🌷 شهید سیدحسین دستواره ، بیست و هشتم فروردین 1348، در روستای علی آباد جنوبی از توابع شهرستان ری دیده به جهان گشود. پدرش سیدنقی، کارگری می کرد و مادرش قدسی نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه در رشته تجربی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم خرداد 1365، با سمت فرمانده دسته در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله و ترکش به سر و دست، شهید شد. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران قرار دارد.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سید حسین دستواره قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار سید حسین دستواره قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
188.mp3
1.98M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار سید حسین دستواره قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
💞 #گذشت_بهاره
✅ #قسمت_اول
🔸 از محل تقاطع هر دو ضلع، جاده ای به سمت آسمان و منتهی به خورشید کشیده شده بود. نه، از برخورد اشعه ی گیسوان خورشید با پنجره، هشت ضلع ایجاد می شد. هشت ضلعیِ طلایی به وسیله بازوان طلایی پنجره، سینه سپر کرده و دیوار صحن به واسطه چهار چوبی طلایی آن ها را به زنجیر کشیده بود. هشت ضلعی های کوچکِ روی پنجره کاری جز استقبال از زائران نداشتند. سرما و گرما را به جان می خریدند و به عشق حضرت، خوش آمدگوی زائران بودند. روی کتیبه ی کاشی کاری بالای سرشان نوشته ای در دو سطر روح را به پرواز درمی آورد:«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ»
🔹 هشت ضلعی، حضرت را می دید و سیل جمعیت عشّاق دوار اطراف ضریح را. اکثرشان تلاش می کردند با هزار زحمت، دست به ضریح برسانند. بیعتی دوباره و بلکه صد باره انجام دهند. به طرف ضریح جاری بودند. البته بعضی دورادور ایستاده و با ادب سلام می دادند. حضرت از هیچ کس غافل نبود. دست رحمتش را روی سر همه می کشید. حتی به رهگذران پشت پنجره هم نظر لطف می انداخت.
🔸 آسمان پرده های مشکی اش را آرام آرام جلو کشید. صحن با چراغ ها و پرژکتورهای دور تا دور دیوارها روشن شد. سوز سرما بینی ها را سوزاند. دانه های درشت برف با دمیدن باد رقصیدند ، در نزدیکترین مکان جا گرفتند و از حرکت افتادند. تعدادی از آن ها رقص کنان روی ریسه هایی نشستندکه برای ولادت امام جواد علیه السلام برپا شده بود. کبوترها با دیدن دانه های بلوری برف از گوشه و کنار هشت ضلع گنبد طلایی سقاخانه پرکشیدند و به مکان های گرم و محفوظ پناه بردند.
🔹 سرما، هشت ضلعی را محاصره کرد. تمام وجودش به لرزه افتاد. صدای نازک ترق و تروق درهم پیچیدن بازوانش بلند شد. جایی برای پناه بردن نداشت. دانه های برف روی گونه هایش نشست. مجبور بود این مهمان ناخوانده را بپذیرد. ماه، گاه پیدا و گاه پنهان، از پشت ابرهای سیاه به وسط آسمان رسید و از بین آن ها برای هشت ضلعی چشمک زد. نیمی از صورت سفید ماه به صورت طلایی هشت ضلعی چسبید. هشت ضلعی رو به ماه گفت: خوشحال هستم که اگر من زندانی عشق شده ام، دیگران آزاد هستند تا برای دیدار محبوبم به من رو بیاندازند.
🔸 اطراف هشت ضلعی کمی خلوت شد. تنش داشت به سرما عادت می کرد که ناگهان گرمای صورتی بر سرما غلبه کرد. بوسه گرمی از گونه سرد او برداشت. قطره های آب شوری روی یکی از ضلع هایش نشست. بوی عطر زنانه ای بینی اش را پر کرد.
