در این فراز امام سجاد علیه السلام پیروزی بر دشمن را از خداوند طلب میکند.چیره شدن برخصم را میخواهد،چه در زبان ،چه در اعمال و رفتار.
مومن زیرک است.همواره در پی ظفر است،نه اینکه بگوید نتیجه برای ما مهم نیست.بلکه
دنبال پیروزی است،هم از نظر تکوین(از خدا می خواهد)وازنظر تشریع(تمام توان خود را به کار می گیرد)
منظور از «ید»در اینجا قدرت است.
و لسان هم یعنی «برهان»در برابر خصم.
البته زبان گویا وداشتن حجت بر علیه خصم،چیزی است که فقط باید از خداوند خواست.قرآن کریم در این مورد می فرماید:«تلک حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه....»برهانی که ابراهیم علیه السلام برای هدایت قوم خود به کار برد از طرف خداوند به او عطا شده بود.برهان عقلی که دشمن نتواند بر آن شبهه وارد کند،و در نتیجه دعوت حق را قبول کند یا ساکت شود.
البته برهان عقلی منافات با زبان خوش ندارد،در سوره مبارکه حج،آیه 24می فرماید:«و هدوا الی الطیب من القول ...» همه اینها برای آن است که در نهایت پیروزی وظفر بر دشمن به دست آید.....چرا؟...تا اینکه شرک، از قلب برود و خانه دل برای پذیرش حق ویکتا پرستی آماده شود و نتیجه ای چنین به دست آید که؛«فالهکم اله واحد فله اسلموا وبشر المخبتین»خدای شما خدای یکتا ست وهمه باید تسلیم او باشید....
ان شاء الله .
به حسن وخلق و وفا کس به یار ما نرسد
تورادر این سخن انکار کار ما نرسد
اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
یا امیر المومنین(علیه السلام)بحق الحجة(علیه السلام)
اللهم صل على محمد و آله، و اجعلنى يدا على من ظلمنى، و لسانا على من خاصمنى، و ظفرا بمن عاندنى
بار الها بر محمد و آلش درود فرست و مرا آنچنان قرار ده كه بر كسى كه به من ستم مىكند دستى نيرومند باشم، و بر آنكه با من خصومت مىكند زبانى گويا، و بر كسى كه به من عناد مىورزد پيروز باشم.
و اجعلنى يدا على من ظلمنى.
بار الها مرا آنچنان قرار ده كه بر كسى كه به من ستم مىكند دستى نيرومند باشم.
دشمنان دين حق و مخالفين تعاليم قرآن شريف، در گذشته، بر ضد اسلام، تبليغاتى مىنمودند و در افكار جوانان سم پاشيهايى مىكردند تا آنان را از گرايش به آيين الهى بازدارند.
از آن جمله مىگفتند: دين ترياك جامعه است و آن را براى تخدير افكار مردم ساختهاند،
و مثال مىآوردند كه در اسلام اكيدا دستور داده شده كه مردم صابر و بردبار باشند، يعنى ظلم ظالم را تحمل كنند و به اذيت و آزار ستمكاران تن دردهند كه خداوند افراد صابر را دوست دارد.
از اين سخن نتيجه مىگرفتند كه دين، مردم را به ذلت و زبونى و توسرى خوردن از زورگويان دعوت مىكند و آنان را به تحمل آزار و اذيت متجاوزين تشويق مىنمايد.
مىگويد: اگر در دنيا ظلمها را پذيرا شديد و عكسالعملى از خود نشان نداديد در قيامت پاداش بزرگ خواهيد داشت، و به استناد اين سخن خلاف واقع مىگفتند دينى كه مردم را ذليل و توسرىخور بار بياورد قابل پيروى نيست و بايد هر چه زودتر آن را ترك گفت.
برای آن که بدانید اين گفته تهمتى بيش نيست، لازم است معناى #صبر را بدانيم و موارد اعمال آن را كه از اولياى گرامى اسلام رسيده است بشناسيم تا حقيقت آن طور كه هست آشكار گردد و بطلان كلام معاندين واضح شود.
صبر به معناى مالكيت نفس و قدرت خويشتندارى است و على (ع) آن را به شجاعت تعبير نموده و فرموده است:
الصبر شجاعه.
صبر و بردبارى رمز پيروزى و راه كاميابى و موفقيت است.
