9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺انتشار به مناسبت چهلمین روز شهادت شهید الداغی
🔸شهید حمیدرضا الداغی ، شهیدی که که هشتم اردیبهشت، در دفاع از نوامیس مردم در برابر اراذل و اوباش ایستادگی کرد، و با ضربات چاقوی آنان، به شهادت رسید!
#حجاب
#شهید_غیرت
#حمیدرضا_الداغی
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ 💠#خداحافظ_سالار قسمت هشتم برای اینکه فکر و خیال بیش از این اذیتم نکند و از همه
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
💠#خداحافظ_سالار
قسمت نهم
به همین خاطر گفتم: پدرتان بود، میگفت شرایط اصلاً خوب نیست و باید توی طبقه بالا بمونیم! بدون چون و چرا راه آمده را بازگشتند، به طبقۀ خودمان که رسیدیم، باقی توصیه های پدرشان را هم برایشان گفتم. آنها كاملاً منطقی همه چیز را پذیرفتند.
کف اتاق، پشت مبلی که نزدیک دیوار و از پنجره ها دور بود شانه به شانه هم نشستیم. فضا پر بود از صدای تیر و انفجار، هرازگاهی فریادهایی به زبان عربی به گوش میرسید. لحظات پرواهمهای بود، از طرفی نگران حسین بودم که حالا هیچ نمیدانستم کجاست و چکار میکند و از طرف دیگر نگران جان دخترها که باز هم هرچه به آنها دقت میکردم اثری از ترس در چهره شان نمیدیدم. هر دو، با هیجان تمام گوش تیز کرده بودند برای شنیدن صدای درگیریها.
انگار آنها در دنیایی و من در دنیایی دیگر بودم اما نقطه مشترکی داشتیم و آن هم سکوت بود.
حدود ساعت یازده شب، تقریباً صداها افتاد. در تمام این مدت دلشوره و اضطراب لحظه ای رهایم نکرد. البته چیزی نبود که برایم تازگی داشته باشد، بارها و بارها در طول سالها زندگی با حسین این احساس را تجربه کرده بودم، آن قدر که شاید بشود گفت دیگر جزیی از وجودم شده بود. هیچ شکایتی هم نداشتم، برعکس، همیشه آن را از جمله هدایای مخفی خدا برای خودم میدانستم چرا که همیشه بعد از هجوم این دلهره ها و اضطرابها، پناه میبردم به آغوش گرم ذکر خدا تا در برابر همۀ آن ناآرامیهای آرامم کند. شاید اگر این لحظات و این فشارهای درونی نبود، هیچ وقت این قدر با ذکر خدا انس پیدا نمیکردم، من این انس را در اصل مدیون یک چیز بودم و آن هم زندگی با حسین بود!
زمان زیادی از آرام شدن اوضاع نگذشته بود که حسین سراسیمه و نفس زنان رسید. سر و رویش غرق در خاک بود. با همۀ این اوصاف از اینکه سالم و سرپا میدیدیمش، خوشحال شدیم. سلام که داد، دیدم خیلی خسته و پریشان است. هرچند خودم هم دست کمی از او نداشتم اما به رسم همسری و هم سفری همراه جواب سلامش به شوخی و با لبخندی شیطنت آمیز گفتم: عجب جلسهٔ خوب و پرباری داشتید! مث اینکه پذیرایی جلسه هم خیلی عالی بوده، فقط فکر کنم میوه هاشو نشسته بودن چون که بدجوری گرد و خاک، روی سر و صورتت
نشسته!
زهرا و سارا ریز خندیدند اما حسین انگار که اصلاً لبخندم را ندیده و لحن شوخیام را نشنیده باشد، خیلی جدی پاسخ داد: اصلاً به جلسه نرسیدیم. اوضاع خیلی بهم ریخته. از اون لحظه ای که پامون رو از این منطقه گذاشتیم بیرون، مسلحین ریختن این دور و بر، همه جا رو محاصره کردن. ما هم خیلی سعی کردیم که بیاییم پیش شما. سه بار هم تا نزدیک کوچه اومدیم اما هر سه بار، عقب زدندمون. حتی یه گوله آر پی جی هم طرف ماشینمون شلیک کردن که البته به خیر گذشت. الآن اوضاع به کمی آروم شده اما این آرامش قبل از طوفانه. الآن اونا دیگه همه جا هستن، اعلام کردن تا دوشنبه کل دمشقو میخوان بگیرن، با این شرایط اصلاً صلاح نیست شما اینجا بمونید، باید برگردید!
جمله آخرش مثل پتک توی سرم خورد، گیج شدم، خواستم چیزی بگویم اما دخترها پیش دستی کردند و بلافاصله گفتند: برگردیم؟ کجا برگردیم؟!
حسین اما باز هم خشک و رسمی، بدون اینکه نگاهمان کند: گفت یه پرواز فوق العاده، فردا ایرانیها رو برمیگردونه تهران!
هم از لحن و هم از اصل حرفش گر گرفتم، این بار حتی نگذاشتم فرصت به بچه ها برسد، محکم و جدی گفتم: ما برای تفریح نیومدیم اینجا که حالا تا تقی به توقی خورد، برگردیم اومدیم تو رو همراهی کنیم و حالام برنمیگردیم!
زهرا و سارا هم که انگار حرف خودشان را از زبان من شنیده بودند، پشت بند
حرفهای من گفتند: حق با مامانه، ما میمونیم!
وقتی به پشتیبانی دخترها دلگرم شدم، پرسیدم: امروز صبح که ما از تهران میاومدیم، شما می دونستی اینجا چه اوضاعی داره با این حال گفتی بیاین. مگه
نه؟
سکوت کرد. خودم با لحنی اقناع آمیز گفتم: حتماً می دونستی. با این حال گفتی بیاین دمشق.
