eitaa logo
❤صاحب‌الزمان‌دوستت‌دارم❤
3.3هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
28.4هزار ویدیو
289 فایل
بسم‌رب‌المہدے‌عج♥️🍃 کپے‌حلال📿🌱 ڪانال‌طراحے‌مون:‌ @badrion تبادل و تبلیغات @majnon_rahbarr
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱تشـرفات... همه چیز به همان روزهایی برمی گردد که در دعای ندبه آقایم را صدا می زدم و گریه می کردم. آری نور محبت امام زمان روحی فداه از آن روزها به قلب کوچک من نفوذ کرد و تمام دلم را تسخیر کرد. آنقدر من هنگام خواندن دعای ندبه منقلب می شدم و اشک می ریختم که وقتی به خانه برمی گشتم صفحات دعای ندبه را در مقابل آفتاب می گذاشتم تا خشک شود. نشاط روحی عجیبی داشتم، کم کم بقدری خود را با آن حضرت مأنوس می دانستم که هرچند پیوسته مورد سرزنش این و آن قرار می گرفتم اما باز بی صبرانه برای رسیدن صبح جمعه لحظه شماری می کردم. هیچ مانعی نمی توانست این محبت را از من بگیرد. تا اینکه بطور غیر منتظره ای مقدمات سفر سوریه برایم جور شد، به دلم افتاده بود که در این سفر تشرفی خدمت حضرت ولیعصر روحی فداه خواهم داشت، هر روز چشم به راه بودم، بعد از آنکه حرم خانم حضرت زینب را زیارت می کردم، می آمدم داخل صحن و منتظر می ماندم، اما هیچ خبری نمی شد. لحظات آخر بود، گریه امانم نمی داد. کلافه و سرگردان بودم که موفق به زیارت مولایم نشدم. جمعه شب پرواز برگشت بود. وقتی هواپیما در فرودگاه تهران نشست، آنجا سه صف برای کنترل پاسپورت ها تشکیل شده بود که من در صف خلوت تر ایستادم، انگار کسی با من گفت برو داخل آن صف بایست. رفتم داخل صف دیگر ایستادم، یک لحظه حال خاصی به من دست داد و صدای آقایی در گوش من گفت: "به سمت چپ نگاه کن، آقایی که در کنار شماست، امام زمان است، ایشان را زیارت کن!" من تکان خوردم به سمت چپ برگشتم، آقایی را دیدم با لباس روحانی... به سمت چپ برگشتم، آقایی را دیدم با لباس روحانی، عبای سیاه پشمی، عمامه سفید شبیه شیعیان لبنان، قدی بلند، چهره ای گندمگون. سرو روان بود، سرو روانی که شعرا وصفش می کنند، آنچه می دیدم معمولی نبود، چه چشمهای قشنگی، چقدر این نگاه معصوم است، چقدر این نگاه منتظر است. شرم داشتم که به او خیره شوم، گاه جلو را نگاه می کردم، گاه سمت چپم را. این پا و آن پا می کردم، به بهانه های مختلف برمی گشتم، آنچه می دیدم دریای معصومیت بود، دریای انتظار، چه نگاه عمیق و پر معنایی، چه نفوذی نگاهش داشت. وقتی به چشمهایش می اندیشم، احساس می کنم منتظر واقعی تنها خود اوست، آقایی که می بیند و سکوت کرده است. زیر چشمهایش گود رفته و گونه های آفتاب سوخته اش خبر از آوارگی بیابانها می داد. دقایقی چند اینگونه گذشت. آقا با وقار و هیبت خاصی ایستاده و تنها مقابلشان را نگاه می کردند. من روبروی درب خروجی ایستاده بودم و نوبت من بود که خارج شوم. درب را که زدند حضرت فرمودند: بفرمایید. این صدا در تمام وجودم طنین افکند. به خود لرزیدم، تنها توانستم بگویم: متشکرم! با آنکه تمام وجودم میل به برگشتن داشت و آرزو می کردم یکبار دیگر شاهد آن نگاه معصوم باشم، اما ادب حکم می کرد که چشم ببندم و بروم. با آنکه مطمئن بودم اما دوست داشتم به یقین برسم که حضرت را زیارت کرده ام، یک شب معلم قرآنم را در خواب دیدم که مرا بوسیدند و گفتند: زیارت قبول! پنجشنبه بعد همینکه پیچ رادیو را باز کردم، کارشناس برنامه معارف گفت: بعضیها آقا امام زمان ارواحنا فداه را ملاقات می کنند و تا یک هفته بعد هنوز باور ندارند که حضرت را زیارت کرده اند. مدتی بعد باز بی تاب شدم که یکبار دیگر آن مکانی که امام زمانم را ملاقات کرده بودم، ببینم با اینکه امکان پذیر نبود،، ولی با توسل به حضرت بهر ترتیب بود موفق شدم به آن جایگاه بروم و آنجا را زیارت کنم و آن جای پای مبارک را سرمه چشم نمایم. 📗مجله منتظران شماره ١٨/نقل از خانم ق. راوندی
