انس با صحیفه سجادیه
طرح #برداشت_من هفته 31 از عبارات نورانی #صحیفه_سجادیه 👌صفحه ی ویژه اعضا در روزهای #جمعه ✳️ عبارت
👆 با تشکر از همه دوستانی که در این بحث ما مشارکت داشتند
#دعا_بیستم_8 ...وهب لی مکرا علی من کایدنی
وقدرة علی من اضطهدنی
در این فراز امام علیه السلام از خداوند می خواهد راه چاره ای در برابر خدعه اهل نیرنگ،به او عطا کند و توانایی بر کسی که قصد از بین بردن او را دارد....
اسلام ،دین کوچه پس کوچه های بن بست نیست،که مومن درآن ،گم شود یا راه بر او بسته شود.برای هر تنگنا،راه کار برون رفت، قرار داده است.«مکر»،بر خلاف آنچه بین ما مصطلح است،معنای حیله ونیرنگ نمی دهد.
در ادبیات دینی،بار مثبت دارد، راه چاره است.چاره جویی برای تبدیل تهدید به فرصت.
به همین جهت،از واژه«هب»به معنای عطاوبخشیدن استفاده شده است...
وقدرت بر آن کس که قصد «له کردن»مرا دارد.
همه این ها را امام علیه السلام ،از خداوند می خواهد،تا دعا کننده را به توحید و یکتا پرستی،رهنمون شود.
همان که بزرگان فرموده اند «صحیفه سجادیه ،درس توحید می دهد»
کودکی ام به عاشقی طی شدولطف ایزدم
عمر به خوان هفتم و....مثل همان اوایلم
و هب لى مكرا على من كايدنى
كلمه ى «مكر» : راغب مىگويد:
المكر صرف الغير عما يقصده بحيله و ذلك ضربان: مكر محمود و ذلك ان يتحرى بذلك فعل جميل و على ذلك قال (و الله
خير الماكرين)، و مذموم و هو ان يتحرى به فعل قبيح، قال (و لا يحيق المكر السىء الا باهله).
مكر عبارت از اين است كه مكر كننده با حيله فكر ديگرى را از آن چيزى كه قصد كرده است بگرداند
و اين دو قسم است:
يكى مكر محمود و آن مكرى است كه مكر كننده در طلب كار خوبى باشد و در اين باره خدا فرموده است كه: «پروردگار، بهترين مكر كنندگان است.»،
و مكر مذموم آن مكرى است كه مكر كننده در طلب عمل قبيحى باشد و خداوند دربارهى چنين مكرى فرموده است: «جزاى مكر ناپسند نازل نمىشود مگر بر آنان كه مرتكب عمل مكر شدهاند.»
خدعه و مكر، اغفال نمودن و گمراه كردن مردم است، افراد مكار مىتوانند در جميع شئون اجتماعى، دينى، اخلاقى، اقتصادى، و ديگر امور، اين روش پليد را به كار بندند و از اين راه به هدف نامشروع خود دست يابند.
اسلام، اين قبيل مكرها را كه براى نيل به مقاصد خائنانه و ناپاك است تقبيح نموده و اولياى گرامى اسلام مسلمانان را جدا از آن برحذر داشتهاند:
رسول اكرم فرموده است: مكر و خدعه و خيانت در آتش است.
كسى كه مردم را فريب مىدهد بايد از جهت هوش و استعداد قوى و نيرومند باشد تا بتواند قصد خود را به گونهاى طرح كند و آنرا طورى پياده نمايد كه اشخاص عادى در نظرهى اولى نتوانند به فريبكارى او واقف شوند. بنابراين هر قدر شخص باهوشتر باشد مىتواند مكر خود را با نقشه اى پيچيدهتر بنيان نهد و با ابهام زيادترى به اجرا بگذارد. حضرت اميرالمومنين مولى الموحدين على عليهالسلام كه تمام وجود مقدسش هوش و درايت بود، روى همين اصل و اساس مىفرمايد:
لولا ان المكر و الخديعه فى النار لكنت امكر الناس.
اگر نمىبود كه مكر و فريب و خدعه در آتش است من در مكر نمودن و فريب دادن از همهى مردم قويتر بودم.
