افراد باايمان هر چه بيشتر به دعا توجه نمايند و بر تعداد دعاها و تضرعهاى خويش، هر چند براى حوايج كوچك باشد، بيفزايند،
مىتوانند بيش از پيش به خداوند نزديك شوند و از قرب معنوى زيادترى برخوردار گردند.
سيف تمار مىگويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود:
عليكم بالدعاء فانكم لاتتقربون بمثله،
و لا تتركوا صغيره لصغرها ان تسالوها، فان صاحب الصغار هو صاحب الكبار.
بر شما باد دعا، چه آنكه
با هيچ وسيله اى همانند دعا نمىتوانيد به قرب الهى نايل گرديد
و درخواست كوچك را به علت كوچكيش ترك نگوييد، زيرا آن كس كه حوايج كوچك را برمىآورد، همان كسى است كه خواسته هاى بزرگ را برآورده مىسازد.
جند نکته:
ارزش معنوى دعا از عبادات بيشتر است،
هيچ عاملى بنده ى باايمان را به قدر دعا به خداوند نزديك نمىكند.
دعاكننده، خود مستقيما و بلاواسطه با پروردگار سخن مىگويد،
بدون اينكه نزد مردم كمترين آسيبى به عز و احترامش وارد شود،
او به گناهان بزرگى كه مرتكب شده اعتراف مىكند و آمرزش مىخواهد،
فقر و تهيدستى خويش را شرح مىدهد و درخواست گشايش مىنمايد
و احدى از وضع وى باخبر نمىشود،
از بيمارى پنهان خود نام مىبرد، درخواست شفا مىكند و كسى بر آن واقف نمىگردد.
خلاصه، قدر و منزلت دعا يك طرف قضیه است
و اينكه دعا بدون واسطه انجام مىشود و اسرار دعاكننده نزد اين و آن فاش نمىگردد، طرف ديگر.
حضرت على (ع) ضمن نامه ى حكيمانه و پرمحتواى خود كه به فرزندش امام مجتبى (ع) نوشته،
از اصل دعا نام برده و بدون واسطه بودن آن را نيز خاطرنشان فرموده است:
و اعلم ان الذى بيده خزائن السماوات و الارض قد اذن لك فى الدعاء و تكفل لك بالاجابه و امرك ان تساله ليعطيك و تسترحمه ليرحمك. و لم يجعل بينك و بينه من يحجبك عنه و لم يلجئك الى من يشفع لك اليه.
فرزند عزيز! آن كسى كه تمام خزاين آسمانها و زمين در دست اوست، به تو اجازه ى دعا داده و خود اجابت آن را تكفل نموده است، به تو امر نموده او را بخوانى تا عطايت فرمايد، رحمتش را درخواست كنى تا مشمول رحمتت قرار دهد. بين خود و بين تو حاجب و دربانى قرار نداده و تو را ملجا نساخته است كه براى دعا شفيعى با خود بياورى.
دعا باب رحمت واسعه ى الهى است، دعا مىتواند بزرگترين مشكل را با كوچكترين درخواست حل كند و مهمترين تمناى دعاكننده را به آسانى برآورده سازد.
امام باقر (ع) فرمود: لقد غفر الله تعالى لرجل من اهل الباديه بكلمتين دعا بهما
خداوند مرد باديه نشينى را براى دو كلمه دعا كه به زبان آورد، مشمول مغفرت خود قرار داد.
عرض شد: آن دو كلمه چه بود؟
فرمود: به پيشگاه خداوند عرض كرد:
اللهم ان تعذبنى فانا اهل ذلك و ان تغفر لى فانت اهل ذلك
بار الها! اگر عذابم نمايى من شايسته ى عذابم،
و اگر ببخشى و عفوم فرمايى تو شايسته ى عفو و مغفرتى.
سليمان بن عمرو مىگويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود:
ان الله عز و جل لا يستجيب دعاء بظهر قلب ساه فاذا دعوت فاقبل بقلبك ثم استيقن بالاجابه.
