eitaa logo
انتشارات صهبا - موسسه جهادی
1.8هزار دنبال‌کننده
956 عکس
251 ویدیو
39 فایل
📚 انتشارات صهبا - مؤسسۀ جهادی 🌍 www.jahadi.ir 🖼 www.instagram.com/sahba_nashr 📞 025-33551212 ✅ ارتباط با ما 🆔 @sahba_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 معنای پاسداری، با همۀ ابعاد آن، با همۀ ابزارها و وسایل ممکن، در وجود مقدس سیدالشهدا متجسد است؛ نه‌اینکه دیگران نکردند یا نخواستند بکنند، بلکه به‌این‌معنا که خانۀ پُرِ این حرکت در رفتار دوران ده‌سالۀ امامت سیدالشهدا تحقق پیدا کرده است. تمام راه‌هایی که می‌شود فرزند پیغمبر از آن راه‌ها استفاده کند برای حفظ میراث عظیم اسلام در زندگی سیدالشهدا محسوس است؛ از تبیین و انذار، از تحرک تبلیغاتی، از بیدار کردن و حساس کردن وجدان‌های عناصر خاص ـ همین خواص که ما تعبیر می‌کنیم ـ در آن خطبۀ منا، اینها همه در طول زندگی سیدالشهداست. بعد هم ایستادگی در مقابل یک انحراف بزرگ با قصد مجاهدت با جان. ۱۳۹۰/۴/۱۳ @sahba_nashr
💢 پاسدارِ اسلام 💫 شما امروز وقتی نگاه می‌کنید، اسلام را زنده‌شدۀ حسین‌بن‌علی علیه‌السلام می‌دانید. او را پاسدارِ اسلام می‌دانید. ۱۳۷۱/۱۱/۶ @sahba_nashr
💢 امام حسین علیه‌السلام برای انجام یک واجب، قیام کرد. 💫 این واجب در طول تاریخ متوجه به مسلمان‌هاست، به یکایک مسلمان‌ها. این واجب هم عبارت است از اینکه هروقت دیدند نظامِ جامعۀ اسلامی دچار یک فساد بنیانی شده است و بیم آن هست که به‌کلی احکام اسلام تغییر پیدا بکند، هر مسلمانی باید قیام کند. البته در شرایط مناسب، آن‌وقتی‌که بداند این قیام اثر خواهد بخشید. جزو شرایط، زنده‌ماندن نیست، کشته‌نشدن نیست، اذیت و آزار ندیدن نیست؛ اینها جزو شرایط نیست. ۱۳۷۴/۳/۱۹ @sahba_nashr
💢 راهِ راست با من است! 💫 در نامۀ حضرت، به اهل بصره این‌طور آمده است: من می‌خواهم بدعت را از بین ببرم، سنت را احیا کنم؛ زیرا سنت را میرانده‌اند و بدعت را زنده کرده‌اند، اگر دنبال من آمدید راهِ راست با من است؛ یعنی همان تکلیف بزرگ را می‌خواهم انجام بدهم که احیای اسلام است و احیای سنت پیغمبر و نظام اسلامی است. ۱۳۷۴/۳/۱۹ @sahba_nashr
💢 امام باید.. 💫 حضرت در نامه به اهل کوفه فرمود: امام و پیشوا و رئیسِ جامعۀ اسلامی نمی‌تواند کسی باشد که اهل فسق و فجور و خیانت و فساد و دوری از خدا و اینهاست. باید کسی باشد که به کتاب خدا عمل کند، یعنی در جامعه عمل کند؛ نه‌اینکه خودش، نماز فقط بخواند در اتاقِ خلوت؛ یعنی عمل به کتاب را در جامعه زنده کند. اخذ به قسط و عدل کند، حق را قانون جامعه قرار بدهد؛ دین جامعه و آیین جامعه و قانون و مقررات جامعه را حق قرار بدهد، باطل را بگذارد کنار. ظاهراً معنای این جمله این است که در خط مستقیم الهی خودش را به هر کیفیتی است حفظ کند و اسیر جاذبه‌های شیطانی و مادی نشود. ۱۳۷۴/۳/۱۹ @sahba_nashr