دشمنان اسلام در عصر رسول گرامى و همچنين در ايام ائمهى معصومين عليهمالسلام براى نابودى اسلام و از ميان بردن اولياى دين مكرها كردند و به صور مختلف خدعهها نمودند،
بعضى از آن مكرها با عنايت خداوند دفع شد و بعضى از آنها تحقق يافت و اثر سوء آن به جاى ماند و هم اكنون پس از گذشت قرنها هنوز اسلام و مسلمين گرفتار عوارض شوم آن مكر هستند. خداوند در قرآن مجيد فرمود:
و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين.
وقتى كه كفار نقشهى مكر كشيدند تا ترا زندانى كنند يا به قتل برسانند يا از مكه اخراجت نمايند و خلاصه، كارى كنند كه نتوانى به تبليغ دين مقدس حق ادامه بدهى، باريتعالى در مقابل مكر خائنانهى آنان مكرى مفيد و ثمربخش به كار برد كه بهترين مكركننده، ذات اقدس الهى است.
مشركين براى كشتن پيمبر اسلام و اجراى مكر خود خانهى رسول اكرم را شبانه محاصره نمودند و منتظر بودند صبح شود تا آن جناب را به قتل برسانند، ولى خداوند براى حفظ حيات پيمبر اكرم و بر هم زدن نقشهى مكر مشركين، پيشواى اسلام را به گونهاى بهتآور و حيرتزا از ميان مشركين در بر دارد و او را به غار ثور رساند و موجبات هجرت آن حضرت را به مدينهى طيبه مهيا ساخت.
مكر و خدعهى خائنانهاى كه جامهى تحقق پوشيد و عوارض دردناك و زيانبخش آن از صدر اسلام تاكنون باقى مانده مكرى بود كه معاويه بن ابىسفيان در جنگ صفين به كار برد، قرآنها را بالاى نى زد و منادى او به لشكر على (ع) خطاب نمود كه معاويه مىگويد: بياييد از جنگ دست برداريم و قرآن را حاكم بين خود قرار دهيم. اين عمل را موقعى انجام داد كه از نظر نظامى در آستانهى شكست قرار داشت و بيش از چند ساعتى به پايان جنگ و به پيروزى نهايى على (ع) باقى نمانده بود، ولى بدبختانه جهل و نادانى عدهى زيادى از لشكريان على (ع) موجب شد كه مكر معاويه را پذيرا شوند و سخن خائنانهى او را به حساب حسن نيتش بگذارند. از اين رو به على (ع) مراجعه كردند كه به مالك اشتر، فرماندهى لشكر، پيام بفرستد كه جنگ را ترك گويد و از جبهه بازگردد. على (ع) به آنان فرمود: پيشنهاد معاويه مكرى بيش نيست، بگذاريد مالك وظيفهى خود را انجام دهد، آن نادانها نپذيرفتند و همچنان در سخن خود پافشارى كردند و سرانجام كار به جايى رسيد كه على (ع) را تهديد به قتل نمودند. اين خدعهى ناپاك و خائنانه به نفع ظاهرى معاويه و به ضرر واقعى اسلام و قرآن و على (ع) پايان يافت. بر اثر اين مكر و فريب اسلام از مسير حقيقى خود خارج شد، على (ع) را به كشتن داد، حادثهى عاشورا را به وجود آورد، و بر اثر آن، اختلافى بين مسلمين پديدار گرديد كه هنوز باقى مانده است.
در زمان ساير ائمه ى معصومين عليهمالسلام بيش و كم از ناحيهى خلفاى اموى و عباسى نقشههاى مكارانهاى طرح مىشد تا بتوانند مستمسكى بر ضد خاندان پيمبر به دست آورند و فرزندان آن حضرت را اذيت و آزار نمايند و اگر بشود به حياتشان خاتمه دهند، ولى حضرت باريتعالى با عنايت خود به گونهاى حقيقت را روشن مىفرمود و نقشهى مكارانهى آنان را نقش بر آب مىساخت
مردى به نام صفوان بن يحيى مىگويد: جعفر فرزند محمد بن اشعث به من گفت مىدانى سبب علاقهى ما به اهلبيت رسول گرامى و معرفتمان به آن خاندان چه بود، با آنكه ما همانند شيعيان به مقام آنها معرفت نداشتيم؟ پرسيدم: سبب معرفت چه بود؟ به من پاسخ داد: منصور دوانقى به پدرم محمد بن اشعث گفت: مرد لايق و عاقلى را كه در دانايى قوى باشد طلب كن كه از طرف من كارى را انجام دهد. پدرم دايى خود، ابن مهاجر را معرفى نمود. منصور گفت: او را نزد من بياور. او دايى خود را به حضور خليفهى وقت برد.