كدام محصل بدون تحمل صبر و خويشتندارى در شنيدن درس استاد و مطالعهى كتاب و تمرينهاى لازم مىتواند مدارج علم را بپيمايد و به كمالى كه شايستهى آن است برسد،
كدام كشاورز و باغدار بدون تحمل مشقت شخم و آبيارى و بدون زحمت پيوند و سمپاشى مىتواند محصول خوب به دست آورد و موجبات رفاه خود را در زندگى فراهم سازد.
هر كس در هر كارى كه عهدهدار است بايد صابر باشد، زحمت كار را تحمل نمايد، و با رنجها و ناراحتيهاى آن بسازد تا به هدفى كه دارد نايل گردد.
نابرده رنج گنج ميسر نمىشود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
حفص بن غياث حديث مفصلى دربارهى صبر از امام صادق (ع) نقل نموده از آن جمله فرموده است: اى حفص! در تمام كارهايت صابر و بردبار باش، خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به رسالت مبعوث فرمود و به او دستور صبر و مدارا داد. فرمود: در مقابل گفتههاى مخالفان بردبارى نمايد و از آنان به گونهاى خوب و نيكو دورى گزيند.
سپس در اين حديث، امام صادق (ع) آيات متعددى را كه خداوند به موجب آنها به پيمبرش دستور صبر داده ذكر نموده و در پايان حديث از پيروزى و غلبهى آن حضرت بر مشركان و دشمنان ياد نموده است.
صبر و ظفر هر دو دوستان قديماند
بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
على (ع) فرموده: انسان صبور و بردبار فاقد پيروزى و ظفر نمىشود اگر چه مدت صبرش به درازا بكشد. براى آنكه هدف اسلام در امر به صبر و تحمل شناخته شود، لازم است بدانيم كه در كجا و در چه مورد اولياى گرامى اسلام، پيروان خود را امر به صبر و بردبارى نموده و اين وظيفهى سنگين را بر عهدهى آنان گذاردهاند، و با روشن شدن موارد صبر، هدف و مقصود از آن روشن مىگردد.
على (ع) فرموده: صبر و بردبارى يا صبر در مصيبت است يا صبر بر طاعت است و يا صبر از معصيت، و درجهى اين سومين قسم صبر، از دو درجهى اول برتر و بالاتر است.
براى يك فرد باايمان، مصيبت پيش مىآيد: فرزند جوانش بر اثر تصادف با ماشين كشته مىشود، مزرعه و باغش كه تمام سرمايهى زندگى اوست بر اثر سيل از ميان مىرود و تهيدست مىگردد، و از اين قبيل مصائب و بلايا، چون باايمان است براى خدا صبر مىكند و بىتابى و جزع نمىنمايد، و اين معناى صبر در مصيبت است.
شخص باايمان براى اطاعت از دستورات باريتعالى به زحمتهاى تكاليف دينى تن مىدهد، سختى روزه را تحمل مىكند و امساك مىنمايد، با مشكلات فرايض يوميه مىسازد و آنها را انجام مىدهد، فشار درونى پرداخت حقوق الهى از خمس و زكات و ديگر پرداختهاى مالى را تحمل مىنمايد و دين شرعى خود را ادا مىكند، و اين صبر بر طاعت است كه دومين قسم صبر است كه امام (ع) فرموده.
شخص باايمان در مقابل پول ربا يا رشوه يا ديگر پولهاى غير مشروع واقع مىشود ، با آنكه نياز شديد دارد براى خدا صبر مىكند و آن پولها را نمىگيرد، جوان باايمان در شرايط عمل منافى با عفت قرار مىگيرد، با آنكه از نظر غريزهى جنسى تمايل بسيار شديد دارد، اما براى رضاى خدا خويشتن را نگاه مىدارد و دامن پاك خود را به بىعفتى آلوده نمىكند، و اين قسم صبر، بردبارى و صبر در مقابل گناه است و مردان باايمان به آن توجه بسيار دارند. به فرمودهى على (ع)، درجهى اين قسم صبر از دو قسم اول برتر و مهمتر است. آن كس كه واجد ايمان قوى و داراى مالكيت نفس است در زمينهى مصيبت و اطاعت و معصيت، براى جلب رضاى باريتعالى صبر مىكند و خويشتن را با نيروى ايمان نگاه مىدارد ، چنين انسانى به فرمودهى امام صادق (ع) از نعمت حريت برخوردار است، بنده و مطيع بىقيد و شرط خداوند است و از بندگى غير خداوند آزاد.
