eitaa logo
✨سفیرعشق🌷
40 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
607 ویدیو
0 فایل
🌷سفیر عشق شهید است وارباب عشق حسین✨السلام علیک یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک..❤️ ارسال مطالب درروزهای یکشنبه،سه شنبه،پنج شنبه
مشاهده در ایتا
دانلود
❣يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون❣ سورة المائدة ، الآية ٣٥ 💫ای اهل ایمان، از خدا بترسید و به سوی او وسیله جویید و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید.💫 🆔 @Baseeratt
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐 با حسین تازه آشنا شده بودم و از خصوصیات او اطلاعی نداشتم. بعد از مدتی دوستی ما گل کرد و برای صبحانه ای با کلاس مرا به سنگر خود در پدافند فاو دعوت کرد. لباسم را مرتب کرده و با یااللهی وارد سنگر شدم. چشمم که به سنگر درهم و برهم او افتاد، حسابی جا خوردم؛ گونی های سنگر سوراخ سوراخ بودند و خاکی از آن ها به داخل ریخته شده بود و تراورزهای سقف پر از مرمی تیرهای کلاش. به روی خود نیاوردم و جایی برای نشستنم پیدا کردم. در گوشه ای دیگر، همسنگر او که تازه از پست شبانه آمده بود هم به خوابی خوش فرو رفته بود. بین ماندن و در رفتن مردد شده بودم. خدایا این چه سنگر ویرانی است که اینها برای خود درست کرده اند. حسین در حالی که با سروصدا به دنبال چیزی در صندوق ظروف می گشت، خوش آمدی به من گفت و عصبانی به سراغ همسنگر خود که ظاهراً آنروز نوبت شهرداریش بود رفت تا برای آماده کردن صبحانه او را بیدار کند. بعد از چند بار تکان دادن، صدای خواب آلودی بلند شد و گفت:" من تا صبح بیدار بودم و اصلاً نخوابیدم. بعداً صبحانه می خورم". حسین هم که نمی خواست تنهایی از مهمانش پذیرایی کند به سراغ کلاش خود رفت و در جلو چشمان متعجب و نگران من چند تیر به گونی های بالای سر او زد و با صدای بلندتری گفت: "می گم بلند شو کتری رو برا صبونه آب کن. مگه تو امروز شهردار نیستی؟" از ترس در حال سکته بودم که دیدم همسنگریش هم کم نیاورد و در همان حال دراز کش، با چشمان نیمه باز کلاش خود را رو به سقف گرفت و خشاب را خالی کرد. بوی باروت فضای سنگر را پر کرد و ..... در حالی که در گوشه ای پناه گرفته بودم، با صدای لرزان و نگران رو به هر دو آنها کردم و گفتم :" بخدا من صبحانه نمی خوام، عجب جنگ تن به تنی راه انداخته اید!!". با عجله خود را به بیرون سنگر انداختم و در حال فرار بودم که حسین بسیار آرام و خونسرد صدایم کرد و گفت:" ببین، این جریان بین خودمان بماند" و برای اطمینان دستش را به سمت من دراز کرد تا قولش را محکم کرده باشد. در حال فرار بودم که گفت، باز هم تشریف بیاورید، خوشحال میشم . راوی : رضا بهزادی، گردان کربلا 🌺@safireshg1
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 ما باید به جهادمان ادامه دهیم تا بر حکومت های مرتجع و عروسک های آمریکائیِ خاورمیانه پیروز شویم و این طفل ناپاک آمریکا یعنی اسرائیل و صهیونیست خونخوار را از بلاد مسلمانان بدور سازیم و بالاخره با ظهور مهدی موعود (عج) به حکومت عدل جهانی برسیم . 🌹 🕊 🌹 @safireshg1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه شب زیارتی آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام ومنیر ماه بنی هاشم آقا ابالفضل العباس علیه‌السلام دست ادب به سینه سلامی خدمت اربابان کربلادهیم ۳ مرتبه صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام 💚 ۳ مرتبه صلی الله علیک یا ابالفضل العباس علیه‌السلام 💚 و علی الارواح التی حلت بفنائک جمیعاً ورحمت الله وبرکاةُ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قلبی که با محبت (علیه السلام )نبض میگیره، در وفاداری به قائم (عج)آخرین قیام الهی ،به بلوغ میرسه...🦋 @safireshg1
💐🌼😁🌺😁🌼💐 کمی بخندیم پسرخاله زن عموی باجناق ... یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقی‌‌ها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شده بود . آماده می‌شدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند . پرسیدیم: «حسن چه شد؟» گفت: با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم، پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود، خیلی شرمنده شد، فکر نمی‌کرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم، هرطور بود مرا نگه می داشت . @safireshg1