منصور دوانقى به وى گفت: اين پولها را بگير و آن هزارها دينار بود كه در اختيار وى گذارد، دستور داد برو مدينه عبدالله بن حسن و عدهاى از اهلبيت او را كه جعفر بن محمد نيز بين آنان است ملاقات كن و به همهى آنان بگو، من مرد غريبى از اهل خراسانم و گروهى شيعه از شيعيان شما اين اموال را فرستادهاند و به هر يك از آنان مبلغى بده و چون پول را گرفتند بگو من فرستاده شيعيان هستم و دوست دارم كه خطوط شما كه از گرفتن پول حكايت كند نزد من باشد. پول را از منصور گرفت و طبق دستور به مدينه آمد و سپس برگشت و نزد منصور دوانقى رفت و محمد بن اشعث نيز در مجلس حاضر بود. خليفه از جريان امر مدينه پرسش نمود. گفت: به مدينه رفتم و اهلبيت را ملاقات نمودم، دستور را اجرا كردم و اين نوشتههاى آنان است كه مبلغ را دريافت نمودهاند جز جعفر بن محمد. نزد او رفتم، در مسجد پيمبر بود، مشغول نماز. پشت سر آن حضرت نشستم، با خود گفتم، از نماز فارغ مىشود، من آنچه را كه
به دگران گفتهام به ايشان نيز مىگويم. با عجله نماز را تمام كرد و متوجه من شد و فرمود: فلانى، از خدا بترس و اهلبيت پيمبر را اغفال نكن و به منصور هم بگو كه از خدا بترس و اهلبيت پيمبر را فريب نده، زيرا اينان به دولت بنىمروان نزديكاند و همهى آنان به پول نياز دارند. من گفتم مقصود شما از اين سخنان چيست؟ فرمود نزديك بيا، نزديك رفتم و تمام آنچه را كه بين من و شما گذشته بود خبر داد به طورى كه گويى او سومى ما بوده. منصور گفت: اى پسر مهاجر! بين خاندان پيمبر هميشه يك محدث وجود داشته و جعفر بن محمد محدث امروز اهلبيت است. مشاهدهى اين جريان موجب شد كه خانوادهى ما به اهلبيت پيغمبر گرايش يافت و به گروه شيعيان پيوست.
هدف منصور دوانقى از اين كار آن بود كه از امام صادق (ع) سندى به دست آورد و آن را به مردم ارائه كند و بگويد: جعفر بن محمد وحدت مسلمين را برهم زده، دولتى در دولتى تشكيل داده، مدعى مقام خلافت شده، و از مسلمين حقوق اسلامى دريافت مىكند و بعيد نبود كه به استناد همان سند عملا به قتل امام صادق (ع) اقدام نمايد، ولى خداوند آن حضرت را از اين مكر خائنانه محافظت فرمود و خدعهى منصور دوانقى را بىاثر نمود.
مكر پسنديده و ممدوح كه براى تحقق بخشيدن به نيت خير و مرضى الهى اعمال مىگردد مكرى است كه در آيين مقدس اسلام مجاز است و به منظور اعلاى حق و اقامهى عدل به كار برده مىشود و در اين باره روايات بسيارى از اولياى اسلام رسيده است.
على (ع) فرمود: از رسول گرامى در روز خندق شنيدم كه مىگفت: حرب و مقاتله مكر است و در صحنهى پيكار هر چه مىخواهيد بگوييد تا پيروز شويد.
