eitaa logo
❤صاحب‌الزمان‌دوستت‌دارم❤
3.3هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
28.4هزار ویدیو
289 فایل
بسم‌رب‌المہدے‌عج♥️🍃 کپے‌حلال📿🌱 ڪانال‌طراحے‌مون:‌ @badrion تبادل و تبلیغات @majnon_rahbarr
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
Mahmood Karimi - New Version Heydar Heydar (128).mp3
4.24M
🎤مداحی محمود کریمی: |•حیدر حیدر |°اول وآخر حیدر... آرامش زندگی من👇 🆔 @Calmness
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 حق با او بود! ولی من واقعا عصبی بودم. از دیدار مجددم با او و از اینکه چرا نصیحت فاطمه رو جدی نگرفتم و سوار ماشینش شدم! لحنم رو عادی تر کردم :من فقط دیرم شده..میخوام پیاده شم.. او چشمهایش رو فشار داد و در حالیکه لب پایینش رو میگزید گفت:رفتارهات واقعا خیلی برام سنگینه...چرا بهم راست وحسینی نمیگی چی شده؟ اونروز تو کافه گفتی از رفاقت خسته شدی میخوای از راه حلالش با یکی باشی گفتم اوکی ،منم باهات موافقم!اومدم خونت تا ازت درخواست کنم حلالم بشی گفتی نمیشه به هم نمیایم!تکلیف منو روشن کن عسل.تو دقیقا مشکلت با من چیه؟ عجب!! پس کامران توی کافه از حرفهای من برداشتی دیگر کرده بود. گفتم:کامران! من تو کافه هم بهت گفتم شما هیچ مشکلی نداری،من یک مدتیه راه زندگیمو تغییر دادم.خواهش میکنم درک کن که راه من و شما هیچ شباهتی به هم نداره.تو قطعا زنی که دلش بخواد محجبه باشه یا مدام مسجد بره رو نمیپسندی.من این راهو انتخاب کردم.حالا هرچقدر هم برای شما باورنکردنی یامسخره بنظر برسه..بنابراین من وشما اصلا مناسب هم نیستیم! او دستش را لای موهایش برد و گفت: _همین.؟؟ حرفهات تموم شد؟؟ بعدازکمی مکث گفت :نمیدونم باید دیگه به چه زبونی بگم که من برام این چیزایی که گفتی اصلا عجیب و مسخره نیست.من بچه نیستم که بخاطر احساساتم بخوام خطر کنم.اصلا اینا رو که میگی بیشتر میخوامت!! تو واقعا درمورد من چه فکری میکنی؟ فکر میکنی من لا مذهبم؟؟ فک میکنی از این بچه سوسولهایی هستم که همش دنبال خوش گذرونی باشه؟؟ در سکوت سرم رو پایین انداختم. ماشین رو روشن کرد. _بشین میخوام یه جایی ببرمت!! با عجله گفتم:ای بابا..کامران من بهت میگم عجله دارم اونوقت تو میخوای منوببری یه جایی؟ او بی توجه به غر غرهای من با خونسردی گفت:قول میدم زیاد وقتت رو نگیرم. وبعد با تلفن همراهش شماره ای رو گرفت وباکسی چیزی رو هماهنگ کرد. با اضطراب پرسیدم:داری منو کجا میبری؟ _خودت تا چند دیقه ی دیگه میفهمی! قبلا هم کامران از این کارها زیاد میکرد.او اکثر اوقات اجازه نمیداد از برنامه هایی که برام چیده با خبر شم.لابد اینبارهم یک ضیافت دونفره ترتیب داده بود که حلقه ی نامزدی تقدیمم کنه! مدتی بعد در محله های اعیون نشین شمال تهران توقف کرد و زنگ خونه رو زد.من که حسابی گیج شده بودم داخل ماشین نشستم و از جام جم نخوردم.هرگز من داخل اون خونه نمیرفتم. صدای خانمی از پشت آیفون بلند شد: _جانم مادر؟ کامران نگاهی دلبرانه به من کرد و خطاب به اون زن گفت:مامان جان نمیای دم در عروستو ببینی؟ او داشت چه کار میکرد؟؟ با عصبانیت از ماشین پیاده شدم و آهسته گفتم:تو داری چیکار میکنی؟ تمومش کن .. اوبی توجه به من وعصبانیتم خطاب به مادرش گفت:مامان جان ما داخل نمیایم عسل دیرش شده. مادرش گفت:بسیارخب مادر جان.اونجا باشید الان میام پایین. وقتی مطمئن شدم گوشی رو گذاشت به سمت کامران رفتم:هیچ معلومه داری چیکار میکنی؟ به چه حقی منو آوردی دم خونتون؟! کامران دستهایش رو داخل جیبش کرد و گفت:لازم بود!! هم برای تو،هم برای مادرم..دلیلش هم بزودی خودت میفهمی! همان لحظه در باز شد و زنی قد بلند و نسبتا چهارشانه با چادری زیبا وگلدار در چهارچوب در ظاهر شد. او اینقدر زیبا وشکیل رو گرفته بود که حسابی جا خوردم. انگار او هم با دیدن من در شوک بود. کامران مراسم معارفه رو شروع کرد:مامان جان معرفی میکنم..ایشون عسل خانوم هستند همونی که قبلا درموردش باهاتون صحبت کردم. مادرش با تعجب نگاهی موشکافانه به من کرد و یک قدم جلو برداشت وگفت: سلام عزیزم..از دیدارتون خوشبختم!کامران خیلی از شما تعریف میکنه! من که تازه داشت خون به مغزم میرسید متقابلا جلو رفتم و در حالیکه به او دست میدادم گفتم:سلام.خیلی خوشبختم. ناگهان به ذهنم رسید خودم رو اینطوری معرفی کنم. _من رقیه ساداتم.. کامران با تعجب نگاهم کرد.مادر کامران، نگاهی متعجب به کامران و بعد به من انداخت و گفت:پس عسل کیه؟ با لبخندی محجوب گفتم:عسل اسمیه که دوستانم صدا میکنند.اسم اصلی من رقیه ساداته.... ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
