eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
من یا کریم کوی توام ؛ اواره اما دلتنگ صحن توام ..(:💔
کم‌سو شده ، چشمان ِمن از گریه‌ی ِ بسیار من مانده‌ام ُ یاد ِتـو ُحسرت ِدیدار..💔🚶🏻‍♀
رعیتی بودن یا اربابی بودن ، باید توی روح و قلب ادما باشه .. ن درجه اجتماعی و طبقاتی ! اونی ک روح و قلب بزرگی داشته باشه اربابیِ ؛! ــ مارعیت‌کوی‌تواییم‌یا‌حسین (:🥲
✨-فرض‌کن‌«حضرت‌مهدی»به‌تو‌مهمان‌گردد! -«ظاهرت»هست‌چنانی‌که‌خجالت‌نکشی؟ -«باطنت»هست‌پسندیده‌صاحب‌نظری؟ -«خانه‌ات»لایق‌اوهست‌که‌مهمان‌گردد؟ -«لقمه‌ات»‌درخوراوهست‌که‌نزدش‌ببری؟ -حاضری‌«گوشی‌همراه»توراچک‌بکند؟ -«باچنان‌شرط‌که‌درحافظه‌دستی‌نبری» -واقفی‌بر«عمل‌خویش»توبیش‌ازدگران؟ -میتوان‌گفت‌تورا«شیعه‌اثنیٰ‌عشری»؟ اَللّٰـ℘ُـم‌َ؏َـجِّـل‌‌ْلِوَلیِڪ‌َالْفَرج♥️ :)
فرازی از وصیت نامه شهید: و کلامی با شما ای عزیزان دانشجو؛ امیدوارم که در زمینه ی تبلیغ اسلام مظلوم به جهانیان محروم موفق باشید. ای عزیزان، تقوا را بیشتر و بیشتر پیشه ی خود قرار دهید و نکند خدای نکرده درس را وسیله ای برای رسیدن به پست و مقام کنید. در محیط دانشگاه تنها هدف خود را درس قرار ندهید؛ بلکه سعی کنید درس را همراه با تزکیه فرا بگیرید. ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🕊••• 🎥آخرین وداع دختر شهید مدافع حرم حاج مصطفی زال نژاد حالا بگویید قیمت این لحظه چند؟؟؟! شهید ❤️ ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
شب خواستگاری بود برای خواستگاری به منزل خواهرم آمده بود صحبت ها تا آخر شب طول کشید. مراسم که تمام شد موقع رفتن موتورش را تا سر خیابان کشاند و بعد روشن کرد تا برای همسایه ها مزاحمتی نباشد همین رعایت حق الناس او مورد توجه خانواده ام قرار گرفت. ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
اللهم الرزقنا شفاعت الحسین یوم الورود🥺💔
-ازخـدا پࢪسیـدم: چࢪا فاسـدها خوشگل‌تࢪن😃❓☹️ چࢪا آدمـای‌الکـۍ و سیگارۍ باحـال‌تࢪن🚬❓🤨 چࢪا اونایۍ کہ دیگـࢪان‌ ࢪو مسخࢪه‌ مۍکنن... بیشتࢪتودل‌مـࢪدم‌میࢪن😂❓😟 چࢪا اونایۍ کہ خیانـت‌ مۍکنن.. ٺھـمت‌مۍزنن،غیبـٺ مۍکنن.. دࢪوغ‌ مۍگن‌ موفـق‌ تـࢪن؟ چࢪآ‌همیشہ بدابھـتࢪن😩⁉️ پࢪسیـد: پیـش‌مـن‌یــا مَردم؟💔‼️ دیگـہ;چیـزۍنگفتـم!
‌‌‌‌ اومدبه‌حاج‌ابومهدی‌گفت: حلالمون‌کن؛ پشت‌سرت‌حرف،می‌زدیم! ابومهدی‌خندید! باهمون‌خنده‌بهش‌گفت: شماهرموقع‌دلتون‌گرفت‌پشت‌ سرمن‌حرف‌بزنیدتادلتون‌بازشه:)
‌‌‌‌ چر‌اانقدرپر‌شدیم‌ا‌زحرف‌مردم؟! مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌چادر‌سرم‌کنم مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌برم‌مسجد‌نماز مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌باشهد‌اانس‌ بگیرم مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌ رضای‌مردم‌یارضای‌خدا؟ کجای‌کاری‌مشتی‌حرف‌مردم‌و‌‌ از‌گوشات‌بریزبیرون واسه‌خدات‌زندگی‌کن! ببین‌خد‌اچجوری‌دوست‌داره ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌ اومدبه‌حاج‌ابومهدی‌گفت: حلالمون‌کن؛ پشت‌سرت‌حرف،می‌زدیم! ابومهدی‌خندید! باهمون‌خنده‌بهش‌گفت: شماهرموقع‌دلتون‌گرفت‌پشت‌ سرمن‌حرف‌بزنیدتادلتون‌بازشه:)
¹- خدایاشڪرت ڪه : امروزم دیدم♥️! ²- خدایاشڪرت ڪه: الگومون شهداهستن♥️! ³- خدایاشڪرت ڪه: سایه پدرومادرمون بالاسرمونه♥️!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 به طبقه پایین که. رسیدیم زود از آسانسور بیرون رفتم. کمی جلوتر ازهتل شلوغ شده بود. کنجکاو نگاه میکردم که دختر حاجی گفت: _بابا ؛ از این طرف دایی اونجاست! ( سرمو که برگردوندم) نگاهم به نازنین افتاد که روی زمین نشسته اون مردی همکه قرار بود کارش رو تموم کنم بالای سرش ایستاده... قدمی که به سمت شون برداشتم اون مرد تا منو دید گفت: _سوجان عزیزم بیا کمک کن ؛ این خانم انگار فشارش افتاده! تا چشم نازنین به من افتاد گفت: _داداش... همه نگاه ها به سمتم چرخید از اینکه نازنین من رو داداش صدا کرده بود شوکه شده بودم... ( خودمو جمع کردم) تنها چیزی که میتونستم تو اون موقعیت به.