در جنگ احزاب پس از سخنانى كه بين على (ع) و عمرو بن عبدود رد و بدل گرديد، اميرالمومنين فرمود: آيا كافى نبود ترا كه من به جنگت آمدهام و تو بزرگ سوار عربى با اين حال براى جنگ با من از دگرى كمك خواستهاى؟ عمرو برگشت به پشت سر نگاه كند و ببيند كيست كه به يارى او مىآيد. على (ع) از اين فرصت، برقآسا استفاده نمود و شمشير خود را محكم به ساقهاى پاهاى او فرود آورد و هر دو ساق را قطع نمود و با پيروزى به حضور رسول گرامى آمد در حالى كه از جاى ضربت عمرو بن عبدود كه قبلا به سر على (ع) زده بود، خون جريان يافت و از شمشير على (ع) نيز كه به ساق عمرو زده بود خون مىچكيد. رسول گرامى فرمود: على! با عمرو مكر كردى؟ عرض كرد: بلى يا رسولالله، جنگ، خدعه و مكر است.
اين مكر در نبرد با دشمن مايه ى بقاى اسلام و ادامهى حيات پيمبر گرامى و مسلمانان گرديد و موجب شد كه آيين حياتبخش اسلام باقى بماند و ميليونها انسان در طول قرون و اعصار از تعاليم آن بهرهمند گردند.
گاهى مكر محمود و مرضى خداوند در حين جنگ نيست، بلكه در موردى است كه دشمن حيله و كيدى طرح نموده و اگر آن حيله ى خائنانه با خدعه و مكرى در هم شكسته نشود. عوارض و آفات بزرگى به بار مىآورد و نمونهى اين قسم مكر عملى است كه رسول گرامى به امر باريتعالى بعد از جنگ احد براى جلوگيرى از هجوم مجدد مشركين انجام داد.
موقعى كه رسول اكرم از وقعهى احد برگشت و به مدينه وارد شد، جبرئيل بر وى نازل گرديد و گفت: اى محمد! خداوند ترا امر مىكند كه براى تعقيب مشركين از مدينه خارج شوى و كسى جز افراد مجروح از شهر خارج نشود. رسول اكرم امر كرد منادى ندا دردهد اى مهاجرين و انصار! هر كس مجروح است از شهر خارج شود و هر كس جراحت ندارد در شهر بماند. مجروحين به ضماد و مداواى جراحات خود پرداختند و خداوند، اين آيه را نازل فرمود:
و لا تهنوا فى ابتغاء القوم.
در تعقيب دشمن سستى ننماييد.
وقتى ابوسفيان و مشركين از احد برگشتند و مقدارى راه پيمودند از عمل خود پشيمان شدند، يكديگر را ملامت نمودند كه نه محمد را كشتيم و نه يارانش را از فعاليت انداختيم. تصميم گرفتند دوباره به مدينه بازگردند و به جنگ ادامه دهند.
رسول اكرم از شهر خارج شد براى آنكه دشمن را بترساند و به آنان بفهماند كه مسلمين در طلب آنها از مدينه بيرون شدهاند تا به آن حضرت گمان قوت ببرند و متوجه شوند كه آسيبهاى جنگ احد آنان را ضعيف نساخته و در مقابل دشمن سست نشدهاند و با توجه به قوت مسلمين از تصميم خود برگردند و به مكه مراجعت نمايند. پيمبر گرامى با هفتاد نفر مجروح از مدينه بيرون آمد و تا حمراء الاسد كه در هشت ميلى مدينه است توقف نمود. در ناسخ التواريخ و بعضى كتب ديگر آمده كه پيغمبر اكرم سه روز در حمراء الاسد ماند، شبها دستور مىداد در پانصد نقطه آتش برافروزند تا جاسوس ابوسفيان كه براى آگاهى از اوضاع لشكر مسلمين به آن نقطه نزديك مىشود از مشاهدهى آن همه آتش و از لشكرى كه به آن آتشها نياز دارند دچار وحشت شود و احساس خود را در مراجعت براى ابوسفيان و دگر مشركين بيان نمايد تا آنان نيز وحشتزده شوند، فكر بازگشت به مدينه را از سر بيرون كنند، و راه مكه را در پيش گيرند. اين مكر بسيار مفيد واقع شد و به نتيجهى مورد نظر منتهى گرديد.