🔹 زن بینی قلمی اش را به هشت ضلعی چسباند. از پشت پنجره به ضریح خیره ماند. نور سبز پشت پنجره به صورتش تابید. هاله ای نور سبز روی سفیدی صورتش نشست. چشمان یشمی اش تلالؤ خاصی گرفت. قطرات اشک روی لبه پلک¬هایش موج سواری کردند. فاصله بین پنجره تا ضریح را چند دفعه رفت و برگشت. صدای سلام ها، گریه ها و التماس های مردم روحش را سوهان زد. غم، درون قلبش لانه کرد. زیر لب چیزی گفت و چادر مشکی اش را از روی بدن استخوانیش بالا کشید. روی صورتش را پوشاند. زیر تاریکی درهم چادر به چهره معصوم طفلش نگاهی انداخت. اشکی از روی گونه های استخوانی اش غلت خورد و روی صورت گلبرگی طفل چکید.
🔸 کودک، چشمان قی آورده اش را با زحمت باز کرد. زن با دیدن چشمان بی فروغ او، طوفان غم، دلش را از پشت پنجره به طرف حرم و میان جمعیت برد. او را چرخاند. دور ضریح طواف داد. مؤدبانه و سر به زیر سلام کرد. ملتمسانه مات ضریح شد. ضریح را بو کشید. بوی آشنای پدری مهربان، فضا را پر کرده بود. دلش آرام و قرار نداشت. امیدش از همه جا قطع شده بود. هشت ضلعی را درون دست راستش گرفت. او را فشرد. بی توجه به افراد دور و برش ناله سر داد. اشک ریخت و به امام رضا علیه السلام التماس کرد:آقا جان، شما تنها امید ما هستی. دیگر از دست هیچ دکتری کاری ساخته نیست. به این شب عزیز قسمت می دهم. به حق دردانه ات، تک پسرت، پسرم را شفا بده.
🔹 پسرش را تنگ در آغوش کشید. آهی از اعماق وجودش برآورد. با سوز گفت: همه اش تقصیر من بود. اگر حماقت نمی کردم، پاره تنم به این روز نمی افتاد.
ادامه دارد ...
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها
#افکار ، #گفتار و #رفتار مان را در جهت راه حق #هدایت فرما
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
❌ #گناه
🔶 قَالَ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: بِئْسَتِ الْقِلَادَةُ الذَّنْبُ لِلْمُؤْمِن.
🔸 امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود:چه بد گردنبندی است گردنبند گناه برای مؤمن.
📚 الکافي , جلد۸ , صفحه۱۸
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
کیفیت نماز یکشنبه ماه ذی القعده.mp3
3.13M
✅ ماه ذی القعده ماه استغفار و بازگشت به آغوش پر مهر خدا ....
نماز یکشنبه ماه ذیقعده را از دست ندهیم و دوستان خود را نیز در آن شریک کنیم.
یکی از اعمالی که بسیار در سیره بزرگان به آن تأکید شده است، نماز توبه یکشنبه های ماه ذیقعده میباشد (که البته در مابقی ایام سال نیز به نیت رجاء وارد شده است ولی در یکشنبه های این ماه بسیار مورد توجه میباشد). این نماز یکی از دستوراتی است که تمام علمای اخلاق به آن اهتمام ویژه داشتند و تمام برنامه ها و چله های عبادی خود را با آن آغاز میکردند.
نحوه انجام نماز: در روز یکشنبه ماه ذیقعده غسل (با نیت توبه) انجام میشود. سپس 4 رکعت نماز (دو تا دورکعت) با نیت نماز توبه یکشنبه ماه ذیقعده خوانده میشود. در هر رکعت بعد از حمد، سه مرتبه توحید و یک مرتبه معوذتین (ناس و فلق) خوانده میشود. بعد از سلام نماز دوم، هفتاد مرتبه استغفار گفته میشود و در انتها ذکر "لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم" یکبار خوانده میشود. و در انتها گفته میشود:
🔶 يَا عَزِيزُ يَا غَفَّار اِغفِرلِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ المُؤمِنيِنَ وَ المُؤمِنَات، فَاِنَّهُ لاَ يَغفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اَنت🔶
زمان خواندن : از طلوع تا غروب خورشید
ما را نیز در دعاهای خیرتان شریک بفرمایید.