نام:محمد کنیه:ابو جعفر منصب : پنجمین امام پدر:امام سجاد لقب: باقر سال امامت: ۱۹ سال سن شهادت: ۵۷ سال سال شهادت: ۷ ذی الحجه سال ۱۱۴ق علت شهادت: مسموم شدن ایشان توسط هشام بن عبدالملک یا ابراهیم بن ولید
✨زیارت نامه امام محمد باقر علیه السلام ✨الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْباقِرُ بِعِلْمِ اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفاحِصُ عَنْ دِینِ اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْمُبَیِّنُ لِحُکمِ اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القائِمُ بِقِسْطِ اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النّاصِحُ لِعِبادِ اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدّاعِی إلَى اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدَّلِیلُ عَلَى اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَبْلُ الَمَتِینُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفَضْلُ المُبِینُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النُّورُ السّاطِعُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَدْرُ الْــلاّمِعُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَقُّ الاَبَلَجُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السِّراجُ الاَسْرَجُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّجْمُ الاَزْهَرُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الکَوْکَبُ الاَبْهَرُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المُنَزَّهُ عَنِ المُعْضَلاتِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المَعْصُومُ مِنَ الزَّلاّتِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الزَّکِیُّ فِی الْحَسَبِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الرَّفِیعُ فِی النَّسَبِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القَصْرُ الَمَشِیدُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ اَجْمَعِینَ اَشْهَدُ یا مَوْلای اَنَّکَ قَدْ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ صَدْعاً وبَقَرْتَ العِلْمَ بَقْراً، ونَثَرْتَهُ نَثْراً لَمْ تَاْخُذْکَ فِی اللّهِ لَوْمَةُ لائِم وَکُنْتَ لِدِینِ اللّهِ مُکاتِماً وَقَضیْتَ ما کانَ عَلَیْکَ وَاَخْرَجْتَ اَوْلِیاءَکَ مِنْ وَلایَةِ غَیْرِ اللّهِ اِلى وِلایةِ اللّهِ وَاَمَرْتَ بِطاعَةِ اللّهِ، وَنَهَیْتَ عَنْ مَعْصِیَةِ اللّهِ حَتّى قَبَضَکَ اللّهُ اِلِى رِضْوانِهِ وَذَهَبَ بِکَ اِلى دارِ کَرامَتِهِ وَاِلى مَسَاکِنِ اَصْفِیائِهِ وَمُـجاوَرَةِ اَوْلِیائِهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ
‌﷽ ✳️ فضیلت (مفاتیح الجنان) اعمال ماه ذی القعده؛ اولین ماه حرامی که خدا در قرآن ذکر فرموده است. بدانکه روایت شده که هر که در یکى از ماه هاى حرام () سه روز متوالى که باشد روزه بدارد براى او نوشته شود و شیخ اَجَلّ علىّ بن ابراهیم قمّى فرموده که در ماه هاى حرام مى شودو همچنین .
