eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
172 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ 💠#خداحافظ_سالار قسمت هفتم جوان نگاهی همراه با اکراه به حسین انداخت تا بلکه معا
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ 💠 قسمت هشتم برای اینکه فکر و خیال بیش از این اذیتم نکند و از همه مهم تر دخترها کمتر نگران پدرشان باشند، تصمیم گرفتم تا با کمک آنها خانه را دوباره و البته این بار با سلیقه زنانه بچینیم! در حین همین کارها کلت و نارنجکی را که حسین زیر مبل گذاشته بود مخفیانه و دور از چشم بچه ها برداشتم و بالای کمد پنهان کردم. تقریباً از سال ۵۹ و بعد از آن آموزش نظامی ای که در سپاه دیدم، دست به اسلحه و این جور چیزها نزده بودم، آرزو کردم که باز هم این رویه ادامه پیدا کند و هیچ وقت به کار نیایند. کارها که تمام شد سارا و زهرا خیلی زود، حوصله شان سر رفت و گفتند: مامان! اجازه بده بریم بیرون، ببینیم این دور و اطراف چه خبره. با اندکی تحکم و اوقات تلخی گفتم: بابا و ابوحاتم که گفتن چه خبره! کجا میخواید برید توی این مملکت غريب؟! مگه پدرتون نگفت که اینجا خیلی باید مواظب خودتان باشید؟! زهرا با همان روحیه نترس و ماجراجویش گفت: اما اینجا که کسی ما رو نمی‌شناسه، قول می‌دیم مواظب خودمون باشیم ان شاء الله که اتفاقی نمی‌افته. سارا هم خواست با او همداستان شود که صدای چند رگبار پی در پی حرفش را ناگفته گذاشت. صدا به قدری نزدیک بود که شیشه ها لرزیدند. کم کم صدای تیراندازی‌ها بیشتر و بیشتر شد. ساختمان می‌لرزید. صدای شلیک آر.پی.جی و رگبارِ سلاحهای سنگین برای ما که صبح امروز توی محیط امن تهران بودیم، خیلی غیر منتظره بود و البته سؤال برانگیز؛ یعنی چه اتفاقی دارد می‌افتد؟! سیم کارت عربی‌ای را که حسین بهم داده بود، انداختم توی گوشیم و روشنش کردم اما تماس نگرفتم. هنوز نمی‌دانستم کوچه‌ای که ساختمان محل سکونت ما در آن قرار دارد، از چند طرف در محاصره مسلحین قرار گرفته است اما دلم شور می‌زد. برای آنکه آرامش داشته باشم به کلام خدا پناه بردم، قرآن را باز کردم که بخوانم، دیدم باز هم زهرا و سارا بی خیال تیرو تیربار، دوباره پشت پنجره ایستاده اند و در کمال خونسردی مردان مسلّحی را از شکاف پرده کرکره ای به هم نشان می‌دهند. احساس کردم هر آن ممکن است که نگاه آن مردان مسلح به زهرا و سارا بیفتد. آهسته و خفه داد زدم سرشان که: از اونجا بیایید کنار، مگه اومدید سینما؟! سارا خندید و زهرا با کمی شیطنت گفت: مامان شما توی جنگ صحنه درگیری زیاد دیدید، خب اجازه بدید مام ببینیم. دستشان را گرفتم و پشت دیوار نشاندم، چشمم توی چشمشان افتاد، باز هم اثری از ترس در نگاهشان نبود. توی دلم به خودم بالیدم که چنین دخترانی دارم اما چاره ای جز این نداشتم که جلویشان را بگیرم، چرا که اگر رهایشان می‌کردم تا کانون درگیری‌ها جلو می‌رفتند. حالا صدای شلیک خمپاره هم به صداهای قبلی اضافه شده بود. گفتم: بچه ها ما برای دیدن این صحنه ها اینجا نیومدیم! اومدیم پیش بابا که... . انفجاری نزدیک، جمله ام را ناتمام گذاشت. یاد بمباران پادگان ابوذر سرپل ذهاب در زمستان سال ۱۳۶۳ افتادم که موج انفجار چند نفر را از طبقه بالای ساختمان به کف خیابان پرتاب کرد، فکری دوید توی دهنم که نکند با انفجار بعدی، همان بلا بر سر دخترانم بیاید، ناگهان رو به دخترها گفتم: پاشید، بریم پایین! دخترها این بار انگار که از لحن محکم اما هراسانم به خوبی دغدغه ی مادرانه ام را درک کرده بودند فوری راه افتادند به سمت در. از فرصت غفلتشان استفاده کردم و فوری اسلحه و نارنجک را از روی کمد برداشتم و زیر چادرم مخفی کردم، برای لحظه ای به ذهنم خطور کرد که آخر در این معرکه با یک کلت و یک نارنجک چه میشه کرد؟ بهتره برگردونم سر جاش. اما زودی نظرم برگشت؛ حتماً حسین صلاح من و بچه ها را بهتر از من می‌دانست. از پله ها پایین رفتیم و تقریباً با هم رسیدیم به طبقه همکف؛ دخترها زودتر و من چند لحظه دیرتر سرایدار با احتیاط در خانه را نیمه باز کرده بود و هراسان و دزدکی، کشیک اوضاع کوچه را می‌کشید. گوشه حیاط؛ چند مجروح که سر و رویشان خون آلود، بود دراز کشیده بودند. نزدیک تر نشدم، نمی‌دانستم که اینها کدام طرفی‌اند. معلوم بود که همان سرایدار اخمو در را رویشان باز کرده است. میان آن همه شلوغ پلوغی، تلفن همراهم زنگ خورد. به سرعت صفحه گوشی را نگاه کردم، شمارۀ حسین افتاده بود، با دیدن اسم حسین، کمی آرام شدم. گوشی را برداشتم، بدون مقدمه، حتی بدون اینکه اجازه دهد سلام بدهم، تندتند و با عجله گفت: اطراف ساختمونتون کاملاً محاصره شده، برید کف اتاق؛ دور از پنجره‌ها، پشت مبل‌ها بشینید، اون دوتا تیکه ای رو هم که گذاشتم زیر مبل، دم دستت باشه. نتوانستم بگویم که آمده ایم طبقه پایین، فقط آن قدر فرصت شد که بپرسم: سرایدار با ماست؟ گفت: آره و صدا قطع شد. نگاهم افتاد به دخترها که گویی منتظر کلامی از جانب من بودند، هیچ دلم نمی خواست بی دلیل حرف چند لحظه قبلم را نقض کنم. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
 تصرف در ملک مشاع بدون رضایت شریک سؤال: ما در خانه ارثی زندگی می‌کنیم، کدورتی بین ما و بعضی از وارثان وجود دارد، اگر بعضی از ورثه، ابراز عدم رضایت کنند با توجه به این که شراکت به صورت مشاع است، زندگی کردن و نماز خواندن در این خانه برای ما چه حکمی دارد؟ جواب: اگر حتی یکی از ورثه، رضایت نداشته باشد، تصرف جایز نیست و حکم غصب را دارد و نماز در آنجا نیز صحیح نیست @saghebin
ثاقبین.mp3
8.47M
مَن هَمه چیمُ باختَمُ دیگه حَتی آبِرویی‌ام نَدارَم دِلخوشیم اینِکه هَنوز‌......💔 💚 @Saghebin
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🔰اصل سی و هفتم 7⃣3⃣ 🔘 اصل ، برائت است و هیچ کس از نظر قانون مجرم شناخته نمی شود ، مگر این که جرم او
🔰اصل سی و هشتم8⃣3⃣ 🔘هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است ، اجبار شخص به شهادت ، اقرار یا سوگند مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است . متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می شود. @saghebin 
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️فیلم کمتر دیده‌ شده‌ای از روایت دست اول آیت‌الله خامنه‌ای از لحظات رای‌گیری مجلس خبرگان برای انتخاب ایشان به عنوان رهبر انقلاب ❤️ @saghebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 | ۱۶ خردادماه ۱۴۰۲ 💫 : برای پیشرفت کشور واقعاً احتیاج داریم به اینکه مسئله‌ی علم و مسئله‌ی فنّاوری، بشود مسئله‌ی مطرح کشور. 🗓 ۱۳۹۵/۰۶/۳۰
یارو به مادر زنش میگه: مادر جان این همه دعا و عبادت میکنی، چند درصد دعاهاتون مستجاب میشه😳 میگه: 50 درصد 😐 میگم از کجا فهمیدین میگه: از خدا خواستم ، دامادم خرپول باشه دامادم خر هست، اما پول نداره😂😂😂 به نام اجابت کننده دعای بندگان سلام خداوند مجیب الدعوات در قرآن فرمودند وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند ، من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت میکنم پس باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند. (ایه ۱۸۶سوره بقره) دعا كننده، آنچنان مورد محبّت پروردگار قرار دارد كه در اين آيه، هفت مرتبه خداوند تعبير خودم را براى لطف به او بكار برده است: اگر بندگان خودم درباره خودم پرسيدند، به آنان بگو: من خودم به آنان نزديك هستم وهرگاه خودم را بخوانند، خودم دعاهاى آنان را مستجاب مى‌كنم، پس به خودم ايمان بياورند ودعوت خودم را اجابت كنند. اين ارتباط محبّت‌آميز در صورتى است كه انسان بخواهد با خداوند مناجات كند. دعا كردن، همراه وهمرنگ شدن با كلّ هستى است. طبق آيات، تمام هستى در تسبيح و قنوتند؛ و تمام موجودات به درگاه او اظهار نياز دارند؛ پس ما نيز از او درخواست كنيم تا وصله ناهمگون هستى نباشيم. قرآن درباره دعا سفارشاتى دارد، از آن جمله: 1.