💢 هدفِ امام.. 💫 هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام‌دادن یک واجب عظیمی از واجبات دین، که آن واجب عظیم را هیچ‌کس قبل از امام حسین انجام نداده بود حتی خود پیغمبر. نه پیغمبر این واجب را انجام داده بود، نه امیرالمؤمنین انجام داده بود، نه امام حسن مجتبی. یک واجبی بود که در بنای کلی نظام فکری و ارزشی و عملی اسلام، جای مهمی دارد. ..حالا چرا امام حسین این کار را بکند؟ چون زمینۀ انجام آن واجب، در زمان امام حسین پیش آمد. ۱۳۷۴/۳/۱۹ @sahba_nashr
💢 این چه رازی‌ست خدایا! که محمد امشب لب پر خنده ولی دیده‌ی گریان دارد.. (حبیب‌اللّه‌ چایچیان) 💫 تا قبل از شروع قیام امام حسین علیه‌السلام خواص هم حاضر نبودند قدمی بردارند. اما بعد از قیام امام حسین علیه‌السلام این روحیه زنده شد. اینکه «اَلمَوعودِ بِشَهادَتِهِ قَبلَ استِهلالِهِ وَ وِلادَتِهِ»؛ اینکه از قبل از ولادت آن بزرگوار «بَکَتهُ السَّماءُ وَ مَن فیها وَ الاَرضُ وَ مَن عَلَیها»؛ حسین‌بن‌علی علیه‌السلام را در این عزای بزرگ مورد توجه قرار دادند و عزای او را گرامی داشتند و به تعبیر این دعا یا زیارت، بر او گریه کردند، به این خاطر است. لذا شما امروز وقتی نگاه می‌کنید، اسلام را زنده‌شدۀ حسین‌بن‌علی علیه‌السلام می‌دانید. او را پاسدارِ اسلام می‌دانید. ۱۳۷۱/۱۱/۶ @sahba_nashr
🔸 [اباالفضل العباس صلوات‌الله‌علیه] جوانی بود که وقتی در مدینه راه می‌رفت، ازبس صورتش درخشنده و زیبا و جاذب بود، به او می‌گفتند ماه، ماه بنی‌هاشم، قمر بنی‌هاشم؛ این اسم از آنجا شروع شد. سالم، شجاع، نیرومند، بدن ورزیده، قد بلند، صورت زیبا؛ از همه‌چیز، تمام. آن‌وقت با این جوانی و زیبایی، راوی می‌گوید روی پیشانی‌اش آثار سجده و عبادت شبانه بود؛ متعبّد، اهل عبادت. عبادتی که اثرش را بخشید، سجده‌هایی که برای خدا می‌کرد، او را چنان ساخت که روز عاشورا، با این‌چنین وضعی، توانست دنیایی را درمقابل شهامت خود به سجده دربیاورد. ۱۳۵۲/۱۱/۱۲ 📚حلقات «انسان ۲۵۰ساله»/ حلقۀ سوم/ ۴۴. عاشورا @sahba_nashr