این شب‌ها از همیشه بیشتر گوش‌هایمان محتاج شنیدن ندای “ انا بقیة الله “ شماست ... یا علی حکم فرج امضا نما اللهم عجل لولیک الفرج
شبتون مهدوی دعای فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 بر حال دلم نسخه ی تقوا بنویس بیمار فراقم و مداوا بنویس در روزی یک سال من امشب، یارب امر فرج یوسف زهرا بنویس شاعر:
در شب قدر چه گفتی تو به هنگامِ دعا ثبت شد نامِ بلندِ تو میان شهدا ... سلام بر لحظه ی پر کشیدنت ... که پاکیزه پر کشیدی ...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🔻 اگر شک دارید که امشب، آمرزیده می‌شوید یا نه... ↗️ اگر گمان می‌کنید آنقدر بیراهه رفته‌اید که جایی برای برگشت، نمانده... اگر هنوز نمی‌دانید در این فرصت استثنایی ، چه بخواهید؛ که هم تمام خوشبختی دنیا باشد و هم تمام خوشبختی آخرت... ⚡️ و اگر با خود می‌گویید اوج خوشبختی دنیا و آخرت را که به من روسیاه نمی‌دهند، ببینید! ✨ ویژه‌ی
05-abuhamze-01.mp3
12.77M
مناجات ابوحمزه ثمالی حاج رضا بکایی التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 ای مقصد تمام دعاهای ما بیا تنها دلیل دیده ی دریای ما بیا جز تو کسی مراد شب قدر ما که نیست ای آرزوی هر شب احیای ما بیا 🌹الـٰلّهُمَ عَجــِّلِ لوَلــیِّکَ اَلْفـ♡ـَرَجْ🌹 عجل الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... شبه آخره ! ما هیچی نیستیم...😭 هیچی نداریم...😭 هیچ کاریم ازمون بر نمی یاد...😭 خراب تر از اونیم که بخوایم چیزی رو آباد کنیم... اما خودت یه راه حل بهمون دادی! امشبُ شب زیارت عزیز دلت ، حسینت (سلام الله علیه) ،قرار دادی... دیگه از این واضح تر ؟ دیگه از این روشن تر؟ که امشب هر چی میخوایم اسم عزیز تو رو بیاریم؟ خدایا! امشب هیچی برا خودمون نمیخوایم! هیچی ... فقط بیا ب خون ب ناحق ریخته ی مولا اباعبدالله (سلام الله علیه)😭 ب پیراهن غرق ب خونش😭 ب لبان تشنه اش😭 ب جگر سوخته اش 😭 ب بچه های بی پناهش😭 ب حرم بدون نگهبانش 😭 و ب گیسوان پریشان خواهرش زینب کبری (سلام الله علیها)😭 منتقم خون پاکش رو برسون ... عزیزتر از حسین نداری... قسم ب خون حسینت ... بیا ظهور ولیت دگر مقدر کن! . # *التــماس دعاے فرج*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘️ خدا عاشقاتو سوا میکنه... آخرین شب از شب های عزیز قدر را دریابیم .... 🎤 حاج محمود کریمی
🌙امشب فقط تو را میخواهیم🙏 قوم بنی اسرائیل با دعا ۱۷۰ سال ظهور پیامبرشان را جلو انداختند ♦️نذرفرج ترک یک گناه
doa_abuhamzeh_thomali_tarjomeh.pdf
792.2K
🌹متن دعای ابوحمزه ثمالی اهالی رمضان و سحر و دعا با دعای ابوحمزه ثمالی هم نوا میشوند أنا هاربٌ منک الیک یعنی که من از «تو»، به «تو» گریزانم... مثل بچه‌ای که کار بدی کرده و از ترس تنبیه، از پدر یا مادر فرار می‌کند؛ اما آخرین گریزگاه را آغوشِ همان ها می‌یابد... می‌دود - به شتاب - و خودش را پرت می‌کند در آغوش و همانجا گم می‌کند، می‌پیچد خودش را لابه‌لای بوی آشنای مهربانی‌اش... گیرم که عتاب‌ش کند؛ عِقاب‌ش کند حتی... گیرم دو کشیده‌ای هم بخواباند درِ گوش‌ش... اما کودک می‌داند که برایش جز او پناهی نیست... اگر قسمت بود و لا به لای دعاهای پر خیرتان ، یادی از ما از ذهنتان گذشت ، به یک دم دعای شما و یک نظر لطف حق محتاجیم ... اگر که لایق باشیم ... التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شب عفـــو است و محتاج دعایـــم 💫زعمـــق دل دعایے ڪن برایـــم 🌟اگر امـــشب به معشوقت رســـیدی ✨خـــدا را در میان اشـــک هایت دیدی 💫ڪمـــے هم نزد او یادے زمـــا ڪن 🌟ڪمـــے هم جاے ما او را صـــدا ڪن ✨بـــگو یارب فلانے روســـیاهست 💫دو دستـــش خالے و غرق گناه است 🌟بگو یارب تویـــے دریاے جوشان ✨در این شب رحـــمتت بر وے بنوشان ✨💫✨ التـــماس دعا ✨💫✨