یک باره آن رسمیت و خشکی از چهرۀ حسین محو شد، فکر کنم خیلی به خودش فشار آورده بود تا با گرفتن آن حالت جدیت، ما را مجبور کند که برگردیم تهران اما حالا که جدیت ما را بیش از خودش میدید و احساس میکرد شگردش برای مجاب کردن ما کارگر نبوده، دیگر حوصله این را نداشت که با آن ژشت ادامه دهد. کمی مکث کرد، انگار که دنبال چارهای نو بگردد با لحن مهربان همیشگیاش، خیلی پدرانه طوری که من هم احساس کردم فرزند دلبند او هستم گفت: باشه بمونید؛ اما لااقل چند روزی رو برید بیروت، اوضاع که آروم تر شد، برگردید!
تغییر یک باره و پایین آمدن ناگهانی او از موضع جدیت و از همه مهمتر لحن پدرانه اش که گویی ته مایه ای از خواهش هم داشت، همه مان را نرم کرد.
❤️
🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
🔰اصل چهلم0⃣4⃣ 🔘هیچ کس نمی تواند اعمال حق خویش را وسیله اضرار به غیر یا تجاوز به منافع عمومی قرار ده
🔰اصل چهل و یکم 1⃣4⃣
🔘تابعیت کشور ایران حق مسلّم هر فرد ایرانی است و دولت نمیتواند از هیچ ایرانی سلب تابعیت کند، مگر به درخواست خود او یا در صورتی که به تابعیت کشور دیگری در آید.
#نشر_حداکثری
#جهاد_تبیین
@saghebin
و #حسین
آغوشگرمخداست
تانوکرانشرا
ازگردابطوفانیدنیا
بهساحلآرامش
کربلارساند...❤️
#اللهم_ارزقنا_کربلا
#شب_بخیر🌙✨
مداح_پیامڪیانی_۲۰۲۳_۰۲_۰۹_۲۰_۳۶_۳۷_۴۷۹.mp3
3.17M
💚✨ عشق یعنی
هر زمان یادش کنم بی اختیار
قطره ی اشکی
فرو ریزد از این چشمانِ تار
💚✨ عشق یعنی
لک زده قلبم به دیدارش
ولی تا به کی باشم
🌼نمیدانم چُنین چشم انتظار🌼
🟨 اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ 🟨
✋ سلام بر قطب عالم امکان ☀️
#صاحب_الزمان
@saghebin
اولین حقوقمو گرفتم تصمیم داشتم همتونو به رستوران و کافی شاپ دعوت کنم😎
بعد با خودم گفتم 🤔
به یه چیزی دعوتتون کنم که سودی هم براتون داشته باشه😊
رستوران و کافی شاپ که چاقتون میکنه😏
پس تصمیم گرفتم شما رو به ایمان، تقوا و عمل صالح و همچنین ورزش دعوت کنم😋
اوصیکُم بِتَقْوَی اللّه وَ نَظمِ اَمْرِکُم ✋
باشد که رستگار شوید😝😂😂😂
.
.
.
به نام خدای متقین
سلام
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
ای اهل ایمان، از خدا بترسید و به سوی او وسیله جویید و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید.
(آیه۳۵_سوره مائده)
حضرت على عليه السلام مىفرمايد: «بهترين وسيلهاى كه مىتوان با آن به خدا نزديك شد، ايمان به خداوند و پيامبرش و جهاد در راه او و كلمهى اخلاص و اقامهى نماز و پرداخت زكات و روزه گرفتن ماه رمضان و حج و عمره و صلهى رحم و انفاقهاى پنهانى و آشكار و كارهاى نيك است».
اهل بيت عليهم السلام همان ريسمان محكم و بهترین وسيلهى تقرّب به خداوند هستند.
بنابراین براى رسيدن به رستگاری، هم بايد گناهان را ترك كرد، هم بايد طاعات را انجام داد و كارهاى خير، همه زمينه و وسيلهى سعادتند. (البتّه اگر با گناه آن زمينهها را از بين نبريم.)
✍مشاور
#قرآن
#صله_رحم
#ترک_گناه
@saghebin
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ
🔴 با مردم سختگیر نباشید تا خداوند هم به شما سخت نگیرد
❌ روز قیامت لوحی جلوی انسان باز میشود، میگویند: «اقرأ کتابک» خودت بخوان.
انسان میگوید: این چه لوحی است؟ «ما لِهذَا الْكِتاب» این چه کتابی است؟ «لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها» (کهف/۴۹) این چه کتابی است که ریز و درشت اعمال من درونش ثبت شده است؟
🔸مسئله محاسبه اعمال است، چهار روش محاسبه را خداوند در قرآن معرفی میکند:
🔹اول: بعضیها را خدا سخت حساب میکند. «حساباً شدیدا» (طلاق/۸)
🔹دوم: بعضیها حسابشان آسان است «حساباً یسیرا» (انشقاق/۸)
🔹سوم: بعضیها بی حساب به جهنم میروند «فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً» (کهف/۱۰۵)
🔹چهارم: بعضیها هم بیحساب به بهشت میروند «قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ» (یس/۲۶)
❌ چه کسانی حسابشان آسان است؟ کسانی که با مردم آسان بگیرند، خدا هم روز قیامت به اینها آسان میگیرد.
کسانی که در ارتباط با مردم مو را از ماست میکشند و مته به خشخاش میگذارند، خداوند هم روز قیامت به اینها سخت خواهد گرفت.
اگر میخواهیم حساب ما آسان شود با مردم سختگیر نباشیم «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى» (لیل/۷)
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
✍️ حبیبالله یوسفی
#قرآن
#محاسبه
@saghebin
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا