eitaa logo
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
167 فایل
🏵️ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﻣﻰﺷﻮﺩ، ﭼﻴﺴت؟ النَّجْمُ الثَّاقِبُ🌠 ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺭﺧﺸﺎنیﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﻇﻠمت را می شکافد ناشناس: https://gkite.ir/es/nashenas1401 @Sarbaze_Fadaei_Seyed_Ali ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟩☀️تلاوت نور ☀️🟩 🌼🌿🌹🕋🌹🌿🌼 🟨 فیلم زیبا ازترجمہ فارسے سورہ مبارڪہ 🌺🌸 بقرہ 🌸🌺 ❇️ بخش دوم
به نام خداوند متعال سلام ایام شهادت امام صادق علیه السلام محضرتان تسلیت باد امام صادق علیه السلام آنگاه که در بستر خود مأوا گرفتی، بنگر که چه چیزی در شکم خود جای داده ای؟ و در آن روز چه چیزی به دست آورده ای؟ و یاد آور که روزی خواهی مرد و برای تو معادی خواهد بود. 5 إِذَا أَوَيْتَ إِلَى فِرَاشِكَ فَانْظُرْ مَا سَلَكْتَ فِي بَطْنِكَ وَ مَا كَسَبْتَ فِي يَوْمِكَ وَ اُذْكُرْ أَنَّكَ مَيِّتٌ وَ أَنَّ لَكَ مَعَاداً بحارالانوار، ج68، ص267 آخر همه انسانها مرگ است خنک آنکه برای این آخر از اول مهیا باشد و بداند به کجا خواهد رسید مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم ✍مشاور 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ ❌ وجوه حاصل از زکات باید به هشت قسمت تقسیم شود: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِّنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» ( توبه/۶۰) ﺻﺪﻗﺎﺕ، ﻓﻘﻂ ﻭﻳﮋﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪﺍﻥ ﻭ ﺗﻬﻴﺪﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻛﺎﺭﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺁﻧﺎﻧﻜﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺍﺳﻠﺎم ﻗﻠﻮﺑﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ، ﻭ ﺑﺮﺍی ﺁﺯﺍﺩی ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺑﺪهی ﺑﺪﻫﻜﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﻫﺰﻳﻨﻪ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﻫﺮ ﻛﺎﺭ ﺧﻴﺮ ﻭ ﻋﺎم ﺍﻟﻤﻨﻔﻌﻪ ﻣﻰﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺍﻳﻦ ﺍﺣﻜﺎم ﻓﺮﻳﻀﻪای ﺍﺯ ﺳﻮی ﺧﺪﺍوند اﺳﺖ، ﻭ ﺧﺪﺍوند ﺩﺍﻧﺎ ﻭ ﺣﻜﻴﻢ ﺍﺳﺖ. ❌بر اساس دستور قرآن زکات تقسیم بر هشت می‌شود، هفت قسمت آن برای خودی‌ها و یک قسمت آن ویژه خارجی‌ها است «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ‏ لِلْفُقَراءِ» زکات را که گرفتی به فقرای خودتان بدهید «وَ الْمَساكِينِ» و به مسکین‌های خودتان بدهید «وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها» و به کارمندهای خودتان بدهید «وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» برای نزدیک کردن قلبها، این قسمت برای خارجی‌هاست. «وَ فِي الرِّقابِ» برده‌ها را بخرید و آزاد کنید «وَ الْغارِمِينَ» ورشکسته‌ها را با زکات کمک کنید «وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» خدمات عام المنفعه ارائه بدهید، پل و درمانگاه و جاده و بیمارستان و خوابگاه بسازید «وَ ابْنِ السَّبِيلِ» و به مسافری که پولش تمام شده کمک کنید... زکات تقسیم بر هشت می‌شود. هفت بخش آن برای فقرای داخلی و یکی مخصوص خارجی‌ها است «وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» ❌ ما نمی‌توانیم بگوئیم کشورهای دیگه مشکل دارند چه ربطی به ما دارد، در اسلام «به ما ربطی ندارد» نداریم، هر کجای دنیا مستضعفی ناله زد وظیفه مسلمانان است که به یاریش بشتابند، فرق هم نمی‌کند که مسلمان باشد یا مسیحی یا یهودی، عرب باشد یا عجم، شیعه باشد یا سنی، خداپرست باشد یا لائیک... باید کمکش کرد، این فرمان خداوند است... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ✍️ حبیب‌الله یوسفی 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم زیبا از ترجمہ فارسے سورہ مبارڪہ بقرہ ✨ بخش دهم ☀️آیات ۱۱۸تا ۱۲۹☀️ 🔻اشارہ بهــــــــ👇 🌟ساختن کعبه 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
تاریخ، صحنه‌ی طراحی و ساخت آینده است! و قرآن، آینده‌ی زمین را میراثِ صالحان می‌داند. تمام تاریخ، از آدم تا انتهای داستانش، بسمت تحقق اراده‌ی خدا پیش می‌رود، و کسانی در آن جاودانه خواهند بود که با سهمیه‌ی عمر خویش، در ساخت این آینده نقش ایفا کرده‌اند. در ساخت حکومت صالحان. آنچه پایه‌های تمدن حکومت صالحان را، استحکامی بی‌بدیل و بی‌نظیر بخشیده است، علمی است که از سینه‌ی کاملترین جلوه‌های خدا بر ما رسیده، و برای تمام شاخه‌های تمدن، حرف برای گفتن دارد... سایبانی امن از جنس دانش که شیعه می‌تواند  در امنیت مطلق، پایه‌های حکومت صالحان را در آن بنا نهاده و جهان را بدست آخرین باقیمانده‌ی این تبار، به دولت کریمه تبدیل نماید. ※ طرح: استدیو گرافیک ※ ویژه شهادت امام جعفر صادق علیه‌السلام