خداوند مستجاب نمىكند دعايى را كه با قلب غافل انجام مىشود. موقع دعا با حضور قلب از پيشگاه الهى درخواست كن و به اجابت آن مطمئن باش.
و ان لا يسال فوق قدره فانه يستحق الحرمان.
بالاتر از قدر خود دعا نكند و از خداوند نخواهد، كه چنين شخصى شايسته ى محروميت است.
يكى از امورى كه در دعا اهميت دارد و بايد همواره به خاطر دعاكننده باشد، اين است كه :
درخواستش برخلاف قوانين خلقت و سنن آفرينش نباشد،
كسى دعا نكند كه هميشه جوان بماند و كبر سن او را پير ننمايد،
دعا نكند كه به خواب و استراحت نيازمند نباشد و بتواند در طول عمر، شبانهروز كار كند و از سود آن بهرهمند گردد،
دعا نكند كه هرگز حافظه اش ضعيف نشود و هميشه قدرت حفظش محفوظ باشد و هر چه را كه در نوجوانى فراگرفته تا پيرى از ياد نبرد،
و ديگر امورى از اين قبيل كه نمىتواند موضوع دعا باشد و مورد درخواست از بارى تعالى.
به هر نسبت كه دعاكنندگان از تعاليم دينى آگاهى بيشتر داشته باشند و موانع استجابت را بهتر بشناسند و در موقع دعا آنها را برطرف سازند، مىتوانند به گونهاى دعا كنند كه خواستهها و تمنياتشان واجد صلاحيت استجابت باشد.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه ى معصومين عليهمالسلام كه خود مربى مسلمين و معلم مدرسه ى انسان سازى بودند، اين نكات را كاملا رعايت مىنمودند،
از اين رو دعاهاى آنان درباره ى مردم و درباره ى خودشان مستجاب بود.
حتى به موجب بعضى از روايات، كسانى از ائمه ى طاهرين عليهمالسلام در حكومت جباران گاهى در چند قدمى مرگ قرار گرفتهاند و با دعا و توجه به حضرت بارى تعالى خطر را گرداندهاند و از مجلسى كه بنا بود در آن كشته شوند، به سلامت و در كمال عزت خارج شدهاند.
مهمترين مانعى كه سد راه استجابت دعاست، نقض معرفت در #توحيد و كمبود #ايمان دعاكنندگان است.
اين مانع به قدرى قوى و مهم است كه اگر دعايى با وجود تمام شرايط استجابت، فاقد توحيد كامل و ايمان تمام باشد، فيض استجابت شامل آن دعا نمىشود،
و اين مهم در خلال روايات با تعبيرهاى مختلفى خاطرنشان گرديده و قطعه ى دعاى شريف «مكارمالاخلاق» امروز، شاهدى است واضح و براى عموم مسلمانان درسى است آموزنده و سعادت آفرين.
و لا ترد دعائى على ردا، فانى لا اجعل لك ضدا، و لا ادعو معك ندا.
بار الها! دعاى مرا به خودم برنگردان و از استجابت محرومم مفرما،
زيرا من در مقام توحيد :
نه براى تو مخالف و ضدى قرار دادهام
و نه با تو مماثل و همتايى را خواندهام.
امام (ع) در آغاز كلام عرض مىكند:
بار الها! دعاى مرا به خودم برنگردان،
آنگاه كلام خود را با «فاء» سببيت شروع نموده و دليل آورده كه :
من نه براى تو ضد و مخالفى قرار دادهام
و نه براى تو مماثل و همتايى را خواندهام،
پس به اين سبب دعاى چنين انسان موحدى شايسته ى استجابت است.
* الضد هو عند الجمهور يقال لموجود فى الخارج مساو فى القوه لموجود آخر ممانع له.
«ضد» نزد عموم اهل لغت گفته مىشود به موضوعى در خارج كه مساوى است در قوه با موجود ديگر و مانعى است براى آن.
* «الند» المثل، يقال: ما له «ند» اى ما له من نظير. جمع: انداد.
