🌷🌱🌷🌱
#سوره ی مبارکه ی انفال آیه ۲۸
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋
👈وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ
وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ .
👈و بدانيد كه اموال و فرزندانتان
آزمايشى (براى شما) هستند و البتّه نزد
خداوند (براى كسانى كه از عهده ى
آزمايش برآيند)، پاداشى بزرگ است.
👌علاقه ى افراطى به مال و فرزند،
انسان را به خيانت مى كشد. «لا
تخونوا... و اعلموا...» و حتّى گاهى
موجب دست برداشتن از اصول انسانى
و دينى (امانت و اداى امانت) مى شود.
(با توجّه به شأن نزول آيه قبل)
- مال و فرزند مى توانند دو دام فريبنده
باشند. «انّما اموالكم و اولادكم فتنة»
- توجّه به پاداش بزرگ الهى، از اسباب
دل كندن از دنيا و ترك خيانت است. «اَنّ
اللّه عنده أجر عظيم»
- مال وفرزند با تمام جاذبه هايى كه
دارند، در مقايسه با الطاف وپاداش هاى
الهى ناچيز هستند. (در برابر «اموالكم و
اولادكم»، عبارت «اجر عظيم» آمده
است)
🌱🌷🌱🌷
سلام مولایما
🏝عَجِّل فرج به روی لب و
توشهها سیاه،
هجران که با شعار
به پایان نمیرسد...🏝
⚘فَإِنَّهُ عَبْدُکَ الَّذِی اسْتَخْلَصْتَهُ لِنَفْسِکَ وَ ارْتَضَیْتَهُ لِنَصْرِ دِینِکَ وَ اصْطَفَیْتَهُ بِعِلْمِکَ
چراکه او، بندۀ تو است، بندهای که او را برای خودت برگزیدی و برای یاریِ دینت پسندیدی و با علمِ خود انتخابش کردی⚘
📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#السلام_ایها_غریب
#سلام_علی_آل_یس❣
هر صبح، بہ شوق عهد دوباره با شما
چشمم را باز میڪنم🌱
عهد میڪنم با شما،هر روز ڪہ میگذرد،
عاشقانہ تر از قبل چشم بہ راهتان باشم...🧡
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
ای حیات! با تو وداع می کنم، با همه ی مظاهر و جبروتت.
ای پاهای من! می دانم که فداکارید! و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت_صاعقه وار_ به حرکت در می آیید; اما من آرزویی بزرگ تر دارم👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
#رئیسی
🔸 ز چشمِ زائر غمدیدهٔ خواب برگشته / به گیسوان غزل پیچ و تاب برگشته
🔹 نسیم عطر حَرم را به دوش بُرده به شهر / و بیقرار شده، با شتاب برگشته
🔸 به حوض عاطفهات دست و روی شسته گناه / ز دست و صورتش عطرِ ثواب برگشته
🔹 کنارِ باغِ حریمت بهشت، گلدانیست / عتیق و کوچک و رنگ و لعاب برگشته
🔸 به سایه پوشی بالِ کبوتر آرامند / ز قلبِ زائر تو اضطراب برگشته
🔹 گل نگاهِ تو اشکِ مرا نوازش داد / چراکه در حرم عطرِ گلاب برگشته
🔸 بخوان دعای فرج را که مستجاب شود / در این حَرم احدی بیجواب برگشته؟
👤 شاعر: زهرا #زهرایی
📜 #اشعار_مهدوی ؛ ویژه ولادت #امام_رضاعلیه السلام
#السلامعلیکیاانیسالنفوس
🏝به پاس تنفس در حریم قدسیات در شب میلادت دست به دعا برمیداریم وفرج یادگارت را از خداوند سریع الرضا میخواهیم...🏝
⚘جناب گل پسر هفتــم
از قبیله یاس
شمیم روح نوازِ
محمــــــدے داری
به آبروی تو
شرمندھ آبـرومندست
رئوف هستے و
الطاف بی عدد داری⚘
💗#آقا_تولدتون_مبارک 💗
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۴۹ *═✧❁﷽❁✧═* در همین حین صدای چند هواپیما✈️ سکوت من
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۵۰
*═✧❁﷽❁✧═*
برای آخرین بار دستم را بر زخمش گذاشتم و امن یجیب المظطر اذا دعاه و یکشف السوء🤲 خواندم. چشمانش را باز کرد و گفت: خواهر این راه زینب و سیدالشهداست✅
خون توی بدنم خشکید؛ خیلی به موقع بود. در آن ساعات بهت و ناباوری🙄احتیاج داشتم که کسی متذکر شود این راه زینب و سید الشهداست، صبوری کنید👌
خیلی تلاش کردم از آمبولانس پیاده نشوم و تا بیمارستان با آنها همراه شوم اما به زور اسلحه ی🔫 عراقی ها و اصرار برادرها پیاده شدم. اصرارم برای حمل مجروحی که از ناحیه چشم👁 آسیب دیده بود بی فایده ماند.