ابىبصير مىگويد، از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: انسان آزاد در تمام احوال، آزاد است، اگر با يك مصيبت مواجه شود صبر مىكند، و اگر مورد هجوم مصائب قرار گيرد در هم شكسته نمىشود، اگر چه اسير و مقهور گردد و زندگى سهل و آسانش به مشقت و زحمت تبديل شود، همانطور كه تاريكى چاه و بردگى و مقهور شدن، به آزادگى يوسف صديق امين آسيب نرساند و سرانجام بر اثر صبر و شكيبايى، خداوند بر وى منت نهاد و جبار متكبر مصر را پس از آنكه مالك و صاحب اختيار وى بود بندهى او قرار داد.
از آنچه معروض افتاد اين نتيجه به دست آمد كه معناى صبر، شجاعت و قوت نفس است، معناى صبر، مالكيت اراده و حفظ خويشتندارى است، صبر، رمز موفقيت براى تمام كسانى است كه مىخواهند در رشتههاى علمى يا عملى پيروز گردند و كامروا شوند،
خلاصه اينكه صبر يكى از مهمترين وسايل براى پيمودن مدارج كمال مادى و معنوى است،
كسانى كه صبر را در اسلام به تحمل ستم ستمكاران و ظلم و بيدادگرى معنى مىكردند،
كسانى كه بردبارى را تن دادن به ذلت و سكوت در مقابل متجاوزين تفسير مىنمودند
خيانتى بزرگ و غير قابل اغماض مرتكب شدند ،
هدفشان در اين عمل خائنانه گمراه ساختن مسلمانان و منحرف نمودن نسل جوان باايمان بود. خوشبختانه انقلاب اسلامى عملا به آنان پاسخ كوبنده داد و جوانان مسلمان با صبر و بردبارى در راهپيمايىهاى شهرها و مقابله با مسلسلها و همچنين در ميدانهاى جنگ تحميلى و تحمل زخمها و رنجها، صبر را كه رمز موفقيت است تفسير نمودند و به پيروزى نايل آمدند.
پس با توجه به معناى صبر در اسلام اينك براى روشن شدن جمله ى "و اجعلنى يدا على من ظلمنى "
لازم است بدانيم اسلام درباره ى #ظلم چه گفته
و درباره ى كسى كه مورد ظلم واقع مىشود چه دستورى داده و چه وظيفهاى را بر عهدهى وى گذارده است.
رسول اكرم فرمود: هفت عذاب بين بهشت و بنده است و آسانترين آنها مرگ است. انس بن مالك مىگويد به حضرت عرض كردم: يا رسول الله! سختترين آنها كدام است؟ فرمود: وقوف در حضور باريتعالى موقعى كه ستمديدگان براى احقاق حق، با ستمگران درگير مىشوند.
درباره ى كسانى كه مورد ستم واقع شدهاند ...قرآن شريف در سورهى شورى ضمن چند آيه علائمى را براى مردم باايمان ذكر نموده، از آن جمله فرموده است:
و الذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون.
مردمان باايمان كسانى هستند كه وقتى مورد اصابت ستم واقع مىشوند دفاع مىكنند و براى كوتاه كردن دست ظالم استنصار مىنمايند.
اولين راه مقابله با ظالم و مبارزه با ظلم به كار گرفتن نيروهاى دفاعى است كه خداوند حكيم در وجود همهى انسانها به وديعه گذارده تا در مواقع لازم از خود دفاع نمايند و خويشتن را از شر حيوانات گزنده يا درنده يا ستمكار بدتر از حيوان مصون و محفوظ بدارند و اين اولين استنصار براى دفع ظلم و ظالم است .
امام (ع) در جملهى اول دعا مىگويد:
و اجعلنى يدا على من ظلمنى.
«يد» به معناى قدرت و قوت است، «يد» به معناى غلبه و پيروزى است.
امام در پيشگاه خداوند عرض مىكند:
بار الها! مرا آنچنان قرار ده
تا بر كسى كه بر من ستم مىكند و نسبت به من تعدى مىنمايد دستى نيرومند باشم.
امام (ع) نمىگويد «و اجعل لى يدا»: بار الها! مرا دست قوى قرار ده،
بلكه مىگويد «واجعلنى يدا»: بار الها! مرا دست توانا قرار ده،
يعنى وضعم را به گونه اى مقرر فرما كه خودم دست باشم تا بتوانم با تمام وجود با كسى كه به من ظلم نموده مبارزه كنم و شر او را از خود بگردانم.