✂️ برشی از دیدار حضرت آقا با خانوادۀ شهید عظیم‌پور 📆 پانزدهم اردیبهشت ۸۴ 🔸 حاج‌قاسم سلیمانی که در تمام دیدارهای امشب همراه حضرت آقا هست، دامادهای خانواده را به‌خوبی می‌شناسد. خم می‌شود و خطاب به رهبری می‌گوید: این دو داماد، هر دو از رزمنده‌های خیلی خوب دفاع مقدس بودند؛ حالا هم هر دو از کادرهای خیلی خوب لشکر ثارالله هستند. این دو بزرگوار، علی‌رغم اینکه ابتدای جنگ  و مجروح شدند، تمام هشت سال را در جبهه ماندند. ـ خدا ان‌شاءالله این اجرهای انباشته‌ای که برای شما در نظر گرفته، اینها را همین‌طور برای شما سالم حفظ کند و روزبه‌روز اضافه کند. البته این دست خود شماست. 💢 سه حالت ممکن است بشود: 🟢 یکی اینکه اجر شما را همین‌طور حفظ کند و نگه‌دارد برای شما تا روز قیامت. 🟢 دوم اینکه حفظ کند و زیاد کند. این ‌هم هست. مثل این بانک‌ها که بهره می‌دهند، البته بهره‌های الهی مثل بهره‌های بانک، گدابازی در آن نیست؛ خدا بهره‌های حسابی می‌‌دهد. 🔴 یکی هم خدای‌نکرده ممکن است کم بشود. این ‌هم شقّ ِسومش است. که می‌تواند انسان کاری کند که چنین چیزی هم اتفاق بیفتد. ان‌شاءالله که خداوند اجر شماها را به برکت مجاهدتی که کردید، و امتحانی که دادید، و رنجی که الان دارید تحمل می‌کنید، زیاد کند. رنج هم از جمله چیزهایی‌ست که اجر را اضافه می‌کند و بهره می‌دهد. یکی از چیزهایی که آن بهره را افزایش می‌دهد، همین رنج جسمانی‌ست که شما دارید. این را شکر کنید و حفظ کنید. ان‌شاءالله جزو آن گروه دوم خواهید بود که سرمایه حفظ می‌شود و بهره هم روی آن می‌آید. گاهی هم این بهره چندین برابر سرمایه می‌شود. @sahba_nashr
📸 انتشار تصاویری از دیدار مقام معظّم رهبری با خانوادۀ شهید عظیم‌پور 🎊 به مناسبت میلاد حضرت عباس علیه‌السلام و روز جانباز 📆 کرمان، اردیبهشت ۱۳۸۴ @sahba_nashr
📸 انتشار تصاویری از دیدار مقام معظّم رهبری با خانوادۀ شهید عظیم‌پور 🎊 به مناسبت میلاد حضرت عباس علیه‌السلام و روز جانباز 📆 کرمان، اردیبهشت ۱۳۸۴ @sahba_nashr
📸 انتشار تصاویری از دیدار مقام معظّم رهبری با خانوادۀ شهید عظیم‌پور 🎊 به مناسبت میلاد حضرت عباس علیه‌السلام و روز جانباز 📆 کرمان، اردیبهشت ۱۳۸۴ @sahba_nashr
📸 انتشار تصاویری از دیدار مقام معظّم رهبری با خانوادۀ شهید عظیم‌پور 🎊 به مناسبت میلاد حضرت عباس علیه‌السلام و روز جانباز 📆 کرمان، اردیبهشت ۱۳۸۴ @sahba_nashr
✍️ معرفی کتاب «چغک»: 🔰 کتاب چُغُک روایت جذابی از وقایع تاریخی انقلاب اسلامی ایران و نقش آیت‌الله خامنه‌ای در رهبری مبارزات مردم در شهر مشهد است. داستان براساس رویدادهای روزهای نهم و دهم دی‌ماه ۱۳۵۷ در مشهد شکل می‌گیرد. ماجراهای این دو روز، از مهم‌ترین اتفاق‌های دوران مبارزات مردم ایران علیه رژیم شاهنشاهی است که در کتاب چُغُک به‌خوبی تصویر و روایت شده است. 