وقتی پیاده شدم دوباره سرباز با لوله تفنگش ما را به سمت آنکه چشمش مجروح شده بود هل داد.
در این چند ساعت از بس لوله ی تفنگشان را به تن و بدنمان کوبیده بودند، استخوان هایمان درد گرفته بود😢 آخرین صحنه ای را که در لحظه ی پیاده شدن و بسته شدن در آمبولانس دیدم به خاطر سپردم.
پسری 👨را در آمبولانس دیدم که بیست ساله به نظر میرسید. کتف چپش تیر خورده بود و زیرپوش سفید رکابی به تن داشت. محاسن مشکی و قامتی متوسط داشت.
بر بازوی دست راستش که آن را با کمربندش به گردن آتل کرده بود، خالکوبی رستم و مار 🐍زنگی جلب توجه میکرد. سعی کردم قیافه ها را به خاطر بسپارم اما آنقدر در آن چند ساعت قیافه های خودی و غیر خودی و درهم و برهم دیده 👀بودم که نمیتوانستم همه ی آنها را
به ذهن😇 بسپارم.
دوباره پیش خواهر بهرامی و آن مجروح🤕 برگشتم. صورت و چشمهای آن مجروح پر از خون شده بود. وقتی سرش را پایین میگرفت خونریزی همراه با درد بسیار زیاد شدت میگرفت. جایی را نمیدید. من و خواهر بهرامی کنارش نشستیم. گفتم: امن یجیب بخوان تا دردت تسکین پیدا کنه👌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#السلام_ایها_غریب
#مهدے_جان ❤️
روز ها برایم بهانه ی پاکی است
برای بہ یاد تو بودن ،
برای تازه کردن انتظارها ،
برای صیقل دادن چشم براهی ها ،
برای آب دادن گلدانهای شمعدانی و
چیدن دوباره ی آنها
در راهی که سرانجام بر قدومت
بوسه می زند 💋... ...
و این دلخوشی بزرگ من است :
بیقراریِ ناب و امیدبخش روزها ...
📌ـ #تعجیل_فرج3_صلوات📿
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج🌤✨
#انفال
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ وَاذْكُرُواْ اللّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلَحُونَ انفال/۴۵
«نکات آیه
💢فِئَةً به معنای گروه است. این کلمه نکره بکار رفته تا دلیل بر تحقیر و بها ندادن به مخالفین باشد.
💢مسیر سلوک و بندگی را نمیتوان بدون خار راه طی کرد. راهزنان راه و خارهای طریق در مسیر سلوک قرار دارند؛ ولی چون سالک و مجاهد فی سبیلالله با قوّت الهی حرکت میکند همه موانع در نظر او خُرد و کوچکاند.
👈اگر ما موانع را بزرگ ببینیم خودمان در مقابل آنها عاجز میشویم ولی اگر به حول و قوّه الهی خود را توانا ببینیم، همه چیز در مقابل قدرت خدا ناچیز است.
💢 ثابتقدم باشید. این اولین توصیهای است که هنگام مشاهده موانع پیشنهاد میشود. تصمیم به عقبگرد نداشته باشید، ثبات قدم و عزم راسخ و نیّت ثابت و اراده پولادین داشته باشید. سخن از عزم و اراده و نیّت به جهت آن است که گاهی انسان فکر میکند ثبات قدم عملی دارد؛ اما این ثبات قدم ظاهری است.
💢 خداوند در این آیه از ثبات عملی سخن میگوید؛ چون میداند که بسیاری از مؤمنین ثبات قدم عملی ندارند. خدا از درون ما آگاه است و از تردیدهای درونیمان با خبر. او میداند تردیدهای درونی اجازه ثبات قدم به بعضی از مؤمنین را نمیدهد.
💢فاثبتوا👈 صبر اولین سلاحی است که سالک باید در تندبادهای زندگی با خود داشته باشد و در مقابل آنها مقاومت جدی کند و هراسی به خود راه ندهد.
✍علامه طباطبایی (ره) در رابطه با ذکر کثیر میگویند: ذکر کثیر آن است که انسان به یاد بیاورد خدا معبود اوست و مرگ و حیات و نفع رسانی و دفع ضرر به دست اوست و وعده نصرت را او میدهد و انسان در این مبارزه چه ظاهراً مغلوب شود و یا حقیقتاً غالب در هر حال موفق است چون خدا با اوست.