اين عبارت در كمال صراحت وظيفه ى مسلمانان را در مقابله با ظالم بيان مىكند و به آنان مىفهماند كه
اولا : انسان مسلمان موظف است تا جايى كه قدرت دارد به ظلم تن درندهد و در مقابل ظالم زبون و پست نباشد بلكه بايد حتما با او مبارزه كند و در مقابلش بايستد و تمام توان خود را براى دفع او به كار گيرد، اگر بر ظالم غلبه كرد ظلم او را از ميان برده و خويشتن را از تعرضش رهايى بخشيده است و اگر نتوانست بر ظالم غلبه كند و مظلوم باقى ماند او در مقابل پروردگار ماجور است، براى اينكه وظيفهى خود را بخوبى انجام داده است. اما اگر ستمكش در مقابل ستمكار عكسالعمل نشان ندهد و ضربات او را با ذلت و سرافكندگى تحمل نمايد او منظلم است و در قيامت، منظلم همانند ظالم مورد مواخذه و پرسش قرار مىگيرد، زيرا منظلم بر جرئت و جسارت ظالم مىافزايد، راه ستمگرى را بر وى هموار مىسازد، و در واقع با عمل نارواى خويش ظالم را در اعمال ظالمانهى خود تشويق و ترغيب مىنمايد.
دومين راه استنصار #مظلوم استفاده از دستگاه قضايى و مقام دادرسى قاضى و برخوردار شدن از حكومت يعنى قدرت اجرايى مملكت است. مظلوم براى دفع ظلم بايد از نيروى قضا و قوهى اجرايى نيز استفاده كند و ستم را از خود بگرداند.
سومين راه دفع ظلم و كوتاه كردن دست ظالم استفاده و استنصار از افكار عمومى است. در آيين مقدس اسلام، اين مهم مورد كمال توجه قرار دارد و به موجب روايات بسيارى كه از اولياى گرامى اسلام رسيده، مردم مسلمان موظف اند از مظلوم حمايت كنند و دعوت او را در كمك خواهى براى دفع ظالم اجابت نمايند. على (ع) ضمن وصيتنامهى خود به حضرت حسن و حضرت حسين عليهماالسلام دستور داده است:
كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.
فرزندان من! شما دشمن ظالم و ستمكار و يار و مددكار مظلوم و ستمديده باشيد.
در حديث رسول اكرم است كه خداوند مىگويد: به عزت و جلالم قسم كه از ظالم در دنيا و آخرت انتقام مىگيرم و همچنين از كسى كه مظلومى را ببيند و قادر باشد كه به وى كمك كند و يارى ننمايد.
استفاده از افكار عمومى براى دفع ظلم به هر شكلى كه باشد مفيد و ثمربخش است و گاهى رسول گرامى براى نجات از ستم دستور خاصى را به فردى داده و نتيجهبخش شده است.
امام باقر (ع) فرمود: مردى حضور پيغمبر گرامى اسلام آمد و از همسايهى خود شكايت كرد. حضرت به وى فرمود صبر كن. پس از چند روز دوباره آمد، حضرت به او فرمود صبر كن. رفت و دفعهى سوم آمد و شكايت خود را تجديد نمود. حضرت به او فرمود روز جمعه، موقعى كه مردم براى اقامهى نماز جمعه به مسجد مىروند اثاث خانهات را از منزل بيرون بياور و كنار معبر انباشه كن به گونهاى كه مردم ببينند. وقتى از تو علت اين كار را پرسيدند جريان خود را با همسايه نقل كن و در واقع به وى فرمود از افكار عمومى استفاده نما. مرد شاكى اين دستور را انجام داد و همسايهى آزاردهنده از اين وضع به ضرر خود احساس خطر نمود، نزد او آمد و درخواست كرد كه اثاثش را به داخل منزل ببرد و به اين وضع پايان بخشد و گفت براى تو با خدا عهد مىبندم كارهاى گذشته را تكرار ننمايم.
نتيجه آنكه اسلام به مسلمانان دستور داده است كه در مقابل ظلم ظالم بىتفاوت نمانند و براى دفع ستم و كوتاه كردن دست ستمكار از هر طريقى كه ممكن است استفاده كنند و با بيدادگر مبارزه نمايند.
امام سجاد (ع) در جملهى اول اين قطعه از دعاى «مكارمالاخلاق» به پيشگاه خدا عرض مىكند: «و اجعلنى يدا على من ظلمنى» بار الها مرا دست نيرومند و توانا قرار ده كه با تمام وجود با آن كس كه به من ظلم نموده است مبارزه كنم و ظلمش را دفع نمايم.