✨آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): آدم در سه جا عوض میشود؛ ۱.در نزدیکی صاحبان قدرت ۲.در مسئولیت گرفتن و زمامداری ۳.در ثروت بعد از فقر! _و اگر کسی در این سه جا عوض نشود؛ از عقل سالم و درستی برخوردار است. میزان‌الحکمه،ج۸
🔴حجاب خوب است، ولی نه برای مردم ایران، بلکه برای مردم به اصطلاح متمدن! آمریکا، چرا؟ چون بی حجابی یعنی بردگی، برهنگی، سبکی، سوءاستفاده جنسی، انحطاط انسانی، از دست رفتن ارزش های انسانی، پوچی، بی اعتقادی، خودکشی، تجارت انسان و جوارح او، عقب ماندگی.. و..و.. و.. 🛑🛑 تابلوی ورودی شهری در آمریکا با قوانین حجاب اسلامی : ♦️(به کریاس جوئل خوش‌ آمدید... اجتماعی سنتی دارای عفت‌ها و ارزش‌ها، براساس سنن و رسوم مذهبی خود، از شما خواهشمندیم تا به هنگام بازدید از اجتماع ما به گونه‌ای عفیف لباس پوشیده و رفتار کنید. این امر شامل موارد زیر می‌شود: پوشیدن دامن یا شلوار بلند، پوشیده بودن سینه‌ها، پوشیدن لباس‌های آستین‌دار حداقل تا آرنج، استفاده از الفاظ مناسب، رعایت تفکیک جنسیتی در تمام اماکن عمومی. از احترام شما به ارزش‌های ما سپاسگزاریم، از بازدید خود لذت ببرید!) 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
شهادت امام صادق.mp3
24.9M
🏴 مداحی 🟩 ویژه ایام 🌹شهادت امام جعفر صادق علیه السلام 🎙مداح : کربلایی بذری 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
51.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مستند 🔷 عملیات بزرگ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران علیه رژیم صهیونیستی ‌ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ربات سرباز با قدرت تشخیص دشمن و نیرو‌های خودی 🔹متخصصان هوش مصنوعی و نظامی رباتی سرباز را طراحی کرده‌اند که قادر به شناسایی نیرو‌های خودی و سربازان دشمن با دقت بالا است. (البته این ربات طبق این فیلم اگر توانست دو نفر انسان را کنار یکدیگر تشخیص بدهد که کدام دوست و کدام دشمن است، آنوقت میشه گفت هنرمنده😁😁) 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت شصت و هشتم طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم
قسمت شصت و نهم مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!»صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه می کرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه. جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق. از بین حرف هایی که این و آن می زدند، متوجه شدم جنازه ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه می توانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود. به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یک ریز گریه می کرد و می گفت: «صمد! چرا بچه ام را نیاوردی؟!» آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: «مادر جان! مرا ببخش. من می توانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آن ها هم پسر مادرشان هستند. آن ها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی می دادم. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی می دادم.» می گفت و گریه می کرد. تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: «انگار صمد مجروح شده.»صمد مجروح شده بود. اما نمی گذاشت کسی بفهمد. رفت و لباسش را عوض کرد. خواهرش می گفت: «کتفش پانسمان شده انگار جراحتش عمیق است و خونریزی دارد.» با این حال یک جا بند نمی شد. هر چه توان داشت، گذاشت تا مراسم ستار آبرومندانه برگزار شود. روز سوم بود. در این چند روز حتی یک بار هم نشده بود با صمد حرف بزنم. با هم روبه رو شده بودیم، اما من از صدیقه خجالت می کشیدم و سعی می کردم دور و بر صمد آفتابی نشوم تا یک بار دل صدیقه و بچه هایش نشکند. بچه ها را هم داده بودم خواهرهایم برده بودند. می ترسیدم یک بار صمد بچه ها را بغل بگیرد و به آن ها محبت کند. آن وقت بچه های صدیقه ببینند و غصه بخورند. عصر روز سوم، دختر خواهرشوهرم آمد و گفت: «دایی صمد باهات کار دارد.» انگار برای اولین بار بود می خواستم او را ببینم. نفسم بالا نمی آمد. قلبم تاپ تاپ می کرد؛ طوری که فکر می کردم الان است که از قفسه سینه ام بیرون بزند. ایستاده بود توی حیاط. سلام که داد، سرم را پایین انداختم. حالم را پرسید و گفت: «خوبی؟! بچه ها کجا هستند؟!» گفتم: «خوبم. بچه ها خانه خواهرم هستند. تو حالت خوب است؟!» سرش را بالا گرفت و گفت: «الهی شکر.» دیگر چیزی نگفتم. نمی دانستم چرا خجالت می کشم. احساس گناه می کردم.