💢ذكر كثیر راه حلي است براي مقابله با دشمن و مواجه شدن با موانع.
💢با ذكر كثير یقین ما مرتباً تقویت میشود و اعتقاداتمان مجدداً بازسازی میشود و قلب آرامش مييابد
💢انسان هرچه به خدای سبحان توجه بیشتری داشته باشد از ظلمات و ناتوانیها و نواقص خود بیشتر فاصله ميگيرد و توجهش به کمال و قدرت و نورانیّت جذب میگردد و اگر به مشکلات زندگیاش توجه کند توجهش به حق کم میشود.
لّعَلَّكُمْ تُفْلَحُونَ 👈ثبات قدم به ضمیمه ذکر کثیر قطعاً موفقیتآفرین است. این دو در صورتی به موفقیت ختم میشود که خالصانه باشند نه هر نیّتی
📌 چقدر این لقب برازندۀ شماست
🔆 «خورشید»، چقدر این لقب برازندۀ شماست. بهراستی که «اَلاِمامُ کَالشَّمسُالطالِعَه...» شما که شمسالشموس هستید، نورِ شماست که گرما میبخشد و روشن میکند. کلام شماست که راه را نشان میدهد:
➖ خسته و تنهایی؟ رفیق میخواهی؟ «اَلْاِمَامُ اَلْاَنِیسُ الرَّفِیقُ»
➖ یتیم ماندهای؟ پناه میخواهی؟ « اَلاِمامُ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ»
🌅 آری، شما همیشه حضور دارید، همیشه میتابید، حتی در تاریکی شب، حتی از پشت ابر
مانند مهدی، از پس پردۀ غیبت.
🌸 ولادت #امام_رضا علیه السلام مبارک باد.
#امام_رضا
#میلاد_امام_رضا
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۵۰ *═✧❁﷽❁✧═* برای آخرین بار دستم را بر زخمش گذاشتم
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۵۱
*═✧❁﷽❁✧═*
چرا جلو نیامدی و تلاش نکردی سوار آمبولانس🚑 شوی و با آنها به بیمارستان بروی؟ ممکن است چشمهایت را از دست بدهی.
-صلاح نبود❌
تعجب کردم:چی؟ از اینجا ماندن که بهتر بود. اینجا حتی وسایل کمکهای اولیه هم نداریم و با فشار دست میخواهیم خونریزی را بند بیاوریم.
پرسیدم: شما باهم اسیر 🙌شدید؟
گفت: من و میرظفرجویان و مجید جلال وند و عبدالله باوی با هم بودیم.
به آرامی گفت: عراقی ها کجا هستند؟
-آن طرف ایستاده اند.
-صدای ما را میشنوند؟ چند نفرند؟
-چرا میپرسی❓
در یک فرصت مناسب کیفم💼 را از جیب شلوارم بیرون بکشید و آن را از بین ببرید. اگر آن را از بین ببرید راحت میشوم و درد چشمانم را تحمل میکنم✅
مگر شما را تفتیش نکردند؟مگر جیب های شما را خالی نکردند؟ شما اسلحه🔫 داری؟
نکردند؟ شما اسلحه داری؟
گفت: نه، چندتا ماشین را باهم گرفتند. چون مجروح بودم فقط دستهایم را بستند و اینجا انداختند☹️
کفش های خواهر بهرامی، کفش های سفید👟 تابستانی پرستاری بود که روی سطح آن سوراخ های ریزی داشت . هردویمان در یک وضعیت نشسته بودیم. پاها 👣را جفت کرده و زانوها را در بغل گرفته بودیم. نگاه من به زمین خیره 👀بود. به همه چیز فکر میکردم، به گذشته به آینده ی نامعلومی که در پیش داشتم😞بی اختیار از روی زمین دانه دانه سنگریزه برمی داشتم و در سوراخ کفش های او فرو میکردم
تمام سطح کفش های👟 خواهر بهرامی پر شده بود از سنگریزه. وقتی هردو کفش های او از سنگریزه پر شد یکباره گفت: راستی چی شد منو مریم معرفی کردی، آخه اسم خواهرم مریمه، من میتونم هر اسمی داشته باشم به جز مریم😒
-طوری نیست منم اسم خواهرم مریمه، اسم کوچیکت چیه؟
-شمسی
-ولی از این به بعد تو میشی خواهرم و من تو رو مریم صدا میکنم✅
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️