🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
ای #نزدیکتر به ما از ما، ای #مهربانتر از ما به ما، ای #نوازنده ما بی ما، به کَرم خویش نه به #سزای ما، هر چه کردیم #تاوان بر ما، هر چه تو کردی #باقی بر ما، هرچه کردی به جای ما به خود کردی نه #سزای ما.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
❤ #محبت
🌹 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : حُسْنُ اَلصُّحْبَةِ يَزِيدُ فِي مَحَبَّةِ اَلْقُلُوبِ
🌺 امام على عليه السلام فرمود:خوشرفتارى، بر محبّت دلها مىافزايد
📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۳۴۳, حدیث4812
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 زندگینامه شهید محمداسماعیل ماهر:ایشان در تاریخ ۰۳/۱۱/۱۳۳۸ در شهرضا در خانواده ای متدین و مذهبی به دنیا آمد. از کودکی به همراه پدر خود در نماز جماعت شرکت می کرد و در کلاس قرائت قرآن و مراسم مذهبی مخصوصاً مراسم عزاداری سید الشهداء شرکت می نمود. با شروع انقلاب نسبت به براندازی رژیم شاهنشاهی از هر امکان ممکن استفاده میکرد. با پیروزی انقلاب و تاسیس نهاد انقلابی سپاه پاسداران شهرضا عضو رسمی و ثابت سپاه شد و با شروع جنگ تحمیلی جهاد در راه خدا را بر همه چیز ترجیح داد همه را برای خدا رها و به جبهه های جنگ رفت و در آزادسازی خرمشهر شرکت و در تاریخ ۶۱/۰۲/۱۰ مفقود الاثر گردید.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمداسماعیل ماهر قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمداسماعیل ماهر قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
394.mp3
1.85M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمداسماعیل ماهر قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
💰 #قلک_حسین
مادر روی راحتی دستش را زیر چانه گذاشته و درون دریای بی کران افکارش غرق شده بود. حسین جلو مادر ایستاد. صورتش را کج کرد. با دستان کوچکش دست مادر را گرفت. با صدای نازکش گفت: مامان میای باهام بازی کنی؟
مادر آهی کشید و پرسید: چه بازی ای؟
حسین به طرف سبد اسباب بازی هایش دوید. سبد را کشان کشان آورد. ماشین هایش را روی میز جلو مادر ردیف کرد. با لبخند گفت: ماشین بازی.
مادر کشتی های غرق شده اش را وسط بازی حسین رها کرد. حسین با شوق، بوق می زد. می گفت: خانم، برو کنار. الانه که شاخ به شاخ بشیم. قام قام اییییی تق.
مادر دستش روی کامیون واژگون شده بود و فکرش جایی دیگر. حسین ماشین را پرت کرد. ابروهایش را درهم برد و گفت: اصلا حواست نیس. خوب بازی نمی کنی.
حسین به گوشه اتاق پناه برد. چمباتمه زد. مادر به طرف او رفت. سرش را بالا گرفت. اشک هایش را پاک کرد و گفت: میدونی چیه؟ دارم به یکی از خانمای فامیل فکر می کنم. هیچکی رو نداره. نمیدونم چی کار می کنه؟
حسین خندید و گفت: خب ما بریم خونشون.
مادر روی موهای لطیف و مشکی او دست کشید. گفت: فقط تنهایی نیست. آخه پنج تا بچه کوچیکم داره. نمیدونم پول غذاشون رو از کجا میاره.
حسین با شنیدن حرف مادر از جلو چشمان او غیب شد. چند دقیقه بعد صدای شکستن ظرفی از اتاق آمد. مادر هراسان به سمت اتاق دوید. نفس نفس زنان گفت: چی شده؟
حسین خندید. پول های قلکش را به مادر نشان داد و گفت: اینا رو بده به اون خانومه.