مگه فراموشم میشه.mp3
4.45M
┄━•●❥ ﷽ ❥●•━┄ مگه فراموشم میشه روزای تلخ زندگیم😭 مگه فراموشم میشه خاطره های بچگیم😭 💔دیدم با چشمام... 🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره 💚💜 🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
هدایت شده از 
CQACAgQAAxkDAAFw64hixZAUGQF9Yye7kNRbG_Jw-hknBAACoAgAAkZ4mVPo0txh-yTGTykE.mp3
6.58M
🎤محمود کریمی: بسیار دلنشین👌 🌴چشام پر از اشکه دلم مسافر شد 🌴عالم عزاداره امام باقر شد (ع) آرامش زندگی من👇 🆔 @Calmness
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 ✍دیگه سرپا ایستادن برام مقدور نبود. دیوار رو گرفتم و خودم رو به مبل رسوندم.نفسم بالا نمیومد.به هن هن افتاده بودم.نشستم و سرم روی دسته ی مبل افتاد. کی از این کابوس ترسناک بیدار میشم؟ کی تموم میشه؟ خدایا من به درک ولی حواست به آبرو و بچم باشه! کاش حاج کمیل آدرسم رو داشت.کاش یک جوری مطلعش کرده بودم میومد و به فریادم میرسید.با اندک نایی که داشتم ساعت روی دیوار رو نگاه کردم.حاج کمیل حتما تا به الان کلاسش تموم شده بود. حتما کلی به گوشیم زنگ زده بود و الان نگران حالم بود. اشکم از کنار چشمم لابه لای موهام غلتید. نسیم مقابلم زانو زد.چشمهاش کاسه ی خون بود و در دستش یک لیوان آب. لیوان رو روی زانوم گذاشت:بخور عسل..بخور تا یه بلایی سر بچه ت نیومده.من نمیخواستم بزنمت.. سرش رو روی زانوم گذاشت وهای های گریه کرد. _عسل مسعود همه چیز من بود..از روزی که فهمیده نمیتونه راه بره دوبار خودکشی کرده. باهام یک کلمه هم حرف نمیزنه..عسل مامانم مامانم وقتی فهمید من وگرفتند از غصخ ی آبروش و هرزگی من سکته کرد و مرد..عسل من خیلی بدبختم..خیلی..روز و شب کارم گریه ست..همه ش خواب مامانمو میبینم.اون بدبخت بود. اون از جوونیش که اسیر شهوترونیها و زن بازیهای پدر (فحش رکیک)شد اینم از عاقبت دخترش! ! اینقدر بلند بلند و از ماورای جان گریه میکرد که تن وگوش هر شنونده و بیننده ای میلرزید. مادر نسیم مرده بود؟!یعنی بیمار نبود؟! بخاطر تکونهای زانوم لیوان آب نقش زمین شد. ✍زیر لب آهسته و با اشک گفتم:دیگه نمیدونم کدوم حرفت راسته کدوم حرفت دروغ. .ولی بخاطر مسعود متاسفم.من نمیدونم جریان چیه؟ نمیدونم چیشده..ولی تقصیر من چی بوده نسیم؟؟من اگه دنبال آزار تو بودم الان اینجا چیکار میکردم؟ نسیم همچنان گریه میکرد.با مشت به سینه ی خودش میکوبید ومیگفت: دیگه نمیخوام زنده باشم..دیگه نمیخوام. سرم از درد میسوخت و حالت تهوع داشتم. خودم رو از روی مبل به طرف پایین سر دادم و بغلش کردم.او روی شونه هام بلند بلند گریه میکرد. تنم میلرزید.نمیتونستم آرومش کنم.سرش رو نوازش کردم و کنار گوشش آروم نجوا کردم:آروم نسیم آروم.. صدای گریه هات مسعود وبیشتر آزار میده. این سختیها اولشه ..