امام سجاد (ع) در جملهى دوم دعا به پيشگاه خدا عرض مىكند:
و لسانا على من خاصمنى.
بار الها! مرا در مقابل كسى كه با من بحث خصومت آميز مىنمايد زبانى گويا قرار ده.
گ
كسى كه مىخواهد به سلامت و سعادت زندگى كند و از مزاحمتهاى ناشى از دشمنى مردم مصون باشد بايد مراقبت نمايد كه حتىالمقدور موجبات خصومت دگران را نسبت به خودش فراهم نياورد و در قلوب مردم كينه و دشمنى ايجاد ننمايد و اين امر به قدرى مهم است كه رسول گرامى صلى الله عليه و آله مىفرمود:
جبرئيل امين (ع) مرا به هيچ تعهدى همانند تعهد اجتناب از دشمنى مردان مقيد ننمود.
على (ع) به فرزندان خود فرمود: از دشمنى مردان پرهيز نماييد كه اينان از دو قسم خارج نيستند، يا عاقلاند و براى اعمال دشمنى خود بر ضرر شما نقشه مىكشند يا جاهلاند و با شتاب، دشمنى خود را اعمال مىنمايند و به شما آزار مىدهند.
يكى از عوامل ايجاد دشمنى و عداوت، بحثهاى علمى است كه آميخته به مراء و خصومت باشد.
اسلام چنين بحثى را ناروا و ممنوع شناخته و در كتب اخبار، علماى حديث، باب مخصوصى را براى آن روايات باز نمودهاند و در كتب اخلاق نيز دربارهى آفات زبان فصل مخصوصى به آن اختصاص داده شده است
على (ع) فرموده است: مراء و خصومت، بذرى است كه در دلها افشانده مىشود و محصول آن شر و فساد است.
امام صادق (ع) فرموده: از دشمنى و خصومت بپرهيزيد كه خصومت دل را به خود مشغول مىكند، نفاق و دورويى به وجود مىآورد و مايهى حقد و كينه مىگردد.
پيشواى اسلام به نبوت مبعوث گرديد و مامور تبليغ دين خدا شد. پروردگار به او دستور داد:
ادع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن.
مردم را به دين الهى و آيين پروردگارت دعوت كن از سه راه: اول، با مقالات حكيمانه، دوم با مواعظ و اندرزهاى نيكو، سوم با مباحثه و جدل ولى جدل بايد به گونهاى خوب و نيكو باشد و به مراء و خصومت آلوده نگردد.
نمونهى جدل نيكو در قرآن : كسانى از مشركين و منكرين معاد حضور نبى گرامى آمدند. يكى از آنان قطعهى كوچك استخوان پوسيدهى مردهاى را در دست گرفت و در حضور پيشواى اسلام آن را با دو انگشت خود فشرد و به صورت پودرى درآمد. سپس در آن دميد و ذرات آن در فضا پراكنده گرديد. پس از آن به حضرت عرض كرد:
من يحيى العظام و هى رميم.
چه كسى اين استخوان پوسيده را دوباره زنده مىكند؟
دستور آمد:
قل يحييها الذى انشاها اول مره.
به اينان بگو: خداوند توانايى كه از اول آن را به وجود آورده و حيات بخشيده، او اين استخوان را زنده مىكند و دوباره به آن حيات مىبخشد.
و هو بكل خلق عليم.
و آن خداوند به تمام و بر جميع آفريدهها آگاهى دارد.
اين رد و بدل سخن بين مشركان و رسول گرامى جدلى است پسنديده و نيكو، از طرفى حاوى پاسخ محكم و دليل قانع كننده است و از طرفى ديگر مبرى و منزه از مراء و خصومت. پيمبر گرامى اسلام به هدايت مردم شوق زياد داشت و تمام نيروى خود را در آن راه به كار مىبرد و خداوند ضمن آيهاى در قرآن شريف فرموده است:
حريص عليكم.
پيشواى اسلام به هدايت شما حريص است.
ائمهى معصومين عليهمالسلام نيز همانند رسول اكرم به راهنمايى مردم علاقهى شديد داشتند، ولى همواره مراقب بودند كه در بحثهاى علمى، سخنانشان به مراء نيالايد و رنگ خصومت به خود نگيرد، از اين رو در مقابل اشخاص مختلف روشهاى متفاوت داشتند، اگر مىديدند بحث كننده مرد لجوجى است و مقصودش درك حقيقت نيست بلكه مىخواهد با امام بحث كند تا از اين راه خود را در جامعه بنماياند و خويشتن را بين مردم، عالم و خبير معرفى نمايد، با چنين شخصى بحث نمىكردند و اوقات گرانقدر خود را در راهى كه نارواست صرف نمىنمودند.