🇮🇷 ثاقبین 🇮🇷
#دختر_شینا قسمت شصت و نهم مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!»صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گر
قسمت هفتاد با خودم می گفتم: «حالا که ستار شهید شده و صدیقه عزادار است، من چطور دلم بیاید کنار شوهرم بایستم و جلوی این همه چشم با او حرف بزنم.» صمد هم دیگر چیزی نگفت. داشت می رفت اتاق مردانه، برگشت و گفت: «بعد از شام با هم برویم بچه ها را ببینیم. دلم برایشان تنگ شده.» بعد از شام صدایم کرد. طوری که صدیقه متوجه نشود، آماده شدم و آمدم توی حیاط و دور از چشم همه دویدم بیرون. دنبالم آمد توی کوچه و گفت: «چرا می دوی؟!» گفتم: «نمی خواهم صدیقه مرا با تو ببیند. غصه می خورد.» آهی کشید و زیر لب گفت: «آی ستار، ستار. کمرمان را شکستی به خدا.» با آنکه بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مگر خودت نمی گویی شهادت لیاقت می خواهد. خوب ستار هم مزد اعمالش را گرفت. خوش به حالش.» صمد سری تکان داد و گفت: «راست می گویی. به ظاهر گریه می کنم؛ اما ته دلم آرام است. فکر می کنم ستار جایش خوب و راحت است. من باید غصه خودم را بخورم.» داشتم از درون می سوختم. برای بچه های صدیقه پرپر می زدم. اما دلم می خواست غصه صمد را کم کنم. گفتم: «خوش به حالش. کاشکی ما را هم شفاعت کند.» همین که به خانه خواهرم رسیدیم، بچه ها که صمد را دیدند، مثل همیشه دوره اش کردند. مهدی نشسته بود بغل صمد و پایین نمی آمد. سمیه هم خودش را برای صمد لوس می کرد. خدیجه و معصومه هم سر و دستش را می بوسیدند. به بچه ها و صمد نگاه می کردم و اشک می ریختم. صمد مرا که دید، انگار فکرم را خواند، گفت: «کاش سمیه ستار را هم می آوردیم. طفل معصوم خیلی غصه می خورد.» گفتم: «آره، ماشاءالله خوب همه چیز را می فهمد. دلم بیشتر برای او می سوزد تا لیلا. لیلا هنوز خیلی کوچک است. فکر نکنم درست و حسابی بابایش را بشناسد.» صمد بچه ها را یک دفعه رها کرد. بلند شد و ایستاد و گفت: «سمیه را یک چند وقتی با خودت ببر همدان. شاید این طوری کمتر غصه بخورد.» فردای آن روز رفتیم همدان. صمد می گفت چند روزی سپاه کار دارم. من هم برای اینکه تنها نماند، بچه ها را آماده کردم. سمیه ستار را هم با خودمان بردیم. توی راه بچه ها ماشین را روی سرشان گذاشته بودند. بازی می کردند و می خندیدند. سمیه ستار هم با بچه ها بازی می کرد و سرگرم بود. گفتم: «چه خوب شد این بچه را آوردیم.» با دلسوزی به سمیه نگاه کرد و چیزی نگفت. گفتم: «تو دیدی چطور شهید شد؟!» چشم هایش سرخ شد. همان طور که فرمان را گرفته بود و به جاده نگاه می کرد، گفت: «پیش خودم شهید شد. جلوی چشم های خودم. می توانستم بیاورمش عقب...» خواستم از ناراحتی درش بیاورم، دستی روی کتفش زدم و گفتم: «زخمت بهتر شده.» با بی تفاوتی گفت: «از اولش هم چیز قابلی نبود.» با دست محکم پانسمان را فشار دادم. ناله اش درآمد. به خنده گفتم: «این که چیز قابلی نیست.» خودش هم خنده اش گرفت. گفت: «این هم یک یادگاری دیگر. آی کربلای چهار!» گفتم: «خواهرت می گفت یک هفته ای توی یک کشتی سوخته گیر افتاده بودی.» برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «یک هفته! نه بابا. خیلی کمتر، دو شبانه روز.» گفتم: «برایم تعریف کن.» آهی کشید. گفت: «چی بگویم؟!» گفتم: «چطور شد. چطور توی کشتی گیر افتادی؟!» گفت: «ستار شهید شده بود. عملیات لو رفته بود. ما داشتیم شکست می خوردیم. باید برمی گشتیم عقب. خیلی از بچه ها توی خاک عراق بودند. شهید یا مجروح شده بودند.