«ند» به معناى مثل است، گفته مىشود: براى فلان موضوع ندى نيست، يعنى نظير ندارد، جمع «ند»، «انداد» است.
پيش از آنكه وضع اتحاد جماهير #شوروى دگرگون شود و رژيم كمونيستى ارزش خود را از دست بدهد، #آمريكا و شوروى دو ابرقدرت جهان بودند و ضد يكديگر.
امريكا طرفدار سرمايه دارى بود و با رژيم اشتراكى سخت مخالف.
اتحاد جماهير شوروى طرفدار رژيم اشتراكى بود و با سرمايه دارى سخت مخالف.
اين دو رژيم از نظر تكنيك و صنعت پيشرفته بودند، هر دو سلاح اتمى، موشك قاره پيما و نيروهاى مخرب قوى داشتند،
هر دو به كره ى ماه رفته، به فضا دست يافته، و از قدرتهاى هماهنگ و يكسان برخوردار بودند،
و چون با هم ضديت داشتند، پيوسته برخلاف يكديگر فعاليت مىنمودند و هر يك مىخواست آن ديگرى را در هم بشكند و از قدر و وزن جهانيش بكاهد.
پس از نظر لغت مىتوان گفت كه در گذشته امريكا و شوروى ضد يكديگر بودند،
در قدرت با هم متساوى، در هدف با هم مخالف،
و هر يك مىخواست راه آن ديگرى را سد نمايد و مانع او شود.
خداوند ضدى ندارد:
زيرا اولين شرطى كه ضد خداوند بايد واجد آن باشد اين است كه قدرتى همانند قدرت او داشته باشد،
با اينكه تمام عوالم هستى و همه ى نيروها و قدرتهايى كه در آن وجود دارد، آفريدهى خداوند است و به فرمان اوست.
الا له الخلق و الامر. تبارك الله رب العالمين.
آگاه باشيد آفرينش عالم و فرمانروايى جهان هستى اختصاص به او دارد و رفيع و عظيم است، خداوندى كه مالك واقعى همهى عوالم وجود است.
قرآن شريف در موارد متعدد خاطرنشان ساخته است كه مالكيت تمام عوالم هستى اختصاص به ذات اقدس الهى دارد و تصريح فرموده است:
و لم يكن له شريك فى الملك.
براى ذات اقدس الهى شريكى در مالكيت و حكومت وجود ندارد.
بنابراين، ضدى براى خداوند نخواهد بود.
در قرون گذشته بعضى از افراد نادان در ذهن خويش خدايانى مىساختند به نام آلهه ى حيات و مرگ و باران و رزق و نظاير اينها
و تصور مىكردند كه اين آلهه در نظام خلقت آنقدر قدرتمندند كه اگر اراده نمايند، مىتوانند با خداوند خالق ضديت كنند و سد راه اراده ى او شوند.
اين سخنان موهوم و بى ارزش، قابل بحث نيست.
اما در گذشته و حال، افراد باايمانى بوده و هستند كه در مواقعى تصور مىكردند فلان قدرتمند مستبد آنقدر نيرومند و تواناست كه اگر مشكلى پيش آيد و دست آن قدرتمند به گونه اى در كار باشد، آن مشكل حل نخواهد شد!!! مگر آنكه موافقت وى جلب شود و او راضى گردد.
اينان در مقابل قدرت آن جبار آنچنان خود را مىباختند كه حتى توجه به خداوند و دعاى در پيشگاه او را بىاثر مىپنداشتند.
اين گروه با تصور باطل خود، ناآگاه براى خداوند در ذهن خويش جعل ضد مىنمودند
و اگر به فرض با چنين انديشه ى باطل دعا مىكردند، مستجاب نمىشد،
زيرا معرفت ايمان به مقام شامخ حضرت رب العالمين ناقص بود و مصداق آيه ى شريفه ى:
"و ما قدروا الله حق قدره." بودند،
آنان قدر و منزلت رفيع بارى تعالى را آنطور كه بايد بزرگ نشمردند و اداى حق آفريدگار را ننمودند.