مادر به طرف حسین رفت. او را بغل کرد. بوسید. گفت: قربون پسر دل رحمم بشم. اول که باید از بابات اجازه بگیریم. بعدشم این پول کمه.
حسین پول های درون دستش را روی هم گذاشت. جا به جا کرد. سکوتش را با گفتن آهان شکست: فهمیدم. می ریم به بابا زنگ می زنیم ازش اجازه می گیریم.
حسین دست مادر را گرفت. هر دو با هم به طرف تلفن رفتند. مادر گوشی را برداشت. شماره پدر را گرفت. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: حسین آقا با شما کار داره. می خواد مثل دو تا مرد با هم حرف بزنید.
گوشی را به حسین داد: سلام بابایی، امروز مامان یاد یه خانمه افتاد که پول نداره. منم قلکم رو شکستم تا پولاش رو بده به اون خانمه. ولی مامان گفت باید از شما اجازه بگیرم. بابایی اجازه میدی پولام رو بدم به اون خانمه.
-چرا که نه بابایی، ولی فکر نکنم تو قلکت اونقدرام پول باشه. گوشی رو بده مامان.
-پس از من خداحافظ بابایی.
حسین گوشی را به مادر پس داد: بله عزیزم، کارم داشتی؟
-فاطمه خانم گلم یه راهی بهت پیشنهاد میدم برای پول جمع کردن برا اون خانمی که حسین گفت.
-چه راهی؟
-شماره فامیلامون رو یکی یکی بگیر. گوشی رو بده حسین صحبت کنه و ازشون بخواد برا کمک به اون خانم نیازمند کمک کنن.
-وای علی جونم، شما چه ایده های بکری داری. چشم، همین الان دست به کار می شیم. خدا شما رو برای ما حفظ کنه. امید دلمی. خدا دلت رو شاد کنه که با این پیشنهادت دلم رو شاد کردی.
-ممنون عزیزم. وقتی آدم بتونه گره ای از زندگی بقیه باز کنه روحیه خودشم شاد میشه.
بعد از اینکه مادر گوشی را قطع کرد با حسین یکی یکی شماره اقوامشان را گرفتند. آن روز حسین توانست حدود پانصد هزار تومان پول جمع کند.
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
در کمال #طمأنینه ما را با #نبی ات #سهیم کن . آن #کرامت ها را که تحفه #پیغمبر می کنی، ما را بهره مند کن.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
❤ #قلب_نوجوان
🌟 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : إِنَّمَا قَلْبُ اَلْحَدَثِ كَالْأَرْضِ اَلْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ
✨ امام على عليه السلام فرمود:قلب نوجوان، در حقيقت چونان زمينى خالی است كه هرچه در آن افكنده شود مى پذيرد
📚 تحف العقول ,صفحه 70
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 زندگینامه شهید شهید اسماعیل خوشکام: ایشان عاشق امام بود و برای اجزای اوامر امام آماده و در خدمت بود . برای اینکه بیشتر بتواند به جنگ و جبهه خدمت نماید عضو رسمی و ثابت سپاه شد و از سال ۱۳۵۸ که در درگیریهای کردستان حضور داشت به طور مرتب در جبهه ها به سرمی برد و در ایام مرخصی در سپاه شهرضا به امور مختلف مشغول می شد. خستگی ناپذیر بود و کارها را به نحو احسن به انجام می رسانید. در تظاهرات در صف مقدم بود از خداوند متعال می خواست که در دوازده عملیات شرکت کند و همین طور شد. در دوازدهمین عملیات در تاریخ ۲۲/۱۲/۶۶ به فیض شهادت نائل آمد.
🍀 *با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار اسماعیل خوشکام قرائت خواهیم کرد. *
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 *به نیت شهید بزرگوار اسماعیل خوشکام قرائت بفرمایید.*
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
395.mp3
1.81M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 *به نیت شهید بزرگوار اسماعیل خوشکام قرائت بفرمایید.*
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh