eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
167 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت امام صادق.mp3
24.9M
🏴 مداحی 🟩 ویژه ایام 🌹شهادت امام جعفر صادق علیه السلام 🎙مداح : کربلایی بذری 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
51.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مستند 🔷 عملیات بزرگ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران علیه رژیم صهیونیستی ‌ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ربات سرباز با قدرت تشخیص دشمن و نیرو‌های خودی 🔹متخصصان هوش مصنوعی و نظامی رباتی سرباز را طراحی کرده‌اند که قادر به شناسایی نیرو‌های خودی و سربازان دشمن با دقت بالا است. (البته این ربات طبق این فیلم اگر توانست دو نفر انسان را کنار یکدیگر تشخیص بدهد که کدام دوست و کدام دشمن است، آنوقت میشه گفت هنرمنده😁😁) 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت شصت و هشتم طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم
قسمت شصت و نهم مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!»صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه می کرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه. جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق. از بین حرف هایی که این و آن می زدند، متوجه شدم جنازه ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه می توانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود. به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یک ریز گریه می کرد و می گفت: «صمد! چرا بچه ام را نیاوردی؟!» آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: «مادر جان! مرا ببخش. من می توانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آن ها هم پسر مادرشان هستند. آن ها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی می دادم. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی می دادم.» می گفت و گریه می کرد. تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: «انگار صمد مجروح شده.»صمد مجروح شده بود. اما نمی گذاشت کسی بفهمد. رفت و لباسش را عوض کرد. خواهرش می گفت: «کتفش پانسمان شده انگار جراحتش عمیق است و خونریزی دارد.» با این حال یک جا بند نمی شد. هر چه توان داشت، گذاشت تا مراسم ستار آبرومندانه برگزار شود. روز سوم بود. در این چند روز حتی یک بار هم نشده بود با صمد حرف بزنم. با هم روبه رو شده بودیم، اما من از صدیقه خجالت می کشیدم و سعی می کردم دور و بر صمد آفتابی نشوم تا یک بار دل صدیقه و بچه هایش نشکند. بچه ها را هم داده بودم خواهرهایم برده بودند. می ترسیدم یک بار صمد بچه ها را بغل بگیرد و به آن ها محبت کند. آن وقت بچه های صدیقه ببینند و غصه بخورند. عصر روز سوم، دختر خواهرشوهرم آمد و گفت: «دایی صمد باهات کار دارد.» انگار برای اولین بار بود می خواستم او را ببینم. نفسم بالا نمی آمد. قلبم تاپ تاپ می کرد؛ طوری که فکر می کردم الان است که از قفسه سینه ام بیرون بزند. ایستاده بود توی حیاط. سلام که داد، سرم را پایین انداختم. حالم را پرسید و گفت: «خوبی؟! بچه ها کجا هستند؟!» گفتم: «خوبم. بچه ها خانه خواهرم هستند. تو حالت خوب است؟!» سرش را بالا گرفت و گفت: «الهی شکر.» دیگر چیزی نگفتم. نمی دانستم چرا خجالت می کشم. احساس گناه می کردم.