دعا و درخواست بايد خالصانه باشد. 2. با ترس و اميد همراه باشد. 3. با تضرّع و در پنهانى صورت بگيرد. 4. با ندا و خواندنى مخفى همراه باشد. دعا در هرجا ودر هر وقت كه باشد، مفيد است. چون خداوند مى‌فرمايد: من نزديك هستم. آنچه از اوقات مخصوصه، يا اماكن مقدّسه براى دعا مطرح شده براى فضيلت است. استجابت خداوند دائمى است، نه موسمى. با آنكه خدا همه چيز را مى‌داند، امّا دعا كردن وظيفه‌ى ماست.دعا آنگاه به اجابت مى‌رسد كه همراه با ايمان باشد.دعا، وسيله‌ى رشد و هدايت است. ✍مشاور @saghebin
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ⛔️ آیا ایرانیان به زور مسلمان شدند؟ (از دیدگاه شهید مطهری) - بخش اول ❌ در اینکه جامعه اسلامی بعد از حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله دچار انحرافاتی شد، تردیدی وجود ندارد. و قسمتی از همان انحرافات در جنگ علیه ایران خودنمایی می‌کند. اما هرگز نمی توان از این مطلب نتیجه گرفت که ایرانیان به زور مسلمان شده‌اند و دلایلی نیز این مطلب را تائید می‌کند: ۱- منابع تاریخی این مطلب را ثابت می‌کند که ایرانیان قبل از حمله اعراب مسلمان به ایران با این دین آشنا شده بودند و تعداد زیادی از ایرانیان اسلام آورده بودند. طبق گواهی تاریخ، پیامبر اکرم در زمان حیات خودشان پس از چند سالی که از هجرت گذشت نامه‏‌هایی به سران کشورهای جهان نوشتند و پیامبری خود را اعلام و آنها را به دین اسلام دعوت کردند، یکی از آن نامه‏‌ها نامه‏‌ای بود که به خسرو پرویز پادشاه ایران نوشتند و او را به اسلام دعوت کردند. خسرو پرویز تنها کسی بود که نسبت به نامه آن حضرت اهانت کرد و آن را پاره کرد. این خود نشانه فسادی بود که در اخلاق دستگاه حکومتی ایران راه یافته بود، هیچ شخصیت دیگر از پادشاهان و حکام و امپراطوران چنین کاری نکرد، بعضی از آنها جواب نامه را با احترام و توأم با هدایایی فرستادند. 🔸خسرو به پادشاه یمن که دست نشانده حکومت ایران بود دستور داد که درباره این مرد مدعی پیامبری که به خود جرأت داده که به او نامه بنگارد و نام خود را قبل از نام او بنویسد تحقیق کند و فوراً او را نزد خسرو بفرستد. ولی هنوز فرستادگان پادشاه یمن در مدینه بودند که خسرو سقوط کرد و به دست پسرش کشته شد. 🔸 حضرت رسول اکرم قضیه را به فرستادگان پادشاه یمن اطلاع داد، آنها با حیرت تمام خبر را برای پادشاه یمن بردند و پس از چندی معلوم شد که قضیه چنان بوده که حضرت رسول اکرم خبر داده است. 🔸 این واقعه سبب شد پادشاه یمن و عده زیادی از یمنی‏‌ها بعد از این جریان، مسلمان شدند و همراه آنان گروه زیادی از ایرانیان مقیم یمن نیز اسلام اختیار کردند، در آن زمان به واسطه یک جریان تاریخی که در کتب تاریخی آمده است عده زیادی از ایرانیان در یمن زندگی می‏‌کردند و حکومت یمن یک حکومت صددرصد دست نشانده ایرانی بود. این ایرانیان مسلمان شده مقیم یمن در طول این سالها تا زمان جنگ ایران و اعراب به ایران نیز سفر می‌کردند و به اقوام و دوستان خویش اسلام را معرفی و اتفاقات را نقل می‌کردند و اطرافیان خود در ایران کم کم مسلمان می‌شدند. همچنین در زمان حیات حضرت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله در اثر تبلیغات اسلامی عده زیادی از مردم بحرین که در آن روز محل سکونت ایرانیان مجوس و غیر مجوس بود به آیین مسلمانی درآمدند و حتی حاکم آنجا که از طرف پادشاه ایران تعیین شده بود مسلمان شد، بنابراین نخستین اسلام آوردن دسته جمعی ایرانیان در یمن و بحرین بوده است. ❌ ادامه دارد ان‌شاءالله وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى @saghebin