📖 داستان چُغُک یک «سینما رمان» است که در آن بخش‌هایی از داستان به‌طور کامل به کمک نقاشی و تصاویر تمام صفحه‌ای روایت می‌شود؛ به گونه‌ای که مخاطب، داستان را هم‌چون تصاویر فیلم از نظر می‌گذراند و هرچه پیش‌تر می‌رود، تصاویر و کلمات بیشتر به هم گره می‌خورند و روایتی تصویری و جذاب را می‌آفریند. 💫 داستان با تصاویری از کوچه پس‌کوچه‌های مشهد آغاز می‌شود. نیمه‌های شبی مهتابی و در فضایی ملتهب، پسربچه‌ای در کوچه‌ها پرسه می‌زند و شاهد رویدادهای بسیار عجیبی است. محمدمهدی نوجوانی‌ است که با سن‌وسال کم و قدوقوارۀ کوچکش، کارهای انقلابی بزرگی می‌کند. او در جمع انقلابیون مشهد جایگاه ویژه‌ای دارد، از نزدیک شاهد حضور آیت‌الله‌ خامنه‌ای در جریان مبارزات مردم است، با ایشان رابطه‌ای صمیمی و نزدیکی دارد و از سوی ایشان «چُغُک» نامیده می‌شود؛ چُغُک یعنی.. 📑 مشخصات ظاهری: رقعی کوچک، ۳۶۰ صفحه 🗞 ترجمه‌شده به زبان‌های عربی، انگلیسی و اسپانیایی 🎧 کتاب صوتی، دارد. 💳 برای تهیۀ کتاب می‌توانید به کتاب‌فروشی‌های سراسر کشور و نشانیِ www.sahba.ir مراجعه فرمایید. نسخۀ پی‌دی‌اف کتاب، به‌صورت رایگان منتشر شده است. @sahba_nashr
✂️ بریده‌های منتخب شما با موضوع نقش امام سجاد علیه‌السلام در زندگی انسان ۲۵۰ساله 📚 کتاب حلقۀ دوم انسان ۲۵۰ساله ۲۵۰ساله @sahba_nashr
✂️ نظرات مخاطبین صهبا 📚 در مورد حلقات کتاب انسان ۲۵۰ساله ۲۵۰ساله @sahba_nashr
✂️ بریده‌های منتخب شما با موضوع نقش امام سجاد علیه‌السلام در زندگی انسان ۲۵۰ساله 📚 کتاب حلقۀ دوم انسان ۲۵۰ساله ۲۵۰ساله @sahba_nashr
✂️ بریده‌های منتخب شما با موضوع نقش امام سجاد علیه‌السلام در زندگی انسان ۲۵۰ساله 📚 کتاب حلقۀ دوم انسان ۲۵۰ساله ۲۵۰ساله @sahba_nashr
🔸 آقای خامنه‌ای بارها دربارۀ من گفته‌اند: این محمدمهدی بچۀ عجیبی‌ست! از اعلامیه‌‌های خیلی محرمانه، در عرض یک ساعت، پنجاه تا تکثیر می‌کند و می‌آورد! اعلامیه‌هایی که هرکسی جرأت چاپ کردنش را ندارد. 💢 از وقتی که مطمئن شدم ساواکی‌ها و مأموران شهربانی، من را به‌خاطر ریزه‌میزه ‌بودنم، آدم حساب نمی‌کنند و فکر می‌کنند کارهای انقلابی و مبارزه و این‌جور چیزها، از بچه‌هایی مثل من برنمی‌آید؛ به فکر راه انداختن یک گروه مبارزاتی کوچک افتادم. یک گروه کوچک، با سه نفر از بهترین و قابل ‌اعتمادترین دوستانم، یعنی با سعید و احمد و جواد. اولین کاری که کردیم، با کمک حاج‌آقا، یک چاپخانۀ خیلی کوچک درست کردیم؛ یک چاپخانه با دو دستگاه پلی‌کپی و یک ماشین‌تایپ. کجا؟ در زیرزمین خانۀ مادربزرگم! 