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت شصت و نهم مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!»صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گر
قسمت هفتاد با خودم می گفتم: «حالا که ستار شهید شده و صدیقه عزادار است، من چطور دلم بیاید کنار شوهرم بایستم و جلوی این همه چشم با او حرف بزنم.» صمد هم دیگر چیزی نگفت. داشت می رفت اتاق مردانه، برگشت و گفت: «بعد از شام با هم برویم بچه ها را ببینیم. دلم برایشان تنگ شده.» بعد از شام صدایم کرد. طوری که صدیقه متوجه نشود، آماده شدم و آمدم توی حیاط و دور از چشم همه دویدم بیرون. دنبالم آمد توی کوچه و گفت: «چرا می دوی؟!» گفتم: «نمی خواهم صدیقه مرا با تو ببیند. غصه می خورد.» آهی کشید و زیر لب گفت: «آی ستار، ستار. کمرمان را شکستی به خدا.» با آنکه بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مگر خودت نمی گویی شهادت لیاقت می خواهد. خوب ستار هم مزد اعمالش را گرفت. خوش به حالش.» صمد سری تکان داد و گفت: «راست می گویی. به ظاهر گریه می کنم؛ اما ته دلم آرام است. فکر می کنم ستار جایش خوب و راحت است. من باید غصه خودم را بخورم.» داشتم از درون می سوختم. برای بچه های صدیقه پرپر می زدم. اما دلم می خواست غصه صمد را کم کنم. گفتم: «خوش به حالش. کاشکی ما را هم شفاعت کند.» همین که به خانه خواهرم رسیدیم، بچه ها که صمد را دیدند، مثل همیشه دوره اش کردند. مهدی نشسته بود بغل صمد و پایین نمی آمد. سمیه هم خودش را برای صمد لوس می کرد. خدیجه و معصومه هم سر و دستش را می بوسیدند. به بچه ها و صمد نگاه می کردم و اشک می ریختم. صمد مرا که دید، انگار فکرم را خواند، گفت: «کاش سمیه ستار را هم می آوردیم. طفل معصوم خیلی غصه می خورد.» گفتم: «آره، ماشاءالله خوب همه چیز را می فهمد. دلم بیشتر برای او می سوزد تا لیلا. لیلا هنوز خیلی کوچک است. فکر نکنم درست و حسابی بابایش را بشناسد.» صمد بچه ها را یک دفعه رها کرد. بلند شد و ایستاد و گفت: «سمیه را یک چند وقتی با خودت ببر همدان. شاید این طوری کمتر غصه بخورد.» فردای آن روز رفتیم همدان. صمد می گفت چند روزی سپاه کار دارم. من هم برای اینکه تنها نماند، بچه ها را آماده کردم. سمیه ستار را هم با خودمان بردیم. توی راه بچه ها ماشین را روی سرشان گذاشته بودند. بازی می کردند و می خندیدند. سمیه ستار هم با بچه ها بازی می کرد و سرگرم بود. گفتم: «چه خوب شد این بچه را آوردیم.» با دلسوزی به سمیه نگاه کرد و چیزی نگفت. گفتم: «تو دیدی چطور شهید شد؟!» چشم هایش سرخ شد. همان طور که فرمان را گرفته بود و به جاده نگاه می کرد، گفت: «پیش خودم شهید شد. جلوی چشم های خودم. می توانستم بیاورمش عقب...» خواستم از ناراحتی درش بیاورم، دستی روی کتفش زدم و گفتم: «زخمت بهتر شده.» با بی تفاوتی گفت: «از اولش هم چیز قابلی نبود.» با دست محکم پانسمان را فشار دادم. ناله اش درآمد. به خنده گفتم: «این که چیز قابلی نیست.» خودش هم خنده اش گرفت. گفت: «این هم یک یادگاری دیگر. آی کربلای چهار!» گفتم: «خواهرت می گفت یک هفته ای توی یک کشتی سوخته گیر افتاده بودی.» برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «یک هفته! نه بابا. خیلی کمتر، دو شبانه روز.» گفتم: «برایم تعریف کن.» آهی کشید. گفت: «چی بگویم؟!» گفتم: «چطور شد. چطور توی کشتی گیر افتادی؟!» گفت: «ستار شهید شده بود. عملیات لو رفته بود. ما داشتیم شکست می خوردیم. باید برمی گشتیم عقب. خیلی از بچه ها توی خاک عراق بودند. شهید یا مجروح شده بودند.آتش دشمن آن قدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمی آمد. به آن هایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمی دانی لحظه آخر چقدر سخت بود؛ وداع با بچه ها، وداع با ستار.» یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: «چه کار می کنی؟! مواظب باش!» زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: «شب عجیبی بود. اروند جزر کامل بود. با حمید حسین زاده دونفری باید برمی گشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوخته ای که به گل نشسته بود. حالا عراقی ها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک می کردند. گلوله های توپ کشتی را سوراخ سوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخ ها خودمان را کشاندیم تو. نزدیک های صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم.» گفتم: «پس دلهره من و مادرت بی خودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی.» انگار توی این دنیا نبود. حرف های من را نمی شنید. حتی سر و صدای بچه ها و شیطنت هایشان حواسش را پرت نمی کرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می آورد و تعریف می کرد.از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یک طوری بچه ها را خبر کنیم. شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچه های خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشه ام گرفت. بچه های خودی مرا دیدند.