🌹❤🌹
📝 @sahel_aramesh
🌷 شهید سیدمحمد دستواره ششم اردیبهشت 1343، دیده به جهان گشود. تا سوم ابتدایی درس خواند. مدتی به کار آزاد پرداخت. کارگری می کرد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم دی 1365، با سمت خدمه تانک در شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شکم و سینه، شهید شد. پیکر وی را در بهشت زهرای شهرستان تهران به خاک سپردند.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار سید محمد دستواره قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار سید محمد دستواره قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
189.mp3
2.14M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار سید محمد دستواره قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستان
💞 #گذشت_بهاره
✅ #قسمت_دوم
🔸 هشت ضلعی التماس ها و ضجه های او را فرو داد. صدای بغض آلود دیگری را شنید. نگاهی به اطراف انداخت. چشمان تیز او، زن و مردهای روبرو را کنار زد. مرد جوانی را تکیه داده به ستون سنگی کاشی کاری شده سقاخانه دید. جوان سرش را بالا گرفت و به گنبد و پرچم رویش خیره شد. کلاه بافتنی اش را به رسم ادب از سر برداشت و درون دست چپ فشرد. هرازگاهی با اصابت دانه برفی چشم های برآمده و درشتش ناخودآگاه بسته می شد. اما چنان دل و جانش به امام گره خورده بود که خم بر ابروهای پر پشتش نمی آورد.
🔹 پرچم با هر حرکتی دل او را برای طواف امام رئوف روانه می کرد. دور حرم می چرخاند. مرد، اشک می ریخت. عقده دل می گشود. میان بغض و اشک و آه ، زبان گرفت:يا امام رضا شما آقازاده ای به اسم جواد داري، من هم پسری دارم كه نابيناست، وقتي پيرشدم اين پسر بايد عصاي دست من باشد، نه اينكه من دستش را بگيرم. یا امام رضا خودت نظری کن. یا امام رضا میدانم همه اش تقصیر من بود. اگر جوانی نمی کردم، پاره تنم به این روز نمی افتاد.
🔸 هشت ضلعی سوز سرما را دید که به صورت نحیف و لاغر مرد، شلاق می زد. صورت او با ته ریشی پوشیده شده بود. باد، موهای اریب روی سرش را حرکت می داد، روی پیشانی اش می ریخت و جا به جا می کرد. برف جا به جا روی موهای مشکی اش نشست و بر سن او افزود. دست ادب بر سینه ستبرش گذاشت. دل به لطف و کرم امام داشت. دستان ترک خورده اش از سرما پذیرایی کرد. هشت ضلعی با چشمان ریز شده اش خط زخمی روی دست راست مرد دید، خطی مثل زخم شمشیر.
🔹 اشکِ چشمان غمزده اش، گونه های گندمگونش را پوشاند. خط اشک، روی صورتش جاده هایی موازی ایجاد کرد. جاده ها قلبش را به حرم پیوند زدند و او را مقابل حضرت رساندند. اشک ریخت. لبان باریکش را آرام و بی صدا برهم زد. ملتمسانه با امام نجوا کرد: آقا جان، من به اشتباه خودم پی بردم. آقا جان، نظری کن. گرمای زندگی را به ما برگردان.
🔸 جوان، مثل دانه برفی آرام آرام بر زمین نشست. سر را میان دست های ضمختش گرفت. به سنگ فرش هشت ضلعی زیر پایش خیره شد. هشت ضلعی از دور، تغییر رنگ چهره او را تشخیص داد. گوش های جوان از سرما مثل لبو سرخ شد و صورتش از خجالت. نمی توانست سرش را بلند کند. امام را محرم راز می دانست. همانطور که چشمانش دور ضلع های سنگ زیر پا طواف می داد، گفت:آقا جان تقصیر من بود. حتما رفتار درستی نداشتم که بهاره دست به آن کار زد.