الان بدترین دردها درمان داره.. منو با ناراحتی کنار زد. زانوهاش رو بغل گرفت: _باهام صمیمی نشو..ازت متنفرررم! اگه میبینی رو شونه ت گریه کردم از بی کسیه.اگه دیدی برات آب آوردم بخاطر اون توله سگیه که تو شکمت داری..همتون تقاص پس میدید..از تو گرفته تا کامران! پرسیدم:کامران چطوری این بلا رو سر مسعود آورد؟ الان کجاست.؟ زندانه؟! لعنتی!!! دوباره یک سیگار دیگه.. دست کرد توی پاکتش! خدا رو شکر پاکتش خالی بود.با حرص پاکت و پرت کرد گوشه ی دیگه ی خونه. گفت:اون بی شرف تبرئه شد.چون باباش حاجی بازاریه.عموهاش همه کله گنده اند.فقط براش دیه بریدن که اونم ارزشش به قیمت کل این بدبختیها نیست.. پرسیدم:کامران چطوری اینو زد که مسعود این بلا سرش اومد.؟ دستش رو با کلافگی لای موهاش برد و گفت: چندبار بهت بگم درگیر شدن؟ ! مسعود رفته بود اونجا با توپ پر! اون اولش آروم بود ولی بعد که مسعود بهش حمله کرد اونم کم نذاشت..بعد وقتی مسعود چاقو کشید اون هلش داد کمر مسعود محکم خورد به میز و میزم خورد به شیشه! ! شیشه هم کلا خراب شد رو سر مسعود. آه کشید:بیچاره مسعود! کاش میمرد و به این روز نمی افتاد. با احتیاط گفتم:خب اینکه تو تعریف میکنی جرم با مسعوده نه کامران! مسعود نباید میرفت سروقت اون.. او سرش رو با حرکتی سریع به سمتم چرخوند. چشمهاش از زیر موهای به هم ریخته ش پیدا بود. برق نفرت و انتقام از لای اون موها هم پیدا بود. وقتی حرف میزد دندونهاش کاملا پیدا میشد. _یعنی پر روتر از تو آدم ندیدم! تو این شرایط داری وکالت کامران و به عهده میگیری میگی کی مقصره کی نیست؟؟ تو این شرایط که من دارم از غصه ی کارهای تو و اون عوضی می میرم؟؟؟ او خطرناک بود دچار جنون آنی میشد! تجربه ثابت کرده بود. ازش فاصله گرفتم و کمی عقب تر به دیوار تکیه زدم.گوشیم باهام یک قدم فاصله داشت.ولی تمام قطعاتش به گوشه ای پرت شده بود.دیگه توان یک مبارزه ی دیگه رو نداشتم.او زورش بیشتر از من بود چون من مجبور بودم محتاط تر عمل کنم تا بلایی سر بچه م نیاد. فقط میخواستم سریع تر از اون خونه بیرون برم. با درماندگی التماس گفتم:نسیم من خیلی حالم بده.برو چادرم و بیار برم؟! ✍ ف.مقیمے ادامه دارد.. ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 ✍التماسش کردم:برو چادرم و بیار برم!! او حرفی نزد. گفتم:نسیم تو رو خدا برو لباسامو بیار برم.میفتم میمیرم خونم میفته گردنتها او باز هم پشت به من زانو بغل نشسته بود. تسبیحم رو دوباره از مچم وا کردم و ذکر گفتم. جز گفتن ذکر کاری از دستم ساخته نبود! نگرانیم از یک چیز بود.و اون این بود که او تلفنی با چه کسی هماهنگ میکرد اینجا بیاد؟! مسعود که در اتاق روی تخت افتاده بود!! پس دیگه چه کسی قرار بود به دیدنم بیاد؟ شاید سحر..شاید هم کامران! ! با اضطراب پرسیدم:نسیم اونی که قراره بیاد اینجا کیه؟ چرا جوابم رو نمیداد. داشتم دیوونه میشدم. روی زانوهام راه رفتم و خودم رو بهش رسوندم.زیر شکمم درد میکرد.خدایا بچه مو به خودت میسپارم.این بچه امانته. منو شرمنده ی حاج کمیل نکن. شونه ش رو تکون دادم. _نسیم؟!! نسیم..تو رو خدا تو رو به هرکی میپرستی چادرو روسریمو بده برم. بالاخره زبون واکرد.مثل کسی که با خودش حرف میزنه یا هزیون بگه! _الان میرسن! گفتم کیا؟؟نسیم کیا میخوان بیان اینجا. گفت:به زودی میفهمی..فقط از یک چیز حسرت میخورم..که نقشه م اونطوری که دلم میخواست پیش نرفت.. با وحشت و اضطراب چشم به صورتی دوخته بودم که مثل یک جنازه به یک نقطه خیره بود. ادامه داد:گفتم که..تو واقعا خوش شانسی..قرار نبود باهات درگیر شم،قرار نبود حالتت عادی باشه..اگه اون شربتو خورده بودی نقشه م عالی پیش میرفت.تو هم مثل من آواره میشدی و اون آخونده ولت میکرد تو همون آشغالدونی قبلی.. آب دهانم رو قورت دادم! گفتم:اون هیچ وقت منو ول نمیکنه! میخواستی با اون شربت منو بکشی؟ بلند بلند خندید. از ترس بدنم تکانی خورد. گفت:احمق..فکر کردی فیلمه که بکشمت؟؟! نه قرار بود مست شی.. با تعجب تکرار کردم:مست شم؟ مست شم که چی؟ ؟ او انگار دوباره جون گرفت. دور اتاق چرخید و گفت:تا خودشون به چشم ببینند که عسل خانوم تغییر نکرده! فقط گولشون زده. با تمسخر خندیدم. گفتم:واقعا نسیم تو یک احمقی!! فکر کردی حاج کمیل باور میکنه حرفهاتو؟ او با اطوار درکلمات گفت: اشتباه نکن قرار نیست بشنوه قراره ببینه.. وجودم پراز اضطراب شد.نگاهی به درو دیوار خونه کردم.لابد او قصد داشت فیلم بگیره از من و به حاج کمیل نشون بده .ولی اینکار احمقانه بود چون حاج کمیل میفهمید که من هیچ خطایی نکردم! پرسیدم :چطوری؟؟ ✍او خنده ی کوتاه و حرص در بیاری کرد و گفت:وقتی بیاد اینجا و ببینه در چه حالی اون وقت چهره هر دوتون دیدنیه.البته الان یک کم تاثیرش کمتره چون مست نیستی!! ولی من هرکاری میکنم تا بدبخت شی..آبرو تو میبرم. دلم قرص بود که حاج کمیل حرفهای او را باور نمیکنه و درس درست وحسابی ای به او میده. با پوزخندی گفتم:واقعا تو موجود رقت انگیزی هستی نسیم.روز به روز داره اون کله ی پوکت پوکتر میشه! تو فکر کردی با این کارها موفق میشی منو از چشم حاج کمیلم بندازی؟ فکر کردی دنیا مثل فیلمهای فارسی وانه که همه چیز غیر منطقی وغیر معقولانه پیش بره؟! نه احمق جون!حاج کمیل به من اعتماد داره.اون اولا هیچ وقت رو حساب حرف تو اینجا نمیاد دوما اگر هم بیاد محاله سناریوی مسخره ی تو رو باورکنه.بزار بهت بگم آخر این قصه چی میشه.آخر این قصه تو دستگیر میشی و با حقارت تموم داخل زندون میفتی.. او صورتش برافروخته شد ولی خیلی زود خودش رو کنترل کرد با لبخندی تهدید آمیز نگام کرد. _مثل اینکه یادت رفته این من بودم که همیشه نقشه میکشیدم و با نقشه های من، تو ده سال با خیال راحت تو تهران چرخ زدی و پول به جیب زدی.