🖨 با وجودِ این چاپخانه، حالا هم می‌توانیم خودمان اعلامیه تایپ و چاپ کنیم، هم می‌توانیم اعلامیه‌های چاپ‌شدۀ دیگران را تکثیر کنیم. این، کار خیلی بزرگی است. کمتر کسی جرأتِ نگه‌داشتنِ دستگاه پلی‌کپی و ماشین‌تایپ را در خانه‌اش دارد. چون جُرمش خیلی سنگین است و اگر ساواکی‌ها بفهمند کسی از این دستگاه‌ها دارد، معلوم نیست چه بلایی سر خودش و خانواده‌اش بیاورند. اما من و رفقایم، با پولی که از حاج‌آقا گرفتیم، توانستیم این کار را بکنیم؛ و چون ساواکی‌ها به چشمِ بچه به ما نگاه می‌کنند، تابه‌حال به ما شک نکرده‌اند. 📚 کتاب چُغُک/ ۳. گروه کوچک @sahba_nashr
🔸 ما چهار نفر، یعنی من و سعید و احمد و جواد، پانزده سال داریم. من و سعید طلبه‌ایم؛ احمد و جواد، دانش‌آموزِ دبیرستان. من، که مثلاً رهبر و مغز متفکر این گروه چهارنفره هستم، بعد از تمام‌شدن دورۀ راهنمایی، واردِ حوزۀ علمیه شدم. هم خودم خیلی دوست داشتم شبیه آقای خامنه‌ای بشوم؛ هم مادرم خیلی تشویقم می‌کرد به‌جای مدرسه‌رفتن، به حوزه بروم و در آنجا ادامۀ تحصیل بدهم. وارد حوزۀ علمیه که شدم، در کنار درس، با کسانی که علیه رژیم شاهنشاهی مبارزه می‌کردند از نزدیک آشنا شدم و در جلساتشان شرکت کردم و به راه مبارزه علیه رژیم پهلوی کشیده شدم. بااینکه پانزده سال بیشتر ندارم، بینِ انقلابی‌های مشهد، مخصوصاً پیش آقای خامنه‌ای، جایِ ویژه‌ای دارم و از جلسات مخفی انقلابی‌ها و مخفیگاه‌هایشان خبر دارم. به‌جز طلبه‌بودنم، پدر و مادرم هم در اینکه من در این سن یک مبارز انقلابی بشوم، خیلی نقش داشتند. آنها از شاه و رژیم پهلوی متنفرند و همیشه مرا تشویق می‌کنند که یار و یاور انقلابی‌های مشهد و حاج‌آقا باشم. خودِ پدرم هم در کارهای انقلابی شرکت می‌کند و از مبارزان فعال مشهد است. جثّه‌ام از همۀ انقلابی‌های مشهد کوچک‌تر است و هرکس مرا در جمع آنها می‌بیند، فکر می‌کند اشتباهی شده که من در جمع مبارزانِ درجه‌یک هستم؛ اما همین کوچک‌ بودنم، باعث شده بتوانم مثلِ مبارزان بزرگسال، کارهای مهمی برای انقلاب انجام بدهم. به‌خاطر همین جثّه، و البته به‌خاطر زِبر و زرنگی‌ام، بین بزرگانِ انقلابی‌ مشهد، معروف شده‌ام به چُغُک! 💫 چغک اسمی ا‌ست که آقای خامنه‌ای برایم برگزیده؛ به زبان مشهدی یعنی گنجشک! 📚 کتاب چُغُک @sahba_nashr
🍃 برگی از تاریخ 📸 کنگرۀ بین المللی بزرگداشت علامه اقبال لاهوری، با حضور آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت 📆 اسفندماه ۱۳۶۴ @sahba_nashr
🍃 برگی از تاریخ 📸 کنگرۀ بین المللی بزرگداشت علامه اقبال لاهوری، با حضور آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت 📆 اسفندماه ۱۳۶۴ @sahba_nashr
🍃 برگی از تاریخ 📸 کنگرۀ بین المللی بزرگداشت علامه اقبال لاهوری، با حضور آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت 📆 اسفندماه ۱۳۶۴ @sahba_nashr
