ساعت با خانم ودختر زکریا مشغول صحبت بودیم وانها از امکانات ایران از من می‌پرسیدند و می گفتند هرکسی به ایران امده و برگشته میگوید لبنان عروس خاور میانه است اما ایران بهشت روی زمین👌 شنیدن این حرف کلی انرژی مثبت بود برام ولی کاش اونهایی که باید بشنوند می شنیدند 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

بعد از ناهار نوبت رسید به پر کردن بطریهای مازوت و حرکت برای توزیع اینبار تصمیم گرفتیم از روی لوکیشنها بریم ولی باز امان از قسمت که دست تقدیر تو را به جایی میبرد که اراده الهی است... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

قبل از رسیدن به لوکیشن گفتم جلودر خانه زینب توقف کنیم که حال بچه را بپرسم و اگر نیاز به چیزی دارند توزیع کنیم الحمدلله در همان خانه نیمه ساز به همت بچه های تاسیسات اشپزخانه و بخاری و برق مهیا شده بود وحال ام زینب خوب بود ولی چشم بچه عفونت کرده بود 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

جلو در خونه ام زینب دختر بچه ای اومد و چادرم رو چسبید با التماس که بیایید خونه ما خواهرم گرسنه است وهرکاری میکنیم ساکت نمیشود... 😭 یبکی یبکی لا یسکت با او راه افتادم 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan

خانه ای پشت کوه گویا بعد از نزوح در شهر چرخیده بودند و این خانه را که نگهبانی یک باغ بود پیدا کرده بودند و درش راشکسته و در ان ساکن شده بودند. صاحب باغ هم با دیدن اوضاع انها بهشان اجازه داده بود بمانند. اهل سنت بودند اما مرد خانه جانباز ارتش سوریه بود و در جنگ با داعش حضور داشت. حالا فرزند 9ماهه اش ده روز بود که فقط چای و نون خورده بود واز گرسنگی ناله میزد. خرج خانه را پسر دوازده ساله شان که در سوپری کار میکرد می داد. از پدر پرسیدم برای مایحتاج چه می کنی؟ گفت نماز میخوانم و به خدا میسپارم تا الان پسرم به لطف خدا دست پر آمده است اما نه به قدر خرید شیر خشک وامروز از الله طلب شیر کردم برای این طفل و شما آمدید... 🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧🇮🇷🇱🇧 https://eitaa.com/safarnameh_lobnan