eitaa logo
تنها ساحل آرامش
72 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 ☀️السلام علیک یا رسول الله 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا فاطمه الزهرا🌸🍃 ☀️السلام علیک یا علی بن ابی طالب امیر المومنین🌸🍃 ☀️السلام علیک یا حسن بن علی🌸🍃 ☀️السلام علیک یا حسین بن علی 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا علی بن الحسین 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا محمد بن علی🌸🍃 ☀️السلام علیک یا جعفر بن محمد 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا موسی بن جعفر 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا علی بن موسی 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا محمد بن علی(امام جواد) 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا علی بن محمد(امام هادی) 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا حسن بن علی (امام عسکری) 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا صاحب الزمان 🌸🍃 ☀️السلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته. 🌸☘🌸☘🌸❣ 🌸🍃 ☀️« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» (ای تغییردهندهی قلبها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)☀️ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
1_207200494.mp3
5.93M
❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧ 🎤 دعای عهد 👌چه خوب است که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم، 🎧 یا حداقل گوش دهیم مدت قرائت این دعا ۶ دقیقه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 ▪ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اَلْحَرِيصُ مَتْعُوبٌ فِيمَا يَضُرُّهُ . ◾ امام على عليه السلام فرمود : حريص در راه آن چه برايش زيان دارد ، رنج مى بيند . 📚 توسعه اقتصادي بر پايه قرآن و حديث ,جلد2,محمّد محمّدی ری شهری,صفحه 776؛غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۴۲ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید عبدالرحیم فیروزآبادی:به هیچ وجه نماز خود را ترک نکنید چون من و امثال من برای به پاداشتن نماز است که جهاد کردیم. گوش به فرمان ولی فقیه باشید. ما برای خاک نمی جنگیم، برای اسلام عزیز می جنگیم. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار عبدالرحیم فیروزآبادی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 به نیت شهید بزرگوار عبدالرحیم فیروزآبادی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
328.mp3
1.63M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار عبدالرحیم فیروزآبادی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موانع استجابت دعا_41.mp3
15.74M
🔻 ۴۱ 😪 دعای انسانهای تنبل و بی مسئولیت، مستجاب نمی‌شود! ♨ به دعایی که در آن حرکت نیست؛ برکتی هم وارد نمی‌شود! 🎤 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🌹 دل هایمان را در بزرگیت و بدن هایمان را در نعمتت و گشوده شدن مان را در عطایت قرار ده و ما را از دست ناگوار و شر دام های و و خشم کفایت فرما. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 ☀️السلام علیک یا رسول الله 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا فاطمه الزهرا🌸🍃 ☀️السلام علیک یا علی بن ابی طالب امیر المومنین🌸🍃 ☀️السلام علیک یا حسن بن علی🌸🍃 ☀️السلام علیک یا حسین بن علی 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا علی بن الحسین 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا محمد بن علی🌸🍃 ☀️السلام علیک یا جعفر بن محمد 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا موسی بن جعفر 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا علی بن موسی 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا محمد بن علی(امام جواد) 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا علی بن محمد(امام هادی) 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا حسن بن علی (امام عسکری) 🌸🍃 ☀️السلام علیک یا صاحب الزمان 🌸🍃 ☀️السلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته. 🌸☘🌸☘🌸❣ 🌸🍃 ☀️« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» (ای تغییردهندهی قلبها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)☀️ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
1_207200494.mp3
5.93M
❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧ 🎤 دعای عهد 👌چه خوب است که هر روز صبح دعای عهد بخوانیم، 🎧 یا حداقل گوش دهیم مدت قرائت این دعا ۶ دقیقه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 قَالَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : مَنْهُومَانِ لاَ يَشْبَعَانِ مَنْهُومُ عِلْمٍ وَ مَنْهُومُ مَالٍ. 🔺 امام صادق عليه السلام فرمود : دو حريصند كه سيرى ناپذيرند: حريص دانش و حريص ثروت. 📚 ميزان الحكمه ,جلد هشتم,محمّد محمّدی ری شهری,صفحه 29؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۱ , صفحه۱۶۸ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 شهید عبدالکریم پرهیزگار اولین شهید مدافع حرم بخش خفر و نهمین شهید شهرستان جهرم در ۲۲ مرداد ۱۳۶۵ در خـانواده‌ای فرهنگی مذهبی در روستاٻکراده ازتوابع بخش خفرشهرستان جهرم چشم به جهان گشود. سال ۱۳۷۷ به عضویت بسیج درآمدو ۲ دوره‌ی سه ساله به عنوان فرمـانده پایگاه مقاومت ولیعـصر (عج) روسـتای کـراده منصوب گردید. درتاریخ۲۲آذرماه۱۳۸۴بعضویت سپاه پاسداران درآمد،در اوایل ورودش به سپاه در تیپ نیروی مخصوص المهدی (عج)جهرم مشغول به خدمت شد و بعد ازچند سال با انتقال به تیپ مهندسی الهادی شهرستان ڪوار بعضویت گردان تخریب آن یگان درآمد. همزمان با حضور نیروهای داعش و تکفیری در سوریه و به خطر افتادن حرم حضرت زینب (س) برای دفاع از حـرم آل‌ الله و همچنین دفـاع از آرمان‌های انقلاب اسلامی و امنیت کشورعزیزمان عزم سفر به سوریه را کرد و در این راستا توانست سه نوبت عازم سوریه شود. او عاقبت در ۲۱ آذر ۱۳۹۶ در راه دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) در بـوکمال سـوریه به آرزوی دیرین خود رسید و شربت شهادت را نوشید. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار عبدالکریم پرهیزگار قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 به نیت شهید بزرگوار عبدالکریم پرهیزگار قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
329.mp3
1.64M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار عبدالکریم پرهیزگار قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 تی بر صورت کاشی های طوسی ردی کشید . مهین  ایستاد. پشت دستش را بر صورتش کشید. گونه استخوانی اش خراشید. به پشت دست هایش نگاه کرد. مثل جاده پر از شکاف و بر آمدگی بود. صدای سارا که گفت:" چی کار می کنی؟ الان هیئت امنا می رسن."  او را از حال و هوای خودش بیرون آورد. دسته ی تی را چسبید و دوباره شروع کرد. حوصله غرغرهایش را نداشت. چند روز بود که مدام کارهایش را رصد می کرد و نمی گذاشت، لحظه ای بیکار باشد. روز قبل به خاطر چند تکه بازیافت جامانده سرش داد کشیده بود:" چه وضع کار کردنه؟ من باید مدام دنبالت راه بیفتم و بگم چی کار بکن، چی کار نکن. درست کار نکنی، میگم عذرت را بخوان."بدون اینکه برگردد تی را بر روی زمین رقصاند. باید کارش را تمام می کرد تا بتواند زودتر برود. سارا به زلف های سیاه  تی نگاهی انداخت.  لب گشود تا چیزی بگوید؛ اما پشیمان شد. راهش را کشید و به اتاقش رفت. به همکار جدیدش، سهیلا گفت:" میگند داد نزن،کار نمی کنن که الانم داره سمبل کاری می کنه تا زودتر بره. " سهیلا با چشم های گرد به بالا و پایین شدن صدا و دست های سارا نگاه کرد. نمی دانست چه بگوید؟! اخلاق سارا را به درستی نمی شناخت . فقط فهمیده بود  که انجام کار به درستی و با دقت برایش از همه چیز مهمتر است. برای اینکه حرفی زده باشد،گفت:" حرص نخور، اون بنده خدا هم شوهرش مریضه، هوش و حواس نداره." سارا دست های استخوانی اش را بر روی شیشه میز کوبید و پوزخند زنان گفت:" مطمئن باش حال شوهرش از من و تو بهتره، چقدر ساده ای!  شوهرش تو  بیمارستانه و این بلند میشه هلک هلک هر روز میاد سر کار و فقط صبح و ظهر زودتر میره. همش فیلمه." مهین وارد اتاق سارا شد و گفت:" کارام تموم شد،برم؟" سارا با ابروهای درهم به صفحه مانیتور خیره شد و گفت:" امروز جلسه است باید تا عصر بمونی." به کارش ادامه داد و روی دکمه های کیبورد کوبید. بی توجهی سارا مثل چنگک در قلبش فرو رفت و با بغض گفت:" مگه حالیت نیست، شوهرم مریضه." سارا مثل فنر از جایش پرید و با صدای بلند گفت:" درست حرف بزن. نمیخوای کار کنی بهونه نیار." کادر مدرسه با شنیدن صدای بلند سارا در سالن جمع شدند. مهین با صورتی اشک آلود از میان جمعیت عبور کرد و به آشپزخانه رفت. دو نفر به دنبالش راه افتادند و چند نفر دیگر با گفتن چی شده؟ به سارا نگاه کردند. سارا با اخم گفت:" چیزی نیس..." حرفش تمام نشده بود که مهین، چادر به سر از آشپزخانه به سمت خروجی سالن رفت. صدایش زدند، ولی نماند. سارا مثل اسپند روی آتش به جلز و ولز افتاد و با خودش گفت:" درستت می کنم، وقتی از کار اخراج شدی ،دروغ گفتن از سرت میفته." چشم های منتظر را به حال خود گذاشت و به پشت میزش بر گشت. بعد از ماجرای رخ داده بین سارا و مهین، سهیلا مدام زیر چشمی به سارا نگاه می کرد. سارا یکدفعه گفت:" چته؟" سهیلا رودربایستی را کنار گذاشت و گفت:" اگر شوهرش واقعا مریض باشه، چی؟" سارا خندید و گفت:" اینقدر ازش دروغ شنیدم که به جرأت می تونم بگم ، این حرفش هم دروغه. چند بار خودم سر همین دروغ هاش مچش را گرفتم." فردای آن روز مهین به سر کار نیامد و سارا که مسئول اداری بود، اطلاع ندادن مهین را نوعی دهن کجی به خود دانست. سراغ مدیر مدرسه رفت و گفت:" خانم بدیعی بدون هماهنگی امروز نیومده ، چند روز هم هست به بهونه اینکه شوهرش مریضه دیر اومده و زود رفته. به نظرم باید عوضش کنیم." مدیر با چشم های درشت مشکی اش به سارا زل زد و گفت:" به من اطلاع داده و چند روزه دیگه هم نمیاد، گفتم که در جریان باشی." خون در رگ های سارا جوشید و گفت: " برای نیومدن باز چه دروغی گفته ؟" مدیر از جایش بلند شد و گفت:" شوهرش فوت کرده و الان هم به چند تا از بچه ها بگو آماده بشوند، با هم بریم برای مراسم خاکسپاریش. " سارا خشکش زد، چیزی را که شنیده بود باور نمی کرد. دوباره به مدیر نگاه کرد. در چهره اش اثری از شوخی نبود. 🖋 📝 @sahel_aramesh