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه چهارم 🔻فایل تصویری ↙️ https://aparat.com/v/1RJrn 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
maroofino4.mp3
19M
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه چهارم 🔻فایل صوتی 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
4- با دقیقه39و45.pdf
748.5K
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه چهارم 🔻فایل pdf 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
ذلت های پهلوی 🔻قسمت پنجاه و پنجم 🔸افزایش بی سوادی مردم در زمان پهلوی گزارشی آمده که با تمام مبارزات ما با بی سوادی ‌ تصمیمی که برای ریشه کن ساختن آن در ده سال گذشته داشتیم حالا که هفت سال از شروع مبارزه می گذرد بر تعداد بی سوادهای کشور دو میلیون نفر افزوده شده است. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۵، ص۲۱۲ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
ذلت های پهلوی 🔻قسمت پنجاه و ششم 🔸اوج ذلت در برابر آمریکا شاه در مصاحبه با حسین هیکل فرموده بودند که امینی را آمریکایی ها به ما تحمیل کردند. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۵، ص۲۲۸ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
⁉️پس فرق ما با زمان (علیه السلام) چیست؟ 📣ما روایاتی داریم که افرادی به سراغ حضرت صادق (علیه السلام) می‌آمدند و با لحنی تعجب آمیز از حضرت می پرسیدند چرا شما قیام نمیکنید و حکومت تشکیل نمیدهید؟ حضرت هم [نقل به مضمون] به آنها میفرمودند ؛ ما به زمان قیام آگاه تر هستیم! 📢این بیان از امام ششم شیعیان یعنی اکنون زمان قیام نیست و پیش فرض های تشکیل حکومت و اقامه‌ی حدود الهی وجود ندارد و فعلا باید حکومت غاصب زمان را تحمل کرد! 📣اما امروز ما در حکومت اسلامی نفس می‌کشیم و در موضع قدرت هستیم و میتوانیم احکام الهی را اقامه کنیم! قطعا در اقامه‌ی فرامین شرع عده‌ای سنگ اندازی میکنند ، اما بزرگترین اشتباه این است که ما به واسطه‌ی این شلوغ کاری ها و جنجال سازی ها کوتاه بیاییم و خود را در موضع ضعف قرار دهیم! 📢یادمان نرود که این حکومت اسلامی به واسطه‌ی تلاش‌ ها و خون های علما و شهدا و شیعیان به دست ما رسیده و زحمات غیر قابل تصوری پای آن کشیده شده ، لذا روا نیست که ما در این حکومت اجرای احکام الهی را سرسری بگیریم! ✅یکی از این احکام، است. ✍میلاد خورسندی
هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت و ماند شیعه که "قال الامام صادق" داشت 🔻خوشنویسی اثر هنرمند امیرحسین طباطبایی 🔻طراح گرافیک : احسان جعفر پیشه
💬 گفتن «و عجل فرجهم» بعد از صلوات در تشهد نماز 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🔶 زیبایی و طراوت با حجاب 💠 گل تا باز نشده معطر است؛ وقتی باز شود عطر خود را از دست می‌دهد. زن تا باحجاب است زیباست؛ وقتی این حجاب کنار رود، آن زیبایی و طراوت از دست می‌رود. 🌺🌸🌺🌸🌺🌸 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🔰اصل بیست و یکم: دولت موظف است حقوق زن را در تمام جهات با رعایت موازین اسلامی تضمین نماید و امور زی
اصل بیست و دوم: حیثیت ، جان ، مال ، حقوق ، مسکن و شغل اشخاص از تعرض مصون است مگر در مواردی که قانون تجویز کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴شهادت حضرت علیه السلام بر تمام شیعیان و محبان حضرت تسلیت باد. ⚫️امام صادق عليه السلام ♦️سه كار است كه هر كس يكى از آنها را انجام دهد خداوند بهشت را بر او واجب مى گرداند: ▪️انفاق كردن در تنگدستى، ▪️خوشرويى باهمه عالَم، ▪️انصاف داشتن. ✍ثلاثٌ مَن أتى اللّه َبواحِدَةٍ مِنْهنَّ أوْجَبَ اللّه ُ لَهُ الجَنّةَ: الإنْفاقُ مِن إقْتارٍوالبِشْرُ لِجَميعِ العالَمِ والإنْصافُ مِن نَفْسِهِ 🖇الكافي : ج2 ،ص103،ح2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨خـدایـا 🥀در این شب معنوی ✨بحق امام صادق(عليه‌السلام) 🥀ایمان عارفانه ✨و عمل صادقانه 🥀به همه ما عنایت بفرما ✨و دل و زبان ما را یکی کن 🥀تا جز بهترین بندگانت باشیم شبتون در پناه خدا 🌙