زبونم.بیارم این بود که +نازنین چی شده؟ _داداش سرم گیج رفت افتادم! دست نازنین از رو چادرش گرفتمو بلندش کردم +خوبی عزیزم ؛ بیا اینجا بنشین. آقایی لیوان آبی سمتم گرفت... _ اینوبدیدخواهرتون! لیوان رو از دستش گرفتمو به.لبهای نازنین نزدیک کردم نازنین یک نگاهی شیطنت آمیزی بهم کردو لیوان از دستم گرفت. _داداش گلم شرمنده ام.... نگران نباش چیزیم نیست... + تودلم گفتم: ای نازنین هفت خط میدونم همه اینا نقشه اس... با صدای گرم ودلنشین دختر حاجی به خودم آومدم که نازنین رو مخاطب قرار داده بود. _خداروشکرحالتون بهترشده؟ _آره ؛ ممنون. _خب نازنین جان اگه امری نداری مابریم که به نماز برسیم. _ممنون شما رو هم تو زحمت انداختم. _کاری نکردیم عزیزم ؛ پس با اجازه ... حاجی قدمی.سمتم.برداشتو گفت: _آقا محمد خدا رو شکر خواهرتون بهتر شده ؛ مثل اینکه قسمت نشد باهم بریم حرم فعلا خداحافظ. +خداحافظ. به سمت در خروجی رفتند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 نازنین وقتی که از رفتنشون مطمئن شد روبه من گفت: _خوبه که این دختره هم اینجاست... +چی؟؟ +نمیفهم چی داری میگی تو... +دلیل اینکارت چیه؟؟ به جای اینکه جواب سوالمو بده گفت: _من با یکی از کارکنان اینجا حرف زدم که میخام یه اتاق نزدیک برادر ناتنیم برام خالی کنه یعنی خواستم.اتاقمو با یکی عوض کنم. +اتاق نزدیک به من برای چی میخوای.اون.وقت؟؟ _ بعد کامل بهت میگم. نازنین با چشم های ریز شده رو به من گفت : _راستی نگفتی این حاجی و دخترش رو از کجا میشناسی؟ +به تو چه؟ _وای چه داداش بداخلاقی دارم من! _محمد ؛ فکر کنم این دختر دو یا سه سال ازت کوچکتر باشه؟ +باز چه فکر خبیثی داری تو؟ نازنین باخنده ادامه.داد _یه فکر شیطانی. + دختریه.دیووونه. گوش کردن به حرف ها و دیدن کارهاش.بدجور عصبیم می کرد رفتم.سمت.آسانسور رفتم تا برگردم.به.اتاقم... _کجا داداش جونم؟ + اتاقم. _نمیخوای خواهر مریضت رو تا اتاقش همراهی کنی؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 بی توجه به حرفش به راهم ادامه دادم وقتی دید.توجه.ای.بهش.نکردم... سریع ازجاش بلند شد و اومد سمتم و با لحنی که معلوم.بود.به.ذوقش.خورده گفت: _بریم داداشی. وارد آسانسور شدیم بدون مقدمه نازنین گفت: _باید به این دختر نزدیک بشی! +منظورت چیه؟؟؟ _ یعنی عاشق شو ؛ یاعاشقش کن! _ نه اصلا زیاد به خودت زحمت نده فقط نقش عاشقا رو بازی کن. +میفهمی چی میگی؟ مگه قرار نبود فقط کار پیرمرد روتموم کنم؟ نازنین لبخندی.زدو گفت: _ما از اول میدونستیم تو اینکاره نیستی! +خب الان که چی مثلاً؟ +من با احساسات دختر مردم بازی نمیکنم. _بازی میکنی خوب.هم.بازی.میکنی... _یعنی چارهءدیگه.ای.نداری! آسانسور به طبقه دوم که رسید نازنین از آسانسور خارج شد؛ لحظه ی آخر رو کرد به منو با لحن جدی گفت: _حال دختر عموت چطوره؟ پیوندش خوب پیش رفت؟ یادت که نرفته ؛ پول پیوند قلبشو کی داده؟ با عصبانیت بهش گفتم: _دختر عوضی ؛ تهدید میکنی؟ من که بابتش کلی سفته دادم! _میدونی رئیس اگه بخواسته ای که داره نرسه هرکاری ممکنه انجام بده. من به خاطر خودت گفتم. _لازم نکرده تو برای من دل بسوزنی! _ باشه مثل اینکه خوبی به تو نیومده. به سمت اتاقش حرکت میکنه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش‌میشدتوحرم‌گم‌بشم .. یجوری‌که‌هیچکس نتونه‌ پیدام‌کنه💔:)
-شِعࢪهَایَم‌هَمِگۍدَࢪد‌ِفِرٰاق‌اَست،‌بِبَخش..؛ صُحبَت‌اَزکَࢪب‌ُوبَلآیَت‌نَکُنَم‌مۍمیࢪَم࣫͝ . .🥺🌱"¡
وقتی عکسه حرم شو واست میفرستن دلت پر میکشه🥺🥺 ساجده|𝑺𝒂𝒋𝒆𝒅𝒆𝒉
فرقی‌نداره‌ایرانی‌باشی‌یالبنانی .. جهادباشی‌یاآرمان .. مهم‌اینه‌برای‌آرمان‌هات‌جهادکنی . . . وسرانجام‌قصه‌دنیات‌بشه‌شهادت:)