روايت شده است كه مردى به حضرت حسين بن على عليهماالسلام عرض كرد: بنشينيد تا در مطالب دينى مناظره و مباحثه نماييم. حضرت در پاسخ به وى فرمود: من به دينم آگاهى دارم و حقيقت بر من روشن است و شما اگر به دينت جاهلى برو آن را طلب كن. سپس حضرت با خود سخن مىگفت و مىفرمود: مرا با ممارات چكار است؟ مرا با بحثهاى خصومتانگيز چه كار است؟ اين شيطان است كه وسوسه مىكند و مىگويد در دين خدا با مردم مناظره كن تا دربارهى تو گمان ناتوانى و نادانى نبرند.
اگر در موردى احساس لجاج عناد نمىشد و اميد مىرفت كه مذاكرات دينى نتيجهبخش باشد و موجب هدايت بحثكننده شود، مناظره را پذيرا مىشدند ولى از پيشگاه خدا درخواست مىنمودند كه باريتعالى زبانشان را هر چه بيشتر گويا و بيانشان را هر چه زيادتر نافذ نمايد تا با كسى كه در خلال بحثش رنگ خشونت به خود مىگيرد پيروز شوند و بدون اينكه كلام به مراء و لجاج منتهى گردد بر وى غلبه كنند و او را هدايت نمايند،
و جملهى دوم اين قطعه از دعاى « مكارمالاخلاق» به اين مطلب نظر دارد:
و لسانا على من خاصمنى.
بار الها! مرا زبانى گويا قرار ده تا در مقابل كسى كه با من خصمانه سخن مىگويد پيروز گردم، خصومتش را فرونشانم، در بحث قانعش كنم و به راه رستگارى و سعادت رهبريش نمايم.
در جملهى سوم امام سجاد (ع) به پيشگاه خداوند عرض مىكند:
و ظفرا بمن عاندنى.
بار الها مرا نسبت به كسى كه درباره ى من عناد مىورزد پيروزمندى قرار ده.
«معاند» در لغت عرب به كسى گفته مىشود كه حق را شناخته و حقيقت امر را دانسته ولى با اراده و عمد، آن را رد مىكند و آگاهانه حق را نفى مىنمايد و از آن روى مىگرداند. نفى حق با علم به آن مىتواند از علل و عوامل متعددى سرچشمه بگيرد، گاه حب مال و مقام، گاه براى اظهار قدرت و نيرومندى، گاه در بحثهاى علمى به منظور برترىجويى و تفوقطلبى، و گاه از علل ديگر ناشى از غريزهى حب ذات يا ساير غرايز.
على (ع) فرموده: حق از نظر توصيف، ميدان وسيعى براى گفتن و نوشتن دارد اما در مقام عمل، آدمى را سخت در مضيقه و تنگناى مىگذارد.
حق يكى از اسماء خداوند است و اهل حق كسانى هستند كه بى قيد و شرط از امر الهى پيروى مىكنند، اگر چه به كار بستن امر او مخالف هواى نفس و تمنيات آنان باشد. كسى كه مطيع هواى نفس خويشتن است و به امر الهى اعتنا ندارد او پيرو باطل و بندهى هوى است، اگر چه نام خدا را بسيار به زبان بياورد. افتخار پيروى حق در درجهى اول براى انبياى الهى است و سپس براى كسانى است كه پيرو انبيا هستند، قدم به جاى قدم آنان مىگذارند و تعاليمشان را عملا به كار مىبندند.
على (ع) فرموده است: شبيه ترين مردم به پيمبران خدا كسانى هستند كه سخن حق بيشتر مىگويند و در عمل به حق بردبارترند.
«حق» در لغت عرب به معانى متعدد به كار برده مىشود: «حق» به معناى «عدل»، به معناى «امر واقعى»، به معناى «يقين»، به معناى «ملك و مال» و ديگر معانى از اين قبيل است. چه بسيار اتفاق مىافتد كه حكمى موافق عدل و حق اما برخلاف ميل و خواهش نفسانى ما صادر مىشود و ما از آن ناراضى و آزرده خاطريم و براى ما سنگين و تلخ مىآيد، اما اگر اهل حق باشيم بايد آن آزردگى را تحمل كنيم و عدل را اجرا نماييم كه خدا خشنود مىشود و آن آزردگى را به گونهاى جبران مىفرمايد.