سخنی با مدافعان کشف حجاب و شعار زن، زندگی، آزادی 🔷 روی سخن با خواهران و برادرانی است که خواسته و یا ناخواسته در دام نقشه شوم شیطان افتاده اند. سلام و عرض احترام خدمت همه شما انسان هایی که در پیشگاه خداوند مهربان اجر و مقامی والا داشته و دارید تا جایی که فرمان سجده ملائکه اش بر شما را صادر کرد و از بدو تولد بر شما نعمت هایش را که یکی از مهمترین آن سلامتی جسم و جان است، ارزانی داشت. لیکن در این میان یکی از ملائکه متأسفانه از فرمان پروردگار سرپیچی کرد و با غروری که داشت، خود را برتر از آدم به پیشگاه خداوند معرفی کرد و از همان ابتدا به پاس عبادات زیادش، از خداوند مهربان فرصت گرفت که تا لحظه مشخص (ظهور منجی) انسان ها را گمراه و راهی جهنم کند و بر این گفته خود قسم خورد که از تک تک آدم ها تا لحظه مرگ و جهنمی شدن آنان نخواهد گذشت. از طرفی خداوند مهربان، آدم را رها نکرد و پس از پذیرش توبه او، بعد از فریب خوردن از شیطان رجیم فرصتی دوباره به او و همسرش عطا فرمود تا برای جاودانگی خود در متاع زودگذر و موقتی یعنی دنیا، تلاش کنند و در این مسیر او را هیچگاه تنها نگذاشت و از بندگان خاص خود و فرستادن کتاب الهی و ملائکه مکرمش، همواره او را در برابر توطئه شیطان و شناساندن راه درست از نادرست، یاری فرمود و البته تکالیفی بر عهده او گذاشت و حدود الهی خود را برای او جهت رسیدن به زندگی جاودانه ترسیم کرد. حال ما انسانها به فرمان خداوند مهربان، یکی پس از دیگری به دنیا می آییم و می رویم و همه ما هر روز شاهد این واقعه هستیم. آیا از تکالیف خود نسبت به خالق خود و همچنین حدود الهی که توسط پیامبرانش در کتاب الهی از جمله قرآن کریم، آورده شده، اطلاع داریم؟ و اگر مطلع هستیم چقدر نسبت به انجام آنها، تلاش کرده‌ایم؟ آیا خود را برای مرگ پس از تولد و پاسخگویی در محضر پروردگار مهربان، پس از نعمتهای فراوان او آماده کرده‌ایم؟ پروردگاری که ثانیه به ثانیه عمر و نَفَس ما در اختیار اوست، هر لحظه بخواهد کسی را بیاورد می آورد و هر لحظه بخواهد کسی را ببرد، می برد و برای او در قبض روح انسانها، مقام و منزلت دنیوی کارساز نیست و می داند که چه نیاتی در دل انسان ها هست و از ذره ای از اعمال او بی خبر نیست. آیا خود را در مقابل توطئه های شیطان رجیم، با اعمال نیک بیمه کرده ایم؟ و یا با شکستن حدود الهی، راه را برای حکومت شیطان بر خود، هموار کرده ایم؟ آیا وقت آن نرسیده که متوجه شویم شیطان که دشمن آشکار ما است چقدر بر ما تسلط یافته و آخرین تیرهای خود را (شاید در واپسین لحظات زندگی اش)از جمله لخت و عریان و بی ارزش کردن انسان، به کار گرفته است؟ مگر نه اینست که ارزش های انسانی با کنار رفتن حجاب فرو می ریزد و جای خود را به ضد ارزش‌های حیوانی مورد پسند شیطان، می دهد که نتیجه آن چیزی نخواهد شد جز انقطاع نسل انسان و یا تولد و تداوم نامشروع انسان و مورد پسند شیطان و مورد غضب پروردگار، اینکه حیوان جای فرزند را در زندگی بگیرد و یا متأسفانه فراتر از همه، ازدواج با همجنس و یا با حیوانات جای ازدواج مورد رضای خداوند متعال را بگیرد، جای بسیار تأمل دارد که چگونه شیطان توانسته سیاه را به سفید و سفید را به سیاه تبدیل کند، آن هم در سایه همکاری و بندگی انسانها برای شیطان. آیا با خود فکر کرده ایم، با این اعمال مورد پسند شیطان، داریم از فرمان پروردگار سرپیچی کرده و شیطان را عبادت می کنیم؟ آیا خود را برای روزی که خود خدای متعال مجرمان را از نیکان جدا کند و انسان را بخاطر شکستن عهد و پیمانی که با او بسته بود در مورد شیطان و بندگی نکردن او، و صراط مستقیم سرزنش کند، آماده کرده ایم ؟ بیایید و به خود بیاییم و از همین الان تا دیر نشده شروع کنیم، توبه کنیم و صف خود را از صف عبادات کنندگان شیطان و شبکه های شیطانی غربی که با تبلیغات گسترده بی حجابی، ما را از اصل خود دور کرده اند، جدا کنیم که شاید وقت تنگ باشد و ما اطلاع نداشته باشیم.... در پایان، برای تفکر بیشتر شما را توصیه به خواندن آیات شریفه ۵۹ تا ۶۷ سوره مبارکه یس می کنم.
🔴 وقتی خداوند مهربان، خود حسابرس فرزندان آدم می شود‌‌... 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ🌸 ﻭ [ ﻧﺪﺍ ﺁﻳﺪ : ]ﺍﻱ ﮔﻨﺎﻫﻜﺎﺭﺍﻥ ! ﺍﻣﺮﻭﺯ [ ﺍﺯ ﺻﻒ ﻧﻴﻜﺎﻥ ] ﺟﺪﺍ ﺷﻮﻳﺪ .(٥٩) 🌸أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ🌸 ﺍﻱ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺩم ! ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻧﻜﺮﺩم ﻛﻪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﭙﺮﺳﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﺁﺷﻜﺎﺭﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎﺳﺖ ؟(٦٠) 🌸وَأَنِ اعْبُدُونِي هَٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ🌸 ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﭙﺮﺳﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﺍﻫﻲ ﺍﺳﺖ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ،(٦١) 🌸وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ🌸 ﻭ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻛﺮﺩ ، ﺁﻳﺎ ﺗﻌﻘّﻞ ﻧﻤﻰ ﻛﺮﺩﻳﺪ [ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻭﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺷﻮﻣﻰ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ ؟ ](٦٢) 🌸هَٰذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ🌸 ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﻭﺯﺧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ .(٦٣) 🌸اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ🌸 ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻛﻴﻔﺮ ﻛﻔﺮﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﻰ ﻭﺭﺯﻳﺪﻳﺪ ، ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﺭﺁﻳﻴﺪ .(٦٤) 🌸الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ🌸 ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮ ﺩﻫﺎﻥ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﻣُﻬﺮ ﺧﺎﻣﻮﺷﻲ ﻧﻬﻴﻢ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺳﺨﻦ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻋﻤﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﻣﻰ ﺷﺪﻧﺪ ، ﮔﻮﺍﻫﻲ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ !(٦٥) 🌸وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَىٰ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّىٰ يُبْصِرُونَ🌸 ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ [ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻧﻴﺎ ] ﺩﻳﺪﮔﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﻮ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ ، ﭘﺲ ﺑﻪ [ ﺳﻮﻱ ﻫﻤﺎﻥ ]ﺭﺍﻩ [ ﮔﻤﺮﺍﻫﻲ ] ﺑﺮ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﭘﻴﺸﻲ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ ; ﻧﻬﺎﻳﺘﺎً ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭ ﻛﺠﺎ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ [ ﺻﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺭﺍ ] ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ؟(٦٦) 🌸وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَىٰ مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ🌸 ﻭ [ ﻧﻴﺰ ] ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﻱ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﺴﺦ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ ، [ ﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺟﻤﺎﺩﻱ ﺧﺸﻚ ﺩﺭﻣﻰ ﺁﻭﺭﻳﻢ ] ﻛﻪ ﻧﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻧﺪ ،(٦٧) ↓ ✿•✿•✿•✿•✿•✿ ✿@saghebin✿ ✿•✿•✿•✿•✿•✿