🔸 فرمانده یگان گفت: آرپی‌جی‌زن برود! فهمیدم دو نفر قبلی شهید شده‌اند و نوبت من است. یک آرپی‌جی کُره‌ای داشتم که خیلی خوش‌دست بود و روی بدنه‌اش آیۀ «وَ ما رَمَیتَ اِذ رَمَیت» را نوشته بودم. به‌سرعت موقعیت خوبی پیدا کردم، ماشه را کشیدم. دودی از محل تیربار به هوا بلند شد. چند لحظه‌ای تیربار خاموش شد و سکوت همه‌جا را فراگرفت. هنوز مطمئن نبودم که تیربار را زده‌ام یا نه. گلولۀ دوم را گذاشتم که همان نقطه را هدف قرار بدهم، منوّر زدند. تیربارچی بعثی، دوباره آتش گشود و سرِ تیربارش را گرفت سمت من. مانده بودم چه‌کار کنم. آرپی‌جی آمادۀ شلیک بود، اگر تیر می‌خوردم امکان داشت گلولۀ آر.پی.جی منفجر شود. در همین لحظه یکی از بچه‌ها به من گفت: دراز بکش! همین‌که مقداری خم شدم، سینه‌ام سوخت. یکی از تیرها پس از برخورد به چیزی، سمت من کمانه کرد و به بالای قلبم خورد. روی زمین افتادم و از هوش رفتم. در گرگ‌و‌میش سحر با برخورد چیزی به پایم، به هوش آمدم. اول فکر کردم تکه‌سنگی زیر پایم افتاده. با پای راستم ضربه‌ای به آن زدم، چند ثانیه بعد منفجر شد و ترکشی به پایم خورد! فهمیدم که آن سنگ کذایی، نارنجک بوده! دوباره خون‌ریزی شروع شد و از هوش رفتم. بار دوم که به هوش آمدم، دیدم سربازهای عراقی با کلاه‌های قرمز مشغول گشت‌زنی هستند. یکی از آنها بالای سر من آمد. خم شد و صورتش را به صورتم نزدیک کرد. نفس‌هایش که بوی سیگار می داد، به صورتم خورد. دستش را سمت جیبم برد و قرآنی که عکس امام را در میانش گذاشته بودم، برداشت. حرارت دستش را روی بدنم حس کردم. درست زمانی که مشغول بازکردن بند ساعتم بود، چشم‌هایم را باز کردم. آن عراقی بخت‌برگشته که فکر می‌کرد مُرده‌ام، از ترس چند متری عقب پرید. بلافاصله کُلتی که در کمر داشت را به سمتم نشانه گرفت. آرام‌آرام نزدیک شد و اسلحه‌اش را روی پیشانی‌ام فشار داد. چشمانم را بستم و شهادتین را خواندم و منتظر چکاندن ماشه ماندم. اسلحه را از پیشانی‌ام برداشت و لگدی حوالۀ پهلویم کرد! نمی‌دانم در آن لحظه چه در ذهنش گذشت، اما هرچه بود از کشتن من منصرف شد. چند سرباز را صدا کرد. لحظه‌ای بعد چند نفر از بعثی‌ها آمدند، بلندم کردند و مرا داخل یک پتو گذاشتند، و پتو را روی زمین کشیدند. بعد من را داخل ماشینی انداختند و به بیمارستان بصره بردند. اوایل فروردین ۱۳۶۳، شانزده روز از حضور من در بیمارستان بصره گذشته بود که به اردوگاه موصل منتقل شدم. از این زمان، دوران اسارتم شروع شد.. 📚 کتاب عمویِ چشم‌انتظارت/ روایت دوم: خدا با ماست، آزاده مجید عباسی 📷 بازگشت آزادگان @sahba_nashr