🔹 با گفتن این حرف چشمانش را بست و به گذشته سفر کرد. گرمای کوره ذوب آهن دهانش را خشک کرده بود. آن روز ، حال خوشی نداشت. نمی دانست چرا دست و دلش به کار نمی رود. ساعت های آخر کار ، چنان دلشوره ای به جانش افتاد که فراموش کرد با جرئه ای آب ، خشکی دهانش را برطرف کند. به عشق نوشیدن شربت از دستان بهاره به طرف خانه راهی شد. خسته و کوفته ، پشت در ایستاد. نفس عمیقی کشید. سعی کرد تمام سختی ها و خستگی کار را مثل پاکت زباله ای پشت در بگذارد. کلید را درون قفل در انداخت. چرخاند. باز نشد. در را تکان داد. در باز نشد. انگشتش را روی زنگ گذاشت. جوابی نشنید. دوباره زنگ را فشار داد. خبری نشد. گوشی اش را از جیب شلوار بیرون آورد. شماره همراه بهاره را گرفت. جواب نداد. ترس ، تمام وجودش را برداشت. با خود گفت: یعنی چه؟ سابقه نداشته است بهاره دست به همچین کارهایی بزند.
🔸 خوشحال بود ، در خانه به حیاط باز می شود. دستش را به علمک کنتر گاز گرفت. پایش را به سینه دیوار اهرم کرد و بالا رفت. مثل گربه از روی دیوار جستی زد و داخل حیاط فرود آمد. به طرف در اتاق دوید. دستگیره در را به پایین فشار داد. در باز نشد. داخل اتاق تاریک بود. با کلید به شیشه زد. اما هیچ اثری از بهاره نبود. سرش را روی شیشه در چسباند. دو طرف صورتش را با دستانش پوشاند تا جلو نفوذ نور را بگیرد. به داخل اتاق خیره شد. بهاره وسط اتاق دراز به دراز افتاده بود. مثل گنجشک حبس شده درون اتاق، خودش را به شیشه و در کوبید. مشتش را عقب برد و به طرف شیشه نشانه رفت. شیشه شکست. شیشه های خرد شده را از جلو دستش برداشت. دست داخل برد و کلید را چرخاند. از دستش خون می چکید. به سرعت به طرف بهاره رفت. بدنش گرم بود. نبضش به سختی حس می شد. حمید نمی دانست باید چه کار کند.
🔹 سراسیمه از اتاق بیرون پرید. به طرف خانه دختر عمه اش رفت. زنگ خانه را چند دفعه پشت سر هم فشار داد. حسن آقا با چشمانی سرخ از خواب میان روز و چهره ای پریشان ، در را باز کرد. خواست حرفی بزند و اعتراضی کند، دست غرق در خون حمید چشمانش را گرفت. با وحشت به دست او اشاره کرد و گفت: همسایه، چی ... چی ... چی شده؟
ادامه دارد ...
🖊 #به_قلم_صدف
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
مرا به خاطر #گناهان ی که در طول روز با هزاران #قدرت #عقل توجیهشان می کنم ببخش.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh
✅ #وظیفه
🔷 قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : يَلْزَمُ أُمَّتِيَ اَلْحَقُّ فِي أَرْبَعٍ يُحِبُّونَ اَلتَّائِبَ وَ يُعِينُونَ اَلْمُحْسِنَ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلْمُذْنِبِ وَ يَدْعُونَ لِلْمَلَإِ.
🔹 رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله فرمود:
امّت من، چهار وظيفه دارند:
توبه كار را دوست بدارند؛
نيكوكار را يارى برسانند؛
براى گنهكار آمرزش بطلبند؛
و براى عموم، دعا كنند.
📚 مشکاة الأنوار , صفحه263
❤ #از_معصوم_بیاموزیم
📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید رسول خلیلی: این دنیا با تمامی زیبایی ها و انسان های خوب و نیکوی آن محل گذر است نه وقوف و ماندن! و تمامی ما باید برویم و راه این است. دیر یا زود فرقی نمی کند؛ اما چه بهتر که زیبا برویم.
مرا ببخشید، برایم بسیار دعا کنید و در روضه های ارباب و مجالس عزاداری اهل بیت (ع) مرا فراموش نکنید.
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار رسول خلیلی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار رسول خلیلی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh