eitaa logo
🌺سفیران شهدا(موزه شهدای شهرستان ابهر)🌺
446 دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
کانال موزهٔ شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس شهرستان ابهر(شهرداری ابهر) پل ارتباطی @Khademe_shohadai
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت لاله ها را چیدنی کرد به چشم دل خدا را دیدنی کرد ببوس ای خواهرم قبر برادر شهادت سنگ را بوسیدنی کرد. ای شقایق‌ها ! ایثار از آن شماست که دنیا را گوشه ای افکندید و با پرواز عاشقانه خود، بر روزهای ما نسیم بهشت پاشیدید. به یاد سالگرد شهادت داداش حسن عزیزم تاریخ شهادت : 1364/11/25 محل شهادت : شلمچه _ فاو عملیات والفجر ۸ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
از دوسـت داشـتنی هایٺ... هر چه بیشــتر ڪنی٬ "حســــین" تر میشـوے! بعد از زنـده‌تر میشوے ...
برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتابها را سوزاند کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند . . .
تفاوت بین انسانی که هم اکنون هستید و کسی که قرار است پنج سال بعد باشید، در مردمی است که در این مدت با آنها معاشرت کرده و کتاب هایی است که در این زمان مطالعه خواهید کرد...
«حامد جانباز شده... اسیر شده... شهید شده... چون قابل شناسایی نیست شما را می‌برند سوریه.» خبر ماجرا اینطوری به خانواده حامد رسید؛همینقدر متفاوت... همینقدر سردرگم... همین شد که از همان ابتدا ته دلشان لرزید. حرف‌ و حدیث‌ها درباره حامد زیاد بود، تا اینکه به آنها اطلاع دادند برای رسیدگی به وضعیت حامد، باید به سوریه بروند و این شد اولین دیدار پدر و پسر بعد از حمله تکفیری‌ها به او: «وقتی به من گفتند: که باید خودت به سوریه بروی، فهمیدم که وضع حامد خیلی حاد است، حس پدری‌ام می‌گفت که شرایط خوبی ندارد اما جزئیاتش را نمی‌دانستم.»   جعفر جوانی، وقتی به سوریه رسید، بالای پلکان هواپیما ایستاد و از همان جا به چهار طرف چرخید و به حضرت‌ زینب(س) سلام کرد وگفت: «من نمی‌دانم حرم مطهرت کدام سمت است، اما خانم این را شنیدم که در آخرین وداع اباعبدالله شما خیلی بیتابی می‌کردید، حضرت اباعبدلله دستش را گذاشت روی سینه شما و شما آرام گرفتید، شما را به مادرتان قسم می‌دهم که این آرامش را به قلب من هم برسانید چون من هم می خواهم بروم بالای سر پسر مجروحم...»   پدر حامد این را گفت و رفت بیمارستان و رسید بالای سر حامد؛ دید که حامد چشم‌هایش را، دست‌هایش را همانجا در لاذقیه جا گذاشته... دید تن پسرش پر از ترکش است. بعد از آن هرکسی از ایران زنگ می‌زد و از من می‌پرسید: وضعیت حامد چطور است؟ می‌گفتم: « برو مقتل حضرت ابوالفضل(ع) را بخوان.»   جانبازی حامد اما یک خاطره قدیمی را در ذهن پدر زنده ‌کرد، یاد روزهایی افتاد که حامد می‌گفت: «دوست دارم مثل حضرت عباس(ع) از خواهرش دفاع کنم.» حالا حامد هم، دستهایش را داده بود، تا بال دربیاورد و بپرد سمت آسمان... همان دست‌هایی که قطع شدنشان او را در سوریه و بین غیرایرانی‌ها معروف کرده بود به شهید ابوالفضلی: «آنجا مدافعان حرم اسم مستعار دارند، وقتی ما در بیمارستان‌های سوریه دنبالش می‌گشتیم و می‌گفتیم حامد جوانی، کسی او را نمی‌شناخت اما می‌گفتند: یک ایرانی داریم که مثل حضرت ابوالفضل (ع) شهید شده...»‌ 🍃 https://eitaa.com/safiran_shohadaa
🎋 🌹شھید شدن اتفاقی نیست🌹 🔻اینطور نیست که بگویی: گلوله ایی خورد و مُرد... 🔻شھید... رضایت نامه دارد... و رضایت نامه اش را اول (ع) و علمدارش امضا میکنند... 🔻بعد مھُر حضرت (س)میخورد.. 🔻شھید قبل از همه چیز دنیایش را به قربانگاه برده... 🔻او زیرنگاه مستقیم زندگی کرده... 🔹شھادت اتفاقی نیست... سعادتی ست که نصیب هر کسی نمیشود.. 🔸باید شهیدانه کنی تا بمیری @safiran_shohadaa