قومى به امام صادق (ع) عرض كردند: ندعو فلا يستجاب لنا
دعا مىكنيم و به استجابت نمىرسد، چرا چنين است؟
حضرت فرمود: لانكم تدعون من لاتعرفونه.
براى اينكه شما كسى را مىخوانيد كه او را نمىشناسيد و درباره اش به شايستگى معرفت نداريد.
عبدالله هبيرى يكى از افرادى است كه با نيروى ايمان خود قدرت جبارى را در هم شكست و عملا اثبات نمود كه براى آفريدگار جهان ضدى قرار نداده است. خداوند بر اثر استقامت و ثبات ايمانى او، دعا و تمنايش را به اجابت رساند و در كمال عزت و سربلندى، وى را به هدفش نايل ساخت :
عبدالله هبيرى براى وزير نيرومند عباسى قدرت مستقلى قائل نبود و مخالفت او را با احاله ى شغلى مهم نمىشمرد، تمام توجه هبيرى به ذات اقدس الهى معطوف بود و در عالم وسايل و اسباب، وزير را مجراى روزى رساندن خداوند به بعضى از افراد مىدانست و در پيامى كه به وزير داده بود، صريحا گفته بود:
ذات تو در قبضه ى قدرت الهى است.
عبدالله هبيرى يك موحد واقعى و يك مسلمان حقيقى بود،
او حريم مقدس بارى تعالى را محترم مىشمرد، اداى وظيفه ى عبوديت مىنمود، براى خداوند ضدى قرار نداده و بر اثر اين خلوص واقعى و ايمان محكم، خداوند در سختترين شرايط، دعايش را به بهترين وجه مستجاب نمود.
عبدالله هبيرى از افاضل دبيران و وجوه كتاب بود. در عهد مروانيان كارهاى مهمى به عهده داشت. در دولت عباسيان مدتى بيكار مانده و در مضيقه ى مالى قرار گرفته بود. براى حل مشكل خود ناچار هر روز بر اسب لاغرى كه داشت سوار مىشد و در خانه ى وزير مقتدر مامون به نام احمد ابوخالد مىرفت.
او مردى تند و زودرنج بود. هر روز كه هبيرى به او سلام مىكرد، ناراحت و رنجيده خاطر مىشد و ديدارش براى وزير، گران بود.
روزى وزير بر اثر پيشامدى آزردگى خاصى داشت. اول صبح كه از منزل خارج شد، هبيرى نزديك آمد و به وزير سلام نمود. آن روز از ديدن وى سخت رنجيد. يكى از دبيران جوان خود را طلب نمود، به او گفت:
برو هبيرى را ملاقات كن و بگو: مرد پير و محنت زدهاى هستى، هر روز به ديدار من مىآيى و مرا مىرنجانى. من به تو شغلى نخواهم داد و كارى از تو نمىآيد. برو در گوشه اى به عبادت مشغول باش. اگر به اميد كارى نزد من مىآيى، از من قطع اميد كن كه به تو كارى نخواهم داد.
دبير جوان مىگويد: پيام وزير تند بود و من شرم داشتم از اينكه آن سخنان را به هبيرى بگويم. لذا سه هزار درهم از خود تهيه نمودم، به دست غلامى دادم، و او را با خود به منزل هبيرى بردم. چون مرا ديد، احترام كرد. به هبيرى گفتم:
آقاى وزير سلام رسانده و پيام داده براى من سنگين است كه پيرمرد محترمى هر روز در منزل من بيايد. فعلا شغلى مهيا نيست. مبلغى را براى شما فرستاده، خرج كنيد، شايد كارى بعدا تهيه شود. چهره ى هبيرى گرفت. چون غلام پول را نزدش آورد، از من پرسيد: چقدر است؟ گفتم: سه هزار درهم. سخت ناراحت شد. گفت:
بردار، من نه گدا هستم و نه از او صدقه مىخواهم.
جوان دبير مىگويد: از سخن هبيرى ناراحت شدم.
گفتم: اين پول از من است، وزير براى شما پولى نفرستاده. من شرم داشتم پيام تند وزير را آنطور كه گفته است به شما بگويم.