پس مطمئن باش نقشه های من همیشه حساب شده ست.و درمورد پیش بینی آخر قصه تم باید بگم نگران نباش.من پی همه چیزو به تنم مالیدم.آره شاید به زندون بیفتم ولی وقتی از پشت میله ها به این فکر میکنم که زندگیت از هم پاشیده میشه خیالم راحت میشه. دیگه واقعا خوف به دلم افتاد. اما مراقب بودم او متوجه لرزش صدام نشه. گفتم:خب مثلا چه نقشه ای کشیدی؟! او روی یکی از مبلها نشست و خیره به چشمهام گفت:باشه پس بزاربهت بگم تا بفهمی کارم درسته! من درست از بعد از شب عروسیتون یک نامه در خونه ی پدرشوهرت مینداختم. 'که من فلان پسرم .این دختر همه چیز منه.زنمه.بهم برش گردونید.' تا به اون هفته پنج شیش بار نامه انداختم و بهشون هشدار دادم مراقبت باشن.تو داری گولشون میزنی..تو هنوزم با دوستای گذشته ت ارتباط داری.وبعد خودم وارد ماجرا شدم! کاری کردم منو با اونها رو در رو کنی! ! ههههه قیافه ی پدرشوهرت بعد از دیدن من دیدنی بود.واااای فکر کن الان اینحاببینتت..خدا چی میشه.. ضربان قلبم شدت گرفته بود.دست وپاهام آشکارا میلرزید. یاد حرفهای پدر شوهرم افتادم . ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
Γ🌻 اۍ‌طبیب‌دݪ‌بیمارجهان،تعجیلـٖے دردمندان‌توراحسرت‌درمان‌تا‌چند..!
شبتون مهدوی دعای فرج🙏 تو این شب عزیز مارو ازدعاهای خیرتون فراموش نکنید🌹🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاے عھـد . . ♥️! اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱 _
ســــــ🌸ـــــلام امام زمانم💕✋🏻 🌸هرروزم را 🌱باسلام به شما زیبا مےڪنم 🌸ڪاش یڪ روزم، 🌱با دیدن روےماهتان زیباشود عجل لولیک الفرج 🙏🏻 صلوات سهم شما 💚
‍ ☀️بسم الله الرحمن الرحیم☀️ ✨امروز پنجشنبه 16 تیر 1401 هجرے شمسى🗓 7 ذی الحجه 1443 هجری قمرے🗓 7 ژوئیه 2022 ميلادى🗓 ذکر روز پنجشنبه صد مرتبه: 🌷 ✨دعای برکت روز: 🍀امام صادق(ع):وقتى صبح دمید بگو: (الحَمدُللهِ فالِقِ الإِصباحِ، سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ و عافِیَةٍ، و سُرورٍ و قُرَّةِ عَینٍ.اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتی مِن بَرَکَةِ السَّماواتِ وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِک)َ. 📘بحار الأنوارج87/ص356 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 دعای سلامتی اقا صاحب الزمان عج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
است ‏‎دلمان گرم به خاطره ‏‎پدرهایی که نیستند ‏‎مادرهایی که رفته اند فرزندانی که زود رفتند ‏‎شهدا بی‌ وارثان بد وارثان ‏‎باهدیه ای به زیبایی #‏‎فاتحه و ‏‎دلشان را شاد کنیم
😍✋ براےدیدن دلبر،همین دو دیده بس است دلیل این همه دورے،فقط هوا،هوس است هزار بار گفته ام اینرا دوباره میگویم جہان بی تو حبیبا به مثل یک قفس است 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س)