🌷در مجالس جايگاه خاص براي خود برنميگزيد.
🌷هنگامي که بر جمعي وارد ميشد در جاي خالي مينشست و به ياران خويش دستور ميداد اين گونه عمل کنند.
🌷هر کس براي رفع نياز رجوع ميکرد نيازش را برآورده ميکرد يا با کلام دلنشين آن حضرت قانع ميشد.
🌷رفتار پيامبر آنقدر نرم بود که مردم او را همچون پدري دلسوز و مهربان ميدانستند و حق همه مردم نزد آن بزرگوار يکسان بود.
🌷مجلسش مجلس بردباري، حيا، صدق و امانت بود.
🌷عيبجو نبود و از کسي هم تعريف زياد نميکرد.
🌷پيامبر نفس خود را از سه چيز پرهيز ميداد جدال، پرحرفي و سخنان غيرضروري.
🌷در پي لغزشهاي مردم نبود.
🌷سخن نميگفت مگر در جايي که اميد ثواب در آن وجود داشت.
🌷سخن کسي را قطع نميکرد مگر اين که از حد متعارف تجاوز ميکرد.
🌷به آرامي و متانت گام برميداشت
🌷کلامش مختصر، جامع، آرام و شمرده بود و آهنگ صدايش از همه مردم زيباتر بود.
🌷پيامبر در تمام حالات و در برابر همه مشکلات شکيبا بود.
🌷هر روز هفتاد بار استغفار ميکرد.
🌷لحظهاي از عمر بابرکت خويش را بيهوده نميگذرانيد.
🌷ديرتر از همه مردم به خشم ميآمد و زودتر از همه راضي ميگشت.
🌷با ثروتمندان و تهيدستان يکسان دست ميداد و مصافحه ميکرد ووقتي به کسي دست ميداد پیش از او دست خويش را باز نميکشيد.
🌷با مردم شوخي ميکرد تا مردم را خوشحال سازد.
🌷امام صادق(ع)فرمودند:
*اني لاکره للرجل ان يموت و قد بقي خلة من خلال رسول الله صلي الله عليه و آله لم يأت بها.*
من خوش ندارم کسي بميرد در حالي که هنوز برخي از آداب پيامبر (ص) را به جا نياورده است.
📚منبع: سنن النبی، علامه طباطبایی
هدایت شده از مسجد صاحب الزمان (عج)
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چگونه رضایت امام زمان (عج) را جلب کنیم؟!
💠 نماهنگ بسیار زیبا و شنیدنی توسط حجت السلام دارستانی
#نماهنگ #ویژه
@sahebzaman_karaj
هدایت شده از ■ توحید تشیع ■
نماز وسط کاخ کرملین
#با_شهدا
به کاخ کرملین رفته بود و با پوتین قرار داشت. تا رییسجمهور روسیه برسید، وقت اذان شده بود. حاجی هم بلند شده و اذان و اقامهاش را گفته بود. صدایش در سالن پیچیده بود و بعد هم به نماز ایستاده بود. همه نگاهش میکردند. میگفت در طول عمرش اینچنین لذتی از نماز نبرده بوده است. پایان نماز هم پیشانیاش را روی مهر گذاشته بود و به خدای خودش گفته بود: «خدایا! این بود کرامت تو؛ روزی در کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی آمدم اینجا نماز خواندم.»
از خاطرات سردار شهید حاجقاسم سلیمانی
برگرفته از کتاب «رفیق خوشبخت ما»
♦️ «توحید تشیّع» را دنبال کنید؛
ایتا | تلگرام | سروش | اینستگرام | توییتر
#متفرقه
هدایت شده از نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
ادامه ...
🚂 مرد از روی ناچاری چای را گرفت و کنار میزش گذاشت.
بعد پدر شروع کردند به اصرار که «یخ میشود، اسراف است، بفرمائید ... »
هر چه مرد کمتر همراهی میکرد، پدر گرم تر و صمیمی تر با او حرف میزد و مزاح میکرد.
🚂 قطار برای نماز مغرب و عشاء ایستاد. همراه پدر برای تجدید وضو رفتم. بنظرم آنها پیاده نشدند. نماز را قدری زودتر تمام کردند و بسرعت و زحمت به سمت مغازه آن طرف ریل رفتند و نان و پنیر خریدند. مقداری تنقلات و تخمک و یک ظرف شبیه گز یا شیرینی محلی. برگشتیم در کوپه و جعبه را روی میز آنها گذاشتند. تنقلات را به اصرار به پسر دادند و با دست خود، لقمه نان و پنیر میگرفتند و به اصرار به آنها میدادند. خرد خرد، یخ مرد سبیلو هم آب شد و لقمه ها را میگرفت و میخورد. چراغ را خاموش کردیم و پدر با نردبان بالا رفت و روی تخت بالا خوابید و من پایین دراز شدم.