هبيرى گفت: ما على الرسول الا البلاغ: پيامآور وظيفه اى جز ابلاغ پيام ندارد، هر چه وزير گفته تمام و كمال بگو و يك حرف آن را باز مگير. تمام پيام وزير را شرح دادم.
هبيرى پس از استماع سخنان وزير گفت: اينك سخنان مرا بشنو و تمام و كمال با وزير بگو، بگو :
آفريدگار هيچ كس را بى وسيله رزق ندهد، اين عالم جهان اسباب و علل است و اينك كليد رزق عدهاى را خداوند در كف تو نهاده و ذات تو در قبضه ى قدرت اوست، و من براى دست يافتن به رزق خداوند، درى را جز در منزل تو نمىشناسم، اگر رزقى مقدر فرموده، به وسيله ى تو به من مىرسد، و اگر مقدر نفرموده، از تو رنجشى ندارم، چون كليد رزق من در دست توست، بخواهى يا نخواهى هر روز در خانه ات خواهم آمد و از تو دست نمىكشم.
جوان منشى مىگويد: من از قوت يقين او به شگفت آمدم.
فردا صبح كه به خانه ى وزير رفتم، ديدم هبيرى آمده و ايستاده است. وزير كه از منزل خارج شد، چشمش به هبيرى افتاد، سخت ناراحت گرديد. به من گفت: مگر پيام مرا ندادى؟ گفتم دادهام و او جوابى داده كه وقتى به درگاه خلافت رسيديم، شرح مىدهم.
پس از رسيدن به دربار، جواب را به وزير گفتم. بشدت خشمگين شد و از غضب نمى دانست چه كند. در اين بين، وزير احضار گرديد و او به حضور مامون رفت. ابتدا امور كشور را كه بايد شرح دهد به عرض رساند.
وزير در آن روز مىخواست عبدالله زبيرى را به سمت استاندار مصر معرفى كند. شروع به صحبت كرد و گفت:
اوضاع مصر قدرى مختل گرديده، مرد لايقى لازم است به آنجا برود.
خليفه گفت: به نظرت چه كسى براى اين كار شايسته است؟
خواست بگويد: عبدالله زبيرى، گفت: عبدالله هبيرى.
خليفه پرسيد: او زنده است و حالش چطور است؟
وزير گفت: اشتباه كردم، مقصودم عبدالله زبيرى بود، نه عبدالله هبيرى.
خليفه گفت: براى عبدالله زبيرى فكرى خواهيم كرد، از هبيرى بگو. زمانى كه من خردسال بودم، گاه نزد من مىآمد. او فردى است حقشناس و خدمت نگاهدار.
وزير گفت: او لايق اين شغل نيست.
خليفه گفت: او مردى است بزرگ و در كارهاى خطير ورزيده.
وزير گفت: او از دشمن آلعباس است.
خليفه گفت كه آل مروان دربارهى پدران او لطف كردند و آنان تلافى نمودند، ما نيز به او خدمت مىكنيم تا اخلاص او در دولت ما ظاهر شود.
وزير گفت: او مدتى است بيكار است و نمىتواند مصر را اداره كند.
گفت: با حمايت خود او را تقويت مىكنيم و پيشرفتش مىدهيم.
سپس به وزير گفت: به جان و سر من بگو چرا با او اينقدر مخالفت مىنمايى؟
وزير پيغام خود و جواب هبيرى را به عرض خليفه رساند.
مامون گفت: چه خوب گفته و مطلب همان است كه او گفته، ما ولايت مصر را به او داديم و سيصد هزار درهم از خزانه به وى انعام نموديم تا مقدمات سفر خود را فراهم آورد. به جان و سر من قسم، فرمان ولايت مصر و انعام ما را كسى جز خودت به وى نرساند.
وزير اطاعت كرد، به منزل هبيرى رفت، از وى بسيار عذر خواست و جريان امر را گفت.
به دلیل زیاد بودن مطالب ، انشالله ما بقی آنها در روز های آتی بارگذاری میشود