آتش دشمن آن قدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمی آمد. به آن هایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمی دانی لحظه آخر چقدر سخت بود؛ وداع با بچه ها، وداع با ستار.» یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: «چه کار می کنی؟! مواظب باش!» زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: «شب عجیبی بود. اروند جزر کامل بود. با حمید حسین زاده دونفری باید برمی گشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوخته ای که به گل نشسته بود. حالا عراقی ها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک می کردند. گلوله های توپ کشتی را سوراخ سوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخ ها خودمان را کشاندیم تو. نزدیک های صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم.» گفتم: «پس دلهره من و مادرت بی خودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی.» انگار توی این دنیا نبود. حرف های من را نمی شنید. حتی سر و صدای بچه ها و شیطنت هایشان حواسش را پرت نمی کرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می آورد و تعریف می کرد.از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یک طوری بچه ها را خبر کنیم. شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچه های خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشه ام گرفت. بچه های خودی مرا دیدند.
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه چهارم 🔻فایل تصویری ↙️ https://aparat.com/v/1RJrn 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
maroofino4.mp3
19M
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه چهارم 🔻فایل صوتی 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
4- با دقیقه39و45.pdf
748.5K
⭕️دوره های آموزشی امر به معروف و نهی از منکر استاد علی تقوی یگانه 💠سطح تربیت مربی 🔷 معروفی نو ▫️جلسه چهارم 🔻فایل pdf 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
ذلت های پهلوی 🔻قسمت پنجاه و پنجم 🔸افزایش بی سوادی مردم در زمان پهلوی گزارشی آمده که با تمام مبارزات ما با بی سوادی ‌ تصمیمی که برای ریشه کن ساختن آن در ده سال گذشته داشتیم حالا که هفت سال از شروع مبارزه می گذرد بر تعداد بی سوادهای کشور دو میلیون نفر افزوده شده است. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۵، ص۲۱۲ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
ذلت های پهلوی 🔻قسمت پنجاه و ششم 🔸اوج ذلت در برابر آمریکا شاه در مصاحبه با حسین هیکل فرموده بودند که امینی را آمریکایی ها به ما تحمیل کردند. 📚کتاب یادداشت های علم، ج۵، ص۲۲۸ 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🇮🇷 @saghebin 🇮🇷 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
⁉️پس فرق ما با زمان (علیه السلام) چیست؟ 📣ما روایاتی داریم که افرادی به سراغ حضرت صادق (علیه السلام) می‌آمدند و با لحنی تعجب آمیز از حضرت می پرسیدند چرا شما قیام نمیکنید و حکومت تشکیل نمیدهید؟ حضرت هم [نقل به مضمون] به آنها میفرمودند ؛ ما به زمان قیام آگاه تر هستیم! 📢این بیان از امام ششم شیعیان یعنی اکنون زمان قیام نیست و پیش فرض های تشکیل حکومت و اقامه‌ی حدود الهی وجود ندارد و فعلا باید حکومت غاصب زمان را تحمل کرد! 📣اما امروز ما در حکومت اسلامی نفس می‌کشیم و در موضع قدرت هستیم و میتوانیم احکام الهی را اقامه کنیم! قطعا در اقامه‌ی فرامین شرع عده‌ای سنگ اندازی میکنند ، اما بزرگترین اشتباه این است که ما به واسطه‌ی این شلوغ کاری ها و جنجال سازی ها کوتاه بیاییم و خود را در موضع ضعف قرار دهیم! 📢یادمان نرود که این حکومت اسلامی به واسطه‌ی تلاش‌ ها و خون های علما و شهدا و شیعیان به دست ما رسیده و زحمات غیر قابل تصوری پای آن کشیده شده ، لذا روا نیست که ما در این حکومت اجرای احکام الهی را سرسری بگیریم! ✅یکی از این احکام، است. ✍میلاد خورسندی
هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت و ماند شیعه که "قال الامام صادق" داشت 🔻خوشنویسی اثر هنرمند امیرحسین طباطبایی 🔻طراح گرافیک : احسان جعفر پیشه