🚂 بیشتر اوقات تخت بالا را انتخاب میکردند چون برای نماز شبشان فضا مناسبتر از پایین بود. ساعت یک یا دو نیمه شب بود که چشمم را باز کردم و دیدم مرد سبیلو نشسته و خیره خیره به پدر نگاه میکند و ایشان با توجه به حرکت شمالی قطار، قبله را مشخص کرده و نشسته نمازشب میخوانند و اشک میریزند. دیدم آن مرد نیم نگاهی به پدر میکند و از پنجره نیم نگاهی به بیرون، و اشک خود را پاک میکند. ساعتی بعد، قطار برای نماز صبح ایستاده بود و من خواب مانده بودم. پدر قطار را ترک کرده بودند. من سراسیمه به دستشویی و وضو خانه رفتم و وضو گرفتم. در نمازخانه با چشم بدنبالشان گشتم. نبودند با اضطراب نماز را خواندم. قطار داشت سوت سوار شدن را میزد. در کوپه نبودند. دوباره بیرون رفتم. اینطرف و آنطرف را گشتم نبودند. یک لحظه دیدم آن مرد سبیلو دست پدر را گرفته و از آنطرف بسمت من میآیند. به من رسید و با ترشرویی گفت: «اینجوری هوای حاج آقا رو داری!؟» داشتند اشتباهی سوار آن یکی قطار میشدند.
همزمان با قطار ما، قطار دیگری که مقصدش جای دیگری بود نیز توقف کرده بود و پدر جهت حرکت را اشتباه کرده بودند و از طریق دالان، بسمت آن قطار رفته بودند و آن مرد سبیلو از روی ریل ها به آن سمت رفته بود و ایشان را برگردانده بود.
🚂 حرکاتش عجیب شده بود برای بالا رفتن از پله، دست پدر را گرفت و بین واگن ها را با دست نگه میداشت تا پدر رد شود. حتی برای بالا رفتن پدر از نردبان حائلشان شد. پدر که در جای خود مستقر شد گفت: «حاجی چُخ ممنون» و او دست به روی چشم گذاشت.
چراغ خاموش شد. من به قصد دستشویی از کوپه خارج شدم. دستشویی پر بود. منتظر شدم. مرد سبیلو هم که شاید میخواست سیگار بکشد به همان قسمت آمد. گفت شما نگهبان (محافظ) ایشان هستید؟ گفتم خیر پسرشان هستم. بعد گفت او همان حائری شیرازی معروف است؟ سر تکان دادم. گفت من به دلایلی از سالها قبل تنفری از ایشان در قلبم شکل گرفته بود، اما این همراهی باعث شد درک کنم که این، آن بتی نبود که سالها در دل می انگاشتم. هر جور حساب کردم دیدم این آدم آن آدمی نیست که من فکر میکردم. اگر قبل از این سفر کسی به من می گفت اگر با حائری همسفر شوی چه میکنی، میگفتم گردنش را خرد میکنم! اما حالا تحمل نمیکنم کوچکترین آسیبی بهش برسه. هوایش را داشته باش. از این آخوندهاا که آدم را یاد خدا بیندازه دیگه کمتر پیدا میشه ...
🚂 وقتی در ایستگاه قم پیاده شدیم جریان را به پدر گفتم. نگاهی به آسمان کردند. گفتند هر وقت از راه تواضع رفتم، نبود جز اینکه خدا قلب ها را به رویم گشاده و نرم کرد و هر جا تکبر بود، نبود جز آنکه درها برویم بسته شد و نرسیدم.
کاش هیچوقت محافظ نداشتیم تا حائل بین ما و مردم نبودند. این مردم همین قدر صاف و زلالند که با دیدن کمترین تواضع، قلبشان دگرگون و نرم میشود ...
منبع: (@dralihaeri در تلگرام)
@haerishirazi
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
اگر نتیجه ی حجاب زنان، استجابت همین دعای گرانقدر پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلم باشد، آیا با افتخار و لذت حجاب را در آغوش نگیریم؟
#حجاب
✍️پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
🔸لا تُشَاوِرِ الْبَخِيلَ فَإِنَّهُ يَقْصُرُ بِكَ عَنْ غَايَتِكَ
🔹با بخيل مشورت مكن، زيرا او تو را از هدفت باز مى دارد
📚علل الشرايع ج2 ص559
🗞 #حدیث_روز
🆔 @saghalein1414
✍️رسول اكرم صلى الله عليه و آله:
🔸ا تُشَاوِرْ حَرِيصاً فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ شَرَّهَا
🔹با حريص ، مشورت مكن، زيرا بدى آن را(حریص بودن را) در نظرت، زيبا جلوه مى دهد
📚علل الشرايع ج2 ص559
🗞 #حدیث_روز
🆔 @saghalein1414
✍️امام حسن عسكرى عليه السلام:
🔸لا تُمارِ فَیَذْهَبَ بَهاؤُک
🔹مجادله مكن كه احترامت از بين مى رود
📚تحف العقول، صفحه 486
🗞 #